نویسنده: عبدالله راوش
بالکان در شرق اروپا به لحاظ ترکیب تباری، قومی و نژادی، یکی از متنوعترین مناطق جهان است. عدم مدیریت این تنوع باعث شده تا این منطقه محل بحرانهای متعدد، خونین و طولانیمدت شود. فروپاشی یوگسلاوی برترین نمونهی ناکارآمدی در مدیریت تنوع قومی، زبانی و دینی بود. یوگسلاوی پس از ختم جنگ جهانی دوم در کمتر از نیمقرن به یکی از کشورهای نسبتا مرفه در اروپای شرقی تبدیل شد. اما استفادهجویی نخبگان آن از احساسات قومی باعث شد تا با گذر زمان پایههای وجودی این کشور فرسوده شده و سرانجام به شکل فاجعهبار فرو ریزد. تجربهی یوگسلاوی و روند فروپاشی آن برای کشورهایی مانند افغانستان که با مشکلات مشابه دستوپنجه نرم میکنند، مملو از درس و عبرت است تا با استفاده از آن با آیندهیشان بهصورت بهتر روبهرو شوند. در این نوشتار تلاش صورت گرفته است تا بحران طولانیمدت افغانستان در قالب تجربهی یوگسلاوی مورد بررسی قرار گیرد.
سابقهی مناقشات داخلی در یوگسلاوی و افغانستان
ظهور ملیگرایی و ناسیونالیسم قومی در قرن ۱۸ و ۱۹ در اروپا تأثیر قابل توجه را بر یوگسلاوی چندقومی و چندمذهبی گذاشت. این کشور بهصورت تاریخی نیز دستخوش لشکرکشیها و جنگهای متعدد قدرتهای جهانی چون یونانیها، رومیها، روسها، مجارستانیها، عثمانیها و غیره قرار گرفته بود. یکی از مهمترین اتفاقات در تاریخ این کشور ترور ارشیدوک، ولیعهد امپراتوری مجارستان-اتریش توسط ناسیونالیستهای صرب بود که منجر به آغاز جنگ جهانی اول گردید. بعد از ختم جنگ جهانی اول، سه پادشاهی کراوسی، صربستان و اسلوونی تحت یک چتر بزرگتر با پادشاهی صربستان ادغام گردید. این پادشاهی تا جنگ جهانی اول دوام آورد اما با شروع جنگ جهانی دوم و حملهی متحدان ازهم پاشید.
در جریان جنگهای جهانی اول و دوم اتفاقاتی افتاد که سرآغاز نزاعهای خونین قومی را رقم زد. در جریان جنگ جهانی دوم فاشیستهای کراوات (اوستاشهها) که مخالف پادشاهی صربها بودند با نازیها متحد گردیدند و صدها هزار صرب، یهودی و رومانی را قتلعام کردند. همزمان با آن گروههای پارتیزان سوسیالیست و صرب یوگسلاوی جنگهای پارتیزانی را برعلیه اشغال آن کشور آغاز کردند که مهمترین آنها یک گروه چپگرا تحت رهبری جنرال جوزف تیتو بود. تیتو با وجودی که از نژاد کراوات بود اما طرفدار اتحاد صربها، کراواتها و اقوام دیگر زیر چتر بزرگتر بهنام یوگسلاوی بود. تیتو توانست جمهوری فدرال سوسیالستی یوگسلاوی با اتحاد شش جمهوری سوسیالیستی (کرواسی، صربستان، بوسنیوهرزگووین، مقدونیه، مونته نگرو و اسلوونی) و دو منطقهی خودمختار (کوزوو و ویووادینا) را متحد سازد. هرچند که یوگسلاوی در زمان جنرال تیتو متحد ماند اما در مدت کوتاهی بعد از مرگ او، آن کشور به سرعت در داخل مرزهای قومی و نژادی خود فرو پاشید. تجزیهی آن کشور صلحآمیز نبود و در جریان آن جنایتهای وحشتناک اتفاق افتاد.
افغانستان نیز مانند یوگسلاوی در چند قرن گذشته یکی از کانونهای مناقشات جهانی بوده است. رقابت و لشکرکشی قدرتهای بزرگ مانند بریتانیاییها، روسها و امریکاییها باعث جنجالهای دوامدار در افغانستان گردیده است. شروع ملیگرایی در کشورهای جهان سوم، افغانستان را نیز متأثر ساخت. هرچند ملیگرایی باعث آزادی بسیاری از کشورها از سیطرهی استعمارگران گردید اما در کشورهای چندقومی منتج به نزاعهای خونین داخلی نیز گردید. اولین نزاع رسمی قومی در زمان عبدالرحمان در همان آوان تأسیس افغانستان فعلی رقم خورد. عبدالرحمان با گرفتن فتوای تکفیر قوم هزاره و به تعقیب آن کشتار، کوچ اجباری و پاکسازی قومی آن مردم، اساس نفرت و انشقاق قومی را بنا نهاد. تنشها و جنگهای قومی بین سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۱ اوج این کشمکشها بود. هرچند که در سال ۲۰۰۱ بعد از مداخلهی کشورهای خارجی تا حدودی خشونتهای قومی فروکش کرد اما با خروج آنها و تسلط دوبارهی طالبان، یکبار دیگر افغانستان را در آستانهی یک جنگ خونین داخلی دیگر قرار داده است.
ظهور رهبران قومگرا
جامعهی یوگسلاوی از آغاز اتحاد، عمیقا نامتجانس و بیپیوند بود. بیاعتمادی میان اقوام گوناگون آن کشور ریشهی تاریخی داشت. از سالهای دور، ملیگراهای کراوات، خواهان تشکل «کراوات بزرگ» از نژاد خالص کراوات بودند. همینطور چیتنیکهای صرب خواهان «صربستان بزرگ»، اسلوونیها بهدنبال «پان اسلاونیسم» و آلبانیاییها هم بهدنبال «پان آلبانیسم». دورهی طلایی اتحاد یوگسلاوی عمر کوتاه داشت. بعد از مرگ جنرال تیتو، دیکتاتوران کشور در نتیجهی هرجومرج و اختلاف دولت یوگسلاوی ضعیف گردیده بود. بیکاری و تورم دو هزار مرتبه افزایش یافته بود، نهادهای دولتی کارآییاش را از دست داده بود. اتحاد و همکاری مشترک جمهوریتهای فدرالی آن کشور به بنبست خورده بود. نخبگان آن کشور وقتی نتوانستد هیچ راهحل درست برای عبور از بحران اقتصادی و سیاسی پیدا کنند، دم دستترین راهحل، یعنی ناسیونالیسم قومی را انتخاب کردند. رهبران گروههای مختلف قومی آن کشور شروع به متهمسازی یکدیگر کردند. و در نتیجه ناسیونالیسم قومی همهی ابعاد زندگی یوگسلاویها را فرا گرفته بود. در این میان اسلوبدان میلاسوویچ، رهبر و رییسجمهور صربستان که بهدلیل نقش او در جنایتهای بالکان لقب «قصاب بالکان» را به او داده بودند، ظهور کرد. او که در ابتدا یک سوسیالیست دوآتشه و در پی ایجاد حکومت قوی به رهبری صربها بود، با چرخش یکباره، رویکرد بسیار افراطی و نژادپرستانه را در پیش گرفت. او به کمک صدها نویسنده، شاعر و روشنفکر صرب توانست مردم صرب را با شعارهای بیگانههراسی، کراواتهراسی و مسلمانهراسی متحد کند و به این ترتیب بسیار زود از محبوبیت و اقبال بینظیر در میان مردم صرب برخوردار گردید. میلوسویج با استفاده از دروغپردازی و تحریف حوادث گذشته که توسط اکادمی علوم صربستان تئوریزه میگردید، مهمترین نقش را در مناقشات بالکان بازی کرد. او حتا با خلق داستانهای ساختگی از ظلم و شکنجهی مسلمانان کوزوو بر صربها و پخش مستقیم آن از تلویزیون رسمی، زمینهی نسلکشی و جنایتهای بزرگ بعدی آنان را فراهم ساخت. در سوی دیگر، «فرانجوا توجمان»، رهبر ملیگرایی کراوات نیز با صربهراسی سکان قدرت را در جمهوری کراوسی بدست گرفت. او با شعار «کرواسی را در برابر میلووسیوچ حفظ میکنم» پیروز انتخابات شد. به این ترتیب در دو جمهوری قدرتمند یوگسلاوی سابق رهبران ناسیونالیست قومگرا عنان قدرت را بدست گرفتند و باعث قتل و ویرانیهای بسیاری گردیدند.
در افغانستان نیز با خروج شوروی سابق، احزاب جهادی قدرت را بدست گرفتند. هرچند که این گروهها تا آن وقت با پیوند اسلام و جهاد، هدف شان را تطبیق شریعت و آزادی افغانستان میدانستند اما هنگام تقسیم قدرت، دچار اختلاف شدید قومی و مذهبی گردیدند. با خروج شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۸ جنگ قدرت میان این گروهها آغاز و تا سال ۲۰۲۱ ادامه یافت. در این مدت صدها هزار نفر کشته و معیوب گردیدند و پایتخت افغانستان به تلی از خاک و خاکستر تبدیل گردید. اکثر رهبران قومی و جهادی افغانستان هرچند که گرایشهای قومگرایانهیشان را با پسوندهای جهادی و اسلامگرایی پنهان میکردند اما قوم عامل تعیینکننده در کنشهای سیاسی و حزبی شان بود. گلبدین حکمتیار یکی از بدنامترین چهرهی این دوره است که بسیاری از نویسندگان داخلی و خارجی بهدلیل بیرحمیاش، لقب «قصاب کابل» را به او داده است.
بافت نژادی در یوگسلاوی سابق و افغانستان
در یوگسلاوی سابق حداقل ۱۰ قوم مهم برعلاوهی بعضی اقلیتهای کوچک قومی و مذهبی دیگر مانند ترک، آلمانیها و مجارها نیز زندگی میکردند. در هیچ نقطهی آن کشور قوم خالص وجود نداشت. یک سوم جمهوریت کراوسی را صربها تشکیل میداد، جمهوریت بوسنیوهرزگووین نیز با ترکیب تقریبا برابر از سه قوم صرب، کراوات، مسلمان و بعضی اقوام کوچک دیگر تشکیل گردیده بود. کوزوو نیز با ترکیب جمعیتی مختلط از اکثریت مسلمانان آلبانیتبار و اقلیت صرب تشکیل گردیده بود. درهمتنیدگی و بافت مختلط جمعیتی آنان باعث شد تا تجزیه و فروریزی آن کشور بسیار خونین باشد. بعد از گذشت سهدهه از تجزیهی آن کشور تنشهای قومی هنوز ادامه دارد. هرچند با حضور نیروهای حافظ صلح ملل متحد و ناتو آرامش نسبی وجود دارد اما احتمال درگیریهای قومی بسیار بالا است.
درهمتنیدگی قومی و نژادی در افغانستان نیز پیچیده و مشابه یوگسلاوی است. در کشور چهل میلیونی افغانستان نیز اقوام، زبانها و مذاهب گوناگون وجود دارد. در اکثر شهرها، ولایتها و زونهای مختلف افغانستان اقوام متعدد زندگی میکنند. این بافت قومی شهرها و ولایتهای افغانستان باعث پیچیدگیهای خطرناک قومی در صورت حل نشدن مسالمتآمیز بحران قومی در افغانستان خواهد بود.
مرکزگرایی و مرکزگریزی
ملیگراهای صرب بهصورت سنتی متمایل به ایجاد یک حکومت مرکزی قومی به رهبری صربها بودند. وقتی الکساندر، پادشاه صرب ترور شد آخرین کلمهای را که به زبانش جاری کرد، اتحاد یوگسلاوی بود. اسلووبدان میلاسوویچ، مهمترین رهبر صرب با تمام توان تلاش کرد تا بعد از مرگ تیتو حکومت و ارتش یوگسلاوی را صربسازی کند. او افراد غیرصرب را از ارتش و نهادهای حکومتی یوگسلاوی اخراج و به عوض آن صربها را جابهجا نمود. این باعث عصبانیت بیشتر اقوام دیگر گردید. اسلوونیها و کراواتها بهدلیل شرایط اقتصادی بهتر از یکسو و از طرف دیگر بهدلیل رقابت و مناقشات قومی گذشته، با تمرکزگرایی و برتریجویی صربها مخالف بودند. به همین دلیل وقتی اسلووبدان میلاسوویج شروع به صربسازی حکومت مرکزی کرد، این دو جمهوری بلافاصله خواهان تجزیه و استقلال کامل گردیدند.
در بیشتر از صد سال گذشته حاکمان و ناسیونالیستان افغانستان نیز زندگی و آسایش مردم ازبیک، هزاره، تاجیک و حتا مردم عادی پشتون را فدای «لوی پشتونستان»خواهیشان کردهاند. ادعای انضمام نصف خاک پاکستان و تحریک و تمویل نیروهای ضدپاکستانی با پول کمکی کشورهای خارجی، باعث بیاعتمادی عمیق کشور قدرتمند همسایه گردیده است. با درنظرداشت این نوع رویکرد ناسیونالیستی در سالهای گذشته، پاکستان نیز با تمام توان تلاش مینماید تا افغانستان به ثبات و امنیت دائمی نرسد. تجربهی صد سال گذشته برای ساختن «لوی پشتونستان» همانقدر بیهوده بود که هتلر میخواست کشور خالص از نژاد جرمنها بسازد. هرگاه اگر به ترکیب قومی کشورهای منطقه نظر اندازیم، جداسازی اقوام تنها در میان پشتونها اتفاق نیافتاده است. استعمارگران با مهندسی اجتماعی مستعمرات شان، بسیاری از اقوام را از هم جدا ساختند. کردها در چهار کشور زندگی میکنند، تاجیکها در سه کشور، ازبیکها در سه کشور و به همین ترتیب ترکمنها، بلوچها و ترکها. حتا در اروپا که مهد استعمارگرایی و ناسیونالیسم است، کشور خالص با نژاد خالص وجود ندارد.
رویکرد قومی طالبان
طالبان بعد از تسلط دوبارهیشان در افغانستان، با قساوت تمام، سیاست یکسانسازی قومی و مذهبی جامعهی متنوع افغانستان را زیر شعار «اسلامیت او افغانیت» آغاز کرده است. کوچ اجباری مردم هزاره از دایکندی، ارزگان و هلمند، جابهجایی اقوام پشتون در شمال و پنجشیر، اخذ مالیات سنگین، فیصلهی ناعادلانه دعواهای حقوقی به نفع مردم پشتون، حمله و تجاوز به حریم خصوصی زنان مردم هزاره و تاجیک، منع فقه جعفری، تغییر نام مکانهای تاریخی اقوام دیگر، عدم تأمین امنیت مناطق هزارهنشین، کوچ اجباری سیکها و هندوهای افغانستان و از همه مهمتر محرومسازی ۲۰ میلیون زن و دختر افغانستان از ابتداییترین حق انسانیشان از جمله درشتترین جنایتهای گروه طالبان در سه سال گذشته بوده است. این جنایتها در حالی اتفاق میافتاد که اکثر نخبگان پشتون غیرطالب یا از آنان حمایت یا در برابر آن سکوت کردهاند. اما برعکس، چندی قبل وقتی یکی از مخالفان پشتون دولت پاکستان در نتیجهی یک سوی قصد زخم برداشت، تمام نخبگان پشتون بهصورت یکپارچه به آن واکنش شدید نشان دادند؛ اما در عین زمان در مقابل فجایع و کشتار کودکان و زنان هموطن هزاره و تاجیک شان سکوت میکنند. اگر تعداد انگشتشماری واکنش نشان هم بدهند در حد اعلامیهی فیسبوکی و بدون نامگیری از قربانیان و نسبت دادن آن به دشمنان واهی مردم افغانستان است و تلاش مینمایند تا عاملان داخلی و انگیزههای قومی این جنایات را انکار کنند.
آیا راه سومی وجود دارد؟
واقعیت این است که طی چند قرن گذشته مسألهی اصلی در افغانستان نزاع قوم، قبیله و طایفه بوده است. حتا همین اکنون در کلانشهرهای افغانستان خطکشیهای قومی بسیار برجسته است. چهل سال جنگ و خونریزی در افغانستان جنگ قومی بوده و حال با آمدن طالبان این مشکل حادتر نیز گردیده است. در بیست سال حکومت جمهوریت این فرصت به میان آمده بود تا این مشکل بهصورت بنیادی حل گردد، متأسفانه نه تنها که حل نشد بلکه از همان آغاز تلاش صورت گرفت تا نظام جدید در امتداد حاکمیتهای قومی گذشته جریان یابد. سرود ملی افغانستان به زبانی اجرا میشد که حداقل ۶۰ درصد مردم افغانستان نمیتوانستند آن را درک کنند. در قانون اساسی مادهای گنجانیده شد که مردم فارسیزبان نمیتوانستند به زبان مادریشان بعضی کلمات را جاری کنند. قانون اساسیای که باید باعث اتحاد و همبستگی میشد، منبع اختلاف گردید. ساختار حکومت در افغانستان چندقومی که باید همهگیر و افقی میبود، بهصورت غیرواقعبینانه مرکزی شد. تعریف واضح از منافع ملی و ارزشهای ملی بهوجود نیامد. اکثر سیاستگذاریهای کلان در پشت پرده صورت میگرفت و کاملا رویکرد قومگرایانه داشت. از سوی دیگر، رهبران قومی غیرپشتون به پهلوانپنبههای بیکاره و نانخور تبدیل شده بودند که تمام اهتمام شان جمعآوری پول بیشتر و ساختن قصر بلندتر بود. از همان آغاز نیز آنان به جز از احساسات مذهبی و قومی، نه صاحب دیدگاه بودند و نه میدانستند که برای آیندهی مردمی که از آنان نمایندگی میکنند، چه بکنند. بین احساسات نیمبند جهادگرایانه و ارزشهای جدید گیر مانده بودند. به همین دلیل بعد از چهل سال جنگ و ویرانی، همین که یکشبه خود را در میان بستههای دالر و مقام یافتند، انگیزه و مرام شان را نیز باد برد. خارجیها نیز درک درست از افغانستان نداشتند؛ در داخل افغانستان رهبران جهادی را چاق کردند و از بیرون افغانستان انگلیسیبلدهای نامرتبط را آوردند که هیچ انگیزهای جز فساد و ناسیونالیسم کور قومی نداشتند. همین شد که بعد از ۲۰ سال کمک خارجی و دادن صدها هزار قربانی، پروژهی ملت-دولتسازی یکبار دیگر ناکام ماند.
در یک نتیجهگیری مختصر، ناسیونالیسم قومی همانطور که در یوگسلاوی و بسیاری از کشورهای دیگر فاجعه آفرید، در افغانستان نیز کارکرد مشابه را خواهد داشت. چسپیدن به «ایرانشهرگرایی»، «هزارستانخواهی» و «لروبرخواهی» در کشورهای درهمتنیده و کثیرالملیتی مانند افغانستان جز استمرار نزاع و جنگهای ناتمام قومی و نهایتا فروپاشی چیز دیگری به ارمغان نخواهد آورد. در صورت مدیریت درست تنوع قومی و مذهبی، وسعت جغرافیایی این کشور ظرفیت آن را دارد تا خانهی مشترک تمام باشندگانش باشد.