«زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست»
مولانا
یکی از عوامل مهم در تکامل جوامع انسانی و بهویژه رسیدن یک موجود بدوی به خرد، دانش و تواناییهای امروزی پدیدارشدن قدرت ثبت تجربیات و خاطرات در این گونه بوده است. به زبان سادهتر اینکه اساسیترین موردی که انسان را از دیگر گونهها جدا نموده و رهسپار تمدن میسازد، موجودیت توانایی ذخیرهی اطلاعات، معلومات و تجربیات در ذهن خودآگاه و استفاده از آنها در هنگام نیاز است. آنچه از یافتههای شاخههای مختلف دانش از مردمشناسی گرفته تا روانشناسی، انسانشناسی، جامعهشناسی، باستانشناسی، تاریخ و… بر میآید این ویژگی انسان محصول هزاران سال زندگی در میان طبیعت وحشی و گونههای دیگر است. گونهی انسان در رویارویی با بلایای بزرگ طبیعی مانند عصر یخبندان و سازگاری با محیطهای متفاوت و همچنان ثبت آن وقایعی مهم توانسته به توانایی ذهنی امروزی برسد (حافظهای که قابلیت ثبت رویدادها را تا سالهای متمادی و بهباور برخی از روانشناسان تا نسلهای متعدد در خود دارد). کارل گستاویونگ در کتاب «انسان و سمبولهایش» در مورد پیدایش ذهن خودآگاه مینویسد: «حتا میتوان پذیرفت که همین نیروی اندیشهی خاص انسان ریشه در نتایج دردناک برخوردهای شدید عاطفی داشته باشد. شاهد مثال این نگره وضع مرد جنگلنشینی است که در یک لحظه نومیدی ناشی از ناکامی در ماهیگیری، پسر محبوب خود را خفه میکند و پس از آنکه پشیمانی وجودش را فرامیگیرد، بر روی کودک بیجان در آغوش خود خیره میماند. چنین مردی ممکن است در تمامی دوران زندگی خود این لحظه را فراموش نکند» (گستاویونگ، ص ۱۰۹).
از آثار و نوشتههای حوزههای مختلف دانش چنین برمیآید که گونهی انسان بعد از گذشتن از هفت خوان رستم به چنین موهبتی دست پیدا کرده است و از سوی دیگر، عمدهترین تفاوتش با دیگر گونهها را همین ویژگی شکل داده است. هدف از آوردن این مقدمه در شروع بحث این بود که اهمیت این بخشی از وجود انسان را واضح ساخته و نقش آن در تکامل جوامع را بیان نمایم. همانگونه که مجموعهی بههمپیوستهای از افراد یک اجتماع را تشکیل میدهند، در اثر زندگی طولانیمدت شان در یک جغرافیا و همچنان داشتن مشترکات فرهنگی، نژادی، زبانی و… به هم نزدیکتر میشوند، بهگونهای که میان اعضای آن اجتماع یک پیوند عاطیفی عمیق ایجاد می شود و در نهایت این پیوندها عمیقتر شده و سبب بهوجودآمدن یک اندیشهی واحد میگردد که آن اندیشه واحد را شعور جمعی مینامیم. با این شیوه است که افراد یک اجتماع میتوانند خوبی و بدی جامعهی خود را درک کنند؛ سپس در راستای جلب خوبیها برای اجتماع خود تلاش نموده و همچنان در برابر بدیها از آن محافظت نمایند. با شناخت از این امر مهم میخواهیم جایگاه این اندیشهی جمعی در انسان افغانستانی را بررسی نماییم که در این اجتماع اصلا چیزی بهنام شعور جمعی وجود دارد یا خیر. اگر این حافظهی جمعی وجود دارد چرا همه چیز اینقدر زود از یاد برده میشود. یا اینکه حافظهی جمعیشان دچار اختلال است. از آنجایی که حافظه محل ذخیرهی اطلاعات و دادهها است، پس قویترین مشکلی که میتواند برایش رخ بدهد فراموش کردن آن معلومات است. و اگر شعور جمعی ما واقعا دچار چنین مشکلی شده باشد پس قابل درنگ است که باید به آن پرداخته شود. البته کندوکاو جامعهی افغانستان از زوایای مختلف مهم و ضروری است ولی پرداختن به عنصر فراموشی در حافظهی جمعی و تاریخی شهروند افغانستان از این جهت حیاتی است که حداقل در تاریخ معاصر این سرزمین این پدیده بسیار چشمگیر است و در هر دورهای از تاریخ این مردم رگههای عمیقی از فراموشکاری جمعی دیده میشود که باعث تکرار اشتباهات بیشمار گردیده است. برای پیگیری منسجم این بحث آن را با چند پرسش خلاصه میسازم؛ فراموشی چیست و چه بهایی دارد؟ جامعهی فراموشکار دچار چه بلایا و آفتهایی میشود؟ فراموشی چه تصویری از ما به جهان نشان میدهد؟
چیستی فراموشی
هرگاه انسان حوادث، اتفاقات و تجربیاتی که در گذر زمان برایش پیش میآید را از یاد ببرد به چنین فرآیندی فراموشی گفته میشود. البته فراموشی در مقیاس کوچک آن امر عادی است و ممکن انسان تعداد بیشماری از چیزهایی را که روزانه از روزنههای مختلف یا با نیروهای مختلف شناختی بهخاطر میسپارد دوباره از یاد ببرد و حتا گاها ممکن است مواردی فراموششده از جمله موارد مهم برای شخص فراموشکار باشند. اما در مقیاس بزرگتر و در حافظهی جمعی این مسأله فرق میکند. مانند حوادث و اتفاقات خوشآیند یا ناخوشآیندی که همهی اعضای یک اجتماع از آن آگاهی مییابند- که در زمانهی ما ابزار پیشرفتهی تکنولوژی مانند اینترنت و شبکههای اجتماعی نیز همهی وقایع مهم در سراسر جهان را ثبت و ماندگار میسازند. واضحترین مثالهای آن رویدادهای هستند که در طول بیست سال گذشته بهگونهی روزمره تکرار میشدند و متأسفانه عمدهای از آنها اتفاقات ناخوشآیندی نیز بودند.
در سالهای اخیر دورهی جمهوریت اشرف غنی حملات گستردهی انتحاری و انفجاری، قتلهای وحشتناک و سر بریدن هزاران انسان در گوشهوکنار کشور توسط گروه طالبان به یک امر روزمره بدل شده بود و بیشتر از هر مورد دیگری قابلیت ثبت در حافظهی جمعی شهروندان را داشت، زیرا در جریان این سالها ممکن کمتر خانوادهی بوده که عزیزی را از دست نداده باشد و در بسا موارد حتا چندین عضو یک خانواده نیز در نتیجهی آن حملات بهگونهی وحشتناک تکهپارچه شدند.
اما حالا با پایان دورهی جمهوریت و مسلط شدن همان طالبانی که هر روز چندین خانواده را به گلیم غم مینشاندند و هزاران انسان بیدفاع را بیرحمانه سلاخی میکردند، همه چیز عادی است. مردمانی که دیروز شاهد همان وقایع دهشتناک بودند انگار حافظههایشان کاملا پاک شده و با بسیار احساس خوشحالی از امنیت بالا سخن میگویند و راحت در زیر درفش قاتلان اعضای خانوادههایشان خفتهاند. این مسأله میتواند دو دلیل داشته باشد: نخست فراموشی و دوم هم انکار. اگر گزینهی اول باشد نشان از عدم تکاملیافتگی است و اگر گزینهی دوم درست باشد نشانی از بیخاصیتی و بزدلی است. البته به هر دلیلی که این اتفاق افتاده باشد، پیآمدهای بسیار ناگواری به همراه دارد. هیچ چیز برای یک انسان زنندهتر از این نیست که زیر درفش قاتلان پدر، برادر، پسر، دختر، خواهر، مادر یا دیگر اعضای خانوادهاش با سرافکندگی یا بیتفاوتی زندگی کند و سرنوشت خود و خانوادهاش را بهدست کسی بسپارد که تا دیروز از هیچ خشونت و وحشتی برای کشتن عزیزانش دریغ نمیکرد. البته چنین فراموشکاری یا کتمان با این فرافکنی خودفریبانه که گویا طالبان تغییر کردهاند، عواقب ناگواری در پی دارد. از مهمترین برآیندهای آن میتوان سوءاستفاده شدن و حمال شدن برای منافع حاکمان، کمارزش و خردشدن در نگاه جوامع دیگر و همچنان دورشدن از ویژگیهای انسانی باشد. در مقدمهی این بحث به یکی از مؤلفههای مهم در تفاوت میان انسان و دیگر گونهها پرداختیم که همان قدرت ذهن خودآگاه یا شعور بود که یک موجود بدوی را انسان خردمند ساخت. پس اگر انسانی به این راحتی همهی آن اتفاقات وحشتناک را فراموش میکند و خیلی راحت با دشمن خود کنار میآید تفاوتی با دیگر گونههایی که دارای شعور نیستند ندارد.
پیآمدهای فراموشکاری
در این سرزمین از زمانهای دور شعور جمعی دچار اختلال بوده است. بیت بالا از مولانا جلالالدین محمد بلخی پیام روشنی در این مورد دارد؛ حتا انسانهای زمانهی مولانا نیز مانند زمانهی ما سستعنصر بودهاند. اما اگر به گذشتهی چندان دور هم نرویم نمونههای آن در سراسر تاریخ معاصرمان هویدا است. در برابر همهی ظلم و ستمهایی که تاریخ گواه آن است، سکوت شده و نهایتا بهدست فراموشی سپرده شده است. به نمونههایی از این دست در بالا اشاره شد. پس در ادامه به پیآمدهای فراموشکاری میپردازیم که چه بلاها و آفتهای دامنگیر چنین جوامعی میشود.
ملت فراموشکار همیشه در تکرار مکررات بهسر میبرند، و بلاها پشت سرهم بر سرشان آوار میشوند. بهطور نمونه، اگر دور اول حکومت طالبان را فراموش نمیکردیم نیازی نبود آن را دوباره تجربه کنیم. اما تا آنان رفتند ما همهی آن تیربارانها، محکمههای صحرایی، سنگسار، شلاق و… را فراموش کردیم، سکوت کردیم، همهی آن جرایم و جنایات را بدون بازپرس رها کردیم انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده باشد و دوباره بچههایمان را به مدارس دینی فرستادیم تا با همان ذهنیت پرورش یابند. درحالیکه میتوانستیم بعد از برقراری حکومت دموکراتیک، از حکومت، سازمانها و محاکم بینالمللی بخواهیم کمیسون حقیقتیابی را راهاندازی کنند تا جنایات طالبان را بررسی و آنان را مجازات کنند، تا درس عبرتی میبود برای آنان و دیگر گروههای تروریستی که دیگر جسارت سوار شدن بر گردههایمان را نمیداشتند. اما نه تنها آن کار را نکردیم بل با فراموشکاری و بیخاصیتی زمینهی برگشت دوبارهی آنان را نیز فراهم کردیم. البته این پایان کار نیست اگر ما همینگونه به فراموشکاری و سهلانگاری ادامه بدهیم؛ قدرتهای جهان مانند امروز تمامی نیروهای نیابتی خود را در اینجا مستقر نموده و سرزمین مان را به میدان جنگهای نیابتی و رقابتهای تسلیحاتی خود بدل میکنند.
تصویر جهانی ما
فراموشکاری ما در سطح جهانی دو بازده دارد: اول برای مردم عادی دولتهای دیگر و دوم برای قدرتهای استثمارگر. فراموشکاری در نگاه اول ما را در چشم جوامع دیگر مردمان عقبمانده، نفهم، بیخاصیت و بیتفاوت به سرنوشت مان نشان میدهد و سبب میگردد حتا آنانی که قصد کمک به ما یا ایستادگی همراه مان در برابر مشکلات را دارند، از ما ناامید شوند. بدیهی است وقتی ما آنان را مأیوس کنیم در نهایت روایت طرف مقابل را میپذیرند. مانند اینکه امروز طالبان ادعا میکنند نرفتن دختران به مکتب جزو فرهنگ مردم افغانستان است. چون در قبال این مسأله خاموش ماندیم جهان آهسته آهسته به سمتی میرود که این موضوع را منحیث یک مشکل داخلی که مربوط مسائل فرهنگی مردم افغانستان میشود بهرسمیت بشناسد. و در نهایت اگر این سکوت با همین سنگینی ادامه یابد به تدریج حجاب اجباری با روایت یک گروه تروریستی را بهعنوان فرهنگ افغانستان میشناسد. این خاموشی ریشه در بیهمتی و همچنان ضعف شعور جمعی ما دارد. من مطمئنم خیلیها همین حالا فراموش کردهاند که همین سه سال پیش دخترانشان به مکتب میرفتند. ماهی هم بیشتر از این مردم حافظه دارد. با این وجود انتظار دارند مردم جهان در موردمان قضاوت درست داشته باشند. بعضیها هنوز هم چشمانتظار اند که دوباره ناتو و امریکا بیایند و طالب را بیرون کنند. این امر تا زمانی که من و تو از حکومت طالبان رضایت نشان بدهیم محال است. در ضمن چون ما آن همه جنایات را نادیده گرفتیم، نیروهای ائتلاف جنگ بیستسالهی خود در افغانستان را اشتباه ارزیابی میکنند، زیرا آنان به فکر رسیدهاند که این مردم از همین وضع راضی اند پس چرا ما بهجای آنان بجنگیم.
از سوی دیگر، این فراموشکاری ما تبر قدرتهای استثمارگر را نیز دسته میکند. وقتی ما حافظهی ضعیفتر از ماهی داشته باشیم دیگر چگونه میتوانیم دوست و دشمن را تشخیص بدهیم. تا حالا فکر کردهاید که چرا این همه معاملهی ننگین در تاریخ مان ثبت داریم. دلیل تمامی معاملات ننگین همین اختلال در حافظهی تاریخی مان است. چرا که فراموشکاری در حافظهی جمعی ما سبب شده با دشمن مان معامله کنیم. یا هم به بسیار سادگی به دشمن مان باور کنیم. وقتی در ۲۰۱۴ دستگاههای تبلیغاتی غرب براساس منافع خود در منطقه یک روانی را بهعنوان متفکر دوم جهان معرفی کردند کورکورانه گول بازیهای استخباراتی و تبلیغات دروغین شان را خوردیم و تا پای صندوقهای رأی دویدیم و یک فرد روانی را بهعنوان رییس دولت انتخاب کردیم. مشکل ما این است تا از سختی عبور میکنیم یادمان میرود که با چه چنگ و دندان توانستیم بگذریم.
در پایان به این نتیجه میرسیم که به یاد داشتن تجربیات، رویداد و اتفاقات گذشته از مهمترین مواردی اند که انسان را از موجود مغارهنشین بدوی به انسان خردمند مبدل میسازد. و این تنها تفاوت بارز میان این گونه و گونههای دیگر در روی زمین است. پس اگر انسان بهخاطر نسپارد و فراموش کند، موجود غریزی بیش نیست. در این جهان انسانهای فراموشکار و بیخاصیت محکوم به بردگی و سرافکندگی اند. همهی مردم جهان آنان را خوار و بیمقدار میشمارند و یا آنان را به چشم موجودات بدرد نخور و طفیلی نگاه میکنند. و متأسفانه تاریخ سرزمین ما پر است از این فراموشی و انکار که همیشه هم عواقب ناگواری در پی داشته است. درست به همین دلیل در بسیاری مواقع این مردم مورد سوءاستفادهی قدرتهای بزرگ قرار گرفتهاند و مانند چوب سوخت در تنور گرم رقابتهای جهانی سوختهاند.