توافقی غیرکلامی و پوشیدهای وجود دارد که بر مبنای آن کارگران نه فقط فرودست شمرده میشوند بلکه کرامت انسانیشان نیز مورد تردید قرار میگیرد. توافقی که برسازندهی نوعیت منش جامعه نسبت به کارگران، مخصوصا دستفروشان و کارگران روزمزد میباشد اما در عین حال، هرگز بهصورت رسمی و علنی تأیید نمیشود. در جوامع توسعهیافته قوانین بهتر عمل میکنند و کارگران معمولا آشکارا مورد بهرهکشی و تبعیض قرار نمیگیرند، ولی در کشورهایی چون افغانستان کارگران هیچگونه حمایت مشخصی در برابر ناهنجاریهای اجتماعی و رویههای عمومی چون تبعیض دریافت نمیکنند؛ برای همین منش جمعی علیه آنان بسیار جدی و پررنگ بوده و حتا بهصورت علنی تبلیغ میشود. برای همین، کارگران مجبور اند که مرتبا اثبات کنند که آنان نیز انسان هستند و فرق ذاتی با سایر کسان ندارند. مجبور اند که مرتب انسانیت و ذات انسانی خود را به نمایش بگذارند و خودشان را به جامعه اثبات کنند؛ تلاشی که در نهایت آنان را به سوژههای دائمی رسانههای جریان اصلی (mainstream) و شبکههای اجتماعی تبدیل میکند. با اینحال، اثبات این ادعا که کارگران و مخصوصا کارگران خیابانی به لحاظ انسانی و اخلاقی مورد تردید جامعه هستند، با دشواریهای بسیار همراه است؛ چه اینکه هم دعوا بهصورت نوعی اتهام مطرح میشود و هم جامعه از پذیرش و وضاحت رفتار خود سر باز میزند و به کتمان آن میکوشد.
فرض اولیه: هیچ شدن
دستفروشی، در معنای وسیع آن، اساسا شغل نیست بلکه یک موقعیت است؛ موقعیتی که زندگی شغلی در آن موقتا به حالت تعلیق درمیآید. هیچگونه ثباتی در آن ممکن نیست. دستفروشی، فیالواقع موقعیتی است که ثبات به حالت تعلیق درمیآید و به تأخیر میافتد. کارگری که دستفروشی میکند (در خیابان کار میکند) به میزانی که از بهکارگیری مهارتهای مهم و ویژهی کاری خود کناره میگیرد و به کار بدون مهارت مشغول میشود؛ از ثباتی که وضعیت او را تضمین میکند نیز جدا میافتد. دستفروشی نه فقط موجب فزونی مهارتهای کارگران نمیشود بلکه مهارتهای موجود نیز غیرضروری و بیاستفاده میمانند. به علاوه، دستفروشی حتا اگر سالیان دراز به طول بینجامد، یک وضعیت موقتی است که کارگر در آن پرتاب میشود و زندگیاش به حالت تعلیق درمیآید. هرچند که دستفروش کاملا هیچ نمیشود، جامعه او را هیچ فرض میکند یا حداقل دربارهی هیچوارگیاش تردید به خرج میدهد. معنای چنین سخنی این است که تعلیق صرفا بر شغل کارگر اعمال نمیشود بلکه کل هستی و هویت او را در خود غرق میکند. به اینصورت، دستفروشی یک لبه است؛ لبهای میان انسان بودن و هیچ شدن.
فیلم تحسینشدهی انگل (parasite, 2019)، ساختهی بونگ جون-هو حول محور همین هیچ شدن طبقهی فقیر جامعه میچرخد. فیلم دربارهی یک خانوادهی چهارنفرهی فقیر است که همگی بیکار اند و به سختی روزگار میگذرانند. «کی وو»، پسر خانواده بهعنوان آموزگار زبان در یک خانوادهی ثروتمند استخدام میشود و سپس با نیرنگ و زیرکی والدین و خواهرش را نیز در آن خانه مشغول به کار میکند. خانوادهی فقیر دچار همین تعلیق هستند، آنان بر لبهی انسان ماندن و انگل شدن قرار دارند. با اینکه هیچ شرارت عمیقی در آنان دیده نمیشود اما به مرور، بیشتر و بیشتر به لحاظ اخلاقی زیرسؤال میروند و بهسوی انگل شدن حرکت میکنند. زوج ثروتمند رفتار درستی با آنان دارد، هرچند مرد باری میگوید که «کیم (پدر کی وو) بو میدهد.» و کیم نیز ناخواسته آن را میشنود و ناراحت میشود. در سکانس پایانی، زمانی که مرد میخواهد کلید را از زیر شوهر خدمهی سابق (که مدتها در زیرزمین خانهی او مخفی بوده) بردارد، با انزجار جلو بینی خود را میگیرد و همین باعث فوران خشم فروخوردهی کیم و چاقو زدنش به مرد ثروتمند میشود. ثروتمندان، علیرغم رفتار انساندوستانهیشان معتقد اند که «فقیران بوی بدی میدهند». فقیران به سبب تجربهی همیشگی این نگاه تبدیل به چیزی میشوند که میتوان آن را بهرعم بونگ جون-هو «وضعیت انگلی» نامید. به یاری همین تعلیق، جامعه همیشه منتظر است و گوش به زنگ میماند که چه زمانی کیفیت انگلی کارگر ظاهر میشود. جامعه، سرمایهداری و سلطه پیشاپیش مسخ کارگر به انگل را پیشگویی میکنند و چه بسیار که خود زمینهی تحقق آن را نیز فراهم میسازند.
روشن است که این نوع نگاه نسبت به تمام کارگران وجود دارد، اما کارگران خیابانی چون بر لبهی پرتگاه انسان-هیچ و ثروتمندی-انگلوارگی به دام میافتند و هستی و هویتشان به تعلیق درمیآید، بیش از دیگران در معرض این نوع نگاه قرار میگیرند. لذا رسانههای جریان اصلی و مناسبات سرمایهداری بسیار به آزمون و نظارت روند مسخ شدن کارگران خیابانی علاقهمند هستند؛ بهزعم سرمایهداری بیگمان آنان فرومایهترین هستند چون بوی میدهند. دستفروشان مورد آزمون قرار میگیرند تا مشخص شود که چه میزان هیچ شدهاند چون پیش از همه آنان اند که بر لبهی این پرتگاه پرتاب شدهاند. سرمایهداری او را بر لبهی پرتگاه به دام میاندازد و سپس صبورانه و دلسوزانه به تماشای سقوط وی مینشیند. در «انگل» خدمهی خانوادهی «پارک» شوهر خود را در زیرزمینی خانه پنهان کرده و او را مخفیانه با تهماندهی غذاها تغذیه میکنند. شوهر او نمونهی یک وضعیت تعلیقشده است که بر لبهی هیچ قرار گرفته و به سادگی میتوان دربارهی ارزش و کرامت او تردید کرد.
ارزش اخلاقی ثروت
شبکههای اجتماعی پر از محتواهای ویرالشدهای است که در آن کارگران خیابانی و دستفروشها مورد آزمون قرار میگیرند و مجبور میشوند که پیش دوربین بازیهای مختلفی را انجام بدهند تا ثابت شود که هنوز انسان و به ارزشهای اخلاقی پابند هستند. فردی داخل کفش خود پول میماند و آن را به کفشدوز میدهد تا ببیند که کفشدوز با دیدن آن پول چه واکنشی نشان میدهد: آیا آن را مخفی میکند یا برمیگرداند؟ بعد، زمان پس گرفتن کفش، وقتی کفشدوز آن پول را به او برمیگرداند، هیجانزده و سرخوشانه از انسانیت و شرف کفشدوز تعریف میکند… فرد دیگری از کراچیران طلب پول میکند تا میزان ایثار را در او بسنجد و سپس به گشادهرویی از ایثار وی به وجد میآید و… به راستی که جهان هرگز به این میزان جنونآمیز نبوده است. درک این نکته که چرا کارگران مجبور به انجام بازیهای بسیار میشوند و مورد آزمونهای متنوع قرار میگیرند، صرفا بر بلاهت سازندگان و مجریان بازی و آزمون محدود نمیشود؛ چون پرسیده میشود که چرا این بازیها و آزمونها جالب هستند و به راحتی ویرال میشوند؟ مگر نه این است که جامعه علاقهی فراوانی به چنین آزمونها دارند و آن را تقاضا میکند؟ چرا میزان شرف، ایثار، درستکاری و بزرگمنشی کارگران خیابانی به این حد برای مخاطبان رسانهها مهم و جالب هستند؟ چگونه انسانی به خود حق میدهد که دربارهی میزان صداقت و فداکاری یک کودک کار آزمون و بازی بر پا کند و او را نخواسته در این بازی بکشاند؟
در دنیای کنونی پول تنها ارزش اقتصادی ندارد و صرفا سیاست پول نیست که بر جهان ما حکم میراند بلکه اخلاق پول و فرهنگ پول نیز بهگونهی فزاینده در ابعاد مختلف و سازههای متنوع در حال رشد و همهگیری هستند. اخلاق پول حکم میکند که تمام ارزشهای اخلاقی بر ترازوی ثروت سنجیده شود. به بیان ساده، اخلاق نزد ثروتمندان است. به این جهت، فرد ثروتمند پیشاپیش از هر نوع آزمون اخلاقی معاف میشود و کارگران -فقیرترین انسانها- در کشاکش دائم با آزمونهایی است که انسانیت و اخلاق وی در آن سنجیده میشوند. جامعه شگفتزده میشود که چگونه انسان فقیر میتواند خویشتندار باقی بماند و حتا ایثار کند؛ چرا که بر مبنای اخلاق پول ارزشهای اخلاقی نظیر ایثار، درستکاری، بخشندگی و غیره خصایل ثروتمندان است. لذا همانطور که میدانیم جامعه نه فقط به جایگاه اقتصادی کارگران با تحقیر مینگرد بلکه جایگاه اخلاقیشان را نیز مورد شک و سوءظن قرار میدهد و نسبت به وجود ارزش اخلاقی نزد کارگران بدگمان و مشکوک است چرا که پول نه فقط قوامبخش ارزشهای اخلاقی بلکه مولّد آن تعریف میشود. کارگران خیابانی و دستفروشان در مقابل جامعه عریان و بیدفاع هستند، یعنی دسترسی به آنان بسیار آسان است، بیش از دیگر کارگران درگیر بازیهای بیشرمانهی رسانههای بوروژوایی میشوند و مرتبا تحت آزمون بهسر میبرند.
پول سازندهی ارزشهای اخلاقی است، پس انسانی که از ثروت بیبهره است میباید آزموده شود که آیا ارزش اخلاقیای، به همین ترتیب انسانیتی نزد او وجود دارد یا خیر. نمونهی دیگر که به نیکی نشاندهندهی رفتار ضداخلاقی ما است چانهزنی ما بهعنوان مشتریان با کارگران خیابانی و دستفروشان است؛ ما حتا روی چیزی که بیست روپیه قیمت دارد چانه میزنیم اما نه چون نیازمند و درماندهایم (هرچند که واقعا هستیم) بلکه چون به دستفروشان بدگمانایم. پیشداوری این است که آنچه دستفروش بیست افغانی میفروشد به هیچ وجه آنقدر نمیارزد و فروشنده تلاش دارد که با شیادی آن را دو چند به فروش برساند چون به لحاظ اخلاقی مشکوک اند. در مارکتهای بزرگ و مجلل که کالای برند تولید میکنند به ندرت چنین رفتاری دیده میشود. ما پیشاپیش دستفروشان را از هرگونه صداقت، درستی و راستگویی بیبهره میدانیم و قبلا فرض میگیریم که آنان همگی کمابیش دغلباز و شیاد هستند. لذا آزمونها، بازیها، دوربین مخفیها و… همگی به هدف راستیآزمایی فرضیهی جامعه و پیشباوریاش نسبت به کارگران خیابانی به انجام میرسند.
در پایان، هرچند که همگی موافق اند که ارزشهای اخلاقی و پاسداری از ارزشهای انسانی وابستهی طبقهی اجتماعی یا موقعیت اقتصادی افراد نیستند اما کارگران بهطور پیوسته مورد آزمونهای اخلاقی قرار میگیرند. فرهنگ عامه به ترویج این باور میپردازد که کارگران چون ثروتمند نیستند پس نمیتوانند ارزشهای اخلاقیشان را در برابر وسوسهی کسب ثروت حفظ کنند؛ برای همین هرگز مقبول جامعهی انسانی نمیشوند چون از فضایل اخلاقی و ارزش انسانی تهی اند. کارگران نیز مجبور اند که مرتبا در بازیها و آزمونهای اخلاقی درگیر شوند تا ارزش و کرامت انسانی خود را اثبات کنند. چهرهای که امروزه از کارگران در رسانهها وجود دارد؛ شبهانسانهایی اند که مرتب آزمون اخلاقی میدهند اما نتیجهی آزمون اهمیت زیادی ندارد؛ پرسش بنیادی این است که بر مبنای چه نیازی جامعه مجوز چنین آزمونی را صادر میکند؟ هرچند در حقیقت امر کارگران مغلوب وسوسهها و طعمههای بازیها نمیشوند، این واقعیت که رویهی عمومی جامعه کارگران را «رو به هیچ شدن» فرض میکند و روزبهروز با تولید کیچهای فرهنگی توسط رسانههای پاپ فرض خود را قوت میبخشد، همچنان آزاردهنده و ضداخلاقی باقی میماند.