close

بهای سنگ ابراهیم

رمضان درویشو

کشتار اسرائیلی‌ها در هفتم اکتبر سال ۲۰۲۳ توسط گروه شبه‌نظامی حماس و در پی آن حملات نظامیان اسرائیلی به باریکه غزه، کرانه باختری رود اردن و همچنین ویرانی‌ها و کشتارهای ناشی از رویارویی حزب‌الله لبنان و نیروهای اسرائیلی که افکار عمومی را نه تنها در خاور میانه بلکه در سطح جهان درگیر خود ساخته است، برگ جدیدی به کتاب قطور رویارویی غالبا خشونت‌بار اسلام و یهودیت افزود. دو کیش تمامیت‌خواهی که نیای فکر واحدی به‌نام یکتاپرستی ابراهیم دارد. ابراهیم که در میان مسلمانان و یهودیان به «خلیل‌الله» معروف است، اسطوره‌ی نبرد قاطع با چندگانه‌پرستی می‌باشد. الگویی که  یکتاپرستی را به‌عنوان یگانه راه رستگاری پیشنهاد می‌کند و پیروان دیگر الگوهای عبادت و زندگی را سزاوار هدایت و در صورت لزوم سرکوب می‌شمارد. دین ابراهیم چه در نام محمدی (اسلام) آن و چه در نام موسایی (یهودیت) آن سر سازگاری با تنوع ندارد.

با آن‌که اسلام و یهودیت ریشه‌ی فکری واحدی دارند و کاکازاده‌ی فکری پنداشته می‌شوند، اما هیچ‌کدام از این دو شاخه‌ی ابراهیمی طی نزدیک به یک‌ونیم هزار سال اخیر، دیگری را به شکل راهبردی برنتافته اند. تلاش‌های نیروهای سکولار که طی چند سال اخیر ظاهرا در نظر داشت در چارچوب پیمانی موسوم به ابراهیم، صلح را در منطقه‌ی خاور میانه به ارمغان آورد، با کارشکنی به تعبیر منصور فرهنگ، «حزب‌اللهی‌های» تمامیت‌خواه از هردوشاخه‌ی اسلام و یهودیت، دچار سکتگی شد و تحت‌الشعاع تشدید منازعه، و کشتار و ویرانی قرار گرفت. منازعه‌ای که گرچه قربانیان درجه یک آن مردمان مسلمان و یهودی خود سرزمین‌های به اصطلاح مقدس هستند، اما رنج آن بر تمامی باشندگان روی زمین سایه افکنده است. به نظر می‌رسد مادامی که بنیادگرایان باورمند به یکسان‌انگاری دین و سیاست نیروی مسلط سیاسی در این منطقه باشد، چشم‌انداز برقرای صلح پایدار تاریک خواهد بود. زیرا همچنان که منصور فرهنگ، تحلیل‌گر ایرانی امور بین‌الملل به‌طور نمونه استدلال کرده، موضع‌گیری‌های تندوتیز هرکدام از حزب‌اللهی‌های ایران و اسرائیل موضع تندوتیز دیگری را تقویت می‌کند.

اگر به روایت‌هایی که به شکل‌گیری دین‎‌های ابراهیمی اشاره دارند و بخشی از آموزه‌های اسلامی و یهودی را تشکیل می‌دهند توجه کنیم، می‌بینیم که یکتاپرستی ابراهیم با تهاجم بر نمادهای خدایان (بت‌ها) و حاکمیت زمانه (نمرود) معنای سیاسی به حرکت خود بخشید. معنای زندگی هنجارین از منظر ابراهیم، ظاهرا در کسب رضای خدای بی‌همتا فشرده می‌شد و غیر از آن هیچ روشی، معنای هنجارین نداشت. پارادایم یکتاپرستی ابراهیم هرنوع دیگرِ معنابخشی به زندگی را مستحق سرزنش و سرکوب می‌پنداشت و از آن‌جایی که آفرینش را مختص این خدای یگانه می‌دانست، هر نوع آفرینشی، از جمله در عرصه‌ی موسیقی، نقاشی، پیکرتراشی و شعر را در قلمرو ممنوعه قرار داد.

برخی از مؤرخان مدرن قویا احتمال می‌دهند که محمد با داستان ساخت معبد اورشلیم توسط ابراهیم آشنا بوده و در نتیجه با الهام از این داستان، ماجرای ساخت کعبه توسط ابراهیم و اسماعیل (نیای فرضی اعراب) را ساخته است. جدا از این نکته نیز، داستان ابراهیم در قرآن و روایات اسلامی شبیه روایات کتاب‌های مقدس یهودیان است؛ مثل جدال با پدر و شکستن بت‌های ساخته‌ی او، مجازات توسط نمرود و نجات معجزه‌آسا از آن -در روایت اسلامی گلستان شدن آتش و در روایت یهودی، نجات‌یابی توسط جبرئیل از میان دیگ سوزان- و سپس مهاجرت از زادگاهش.

در روایت‌های یهودی آمده که ابراهیم در روز موسوم به یوم کیپور توسط سام، پسر نوح ختنه شد و خدا هر ساله به خون ختنه‌ی ابراهیم نگاه می‌کند و گناهان همه را می‌بخشد. ختنه‌شدن یکی از ده آموزه‌ای بود که ابراهیم پشت سر گذاشت و به همین دلیل، ابراهیم جلو دروازه‌ی جهنم می‌نشیند و اجازه نمی‌دهد آنانی که ختنه شده‌اند، وارد آن شوند. در روایت اسلامی نیز، ختنه‌شدن مرد، یکی از شرط‌های مسلمانی دانسته می‌شود. براساس روایت یهودی، ابراهیم سنگی گران‌بها به دور گردن خود داشت که شفابخش بود و به همین دلیل مردمان زیادی دنبالش می‌کردند. بنا بر روایات اسلامی، لمس کردن سنگ سیاه (حجرالاسود) که توسط ابراهیم در کنار کعبه نصب شده، و هر دور طواف از آن‌جا آغاز و در همان‌جا پایان می‌یابد، سبب پاک شدن گناهان می‌شود. در منابع یهودی آمده که ابراهیم قابلیت اعطای برکت به دیگران را پیدا کرده بود و دنیا و تمام باشندگانش به‌خاطر ابراهیم حفظ شده‌اند. در قرآن نیز تمجید از کارنامه‌ی ابراهیم کم‌نظیر است و از این دیدگاه هیچ پیامبری همتای او نیست. در این کتاب سوره‌ای به‌نام ابراهیم هست، و ۶۹ بار نامش در آن ذکر شده است. در منابع یهودی ابراهیم به‌دلیل بی‌اعتنایی‌اش به خانواده و امیال جنسی و به قربانگاه بردن اسحاق ستایش گردیده است. رفتاری که در روایات اسلامی نیز ستوده شده و بر مسلمانان لازم دانسته شده که آن را سرمشق قرار دهند و از جمله با کشتن گوسفند در مراسم حج، الگوواره‌ی قربانی کردن را بازتولید نمایند. تنها تفاوت جایگزینی اسماعیل به‌جای اسحاق است.

با این‌حال، در متون یهودی، ابراهیم نقد هم شده است. از جمله به‌خاطر زیاده‌روی در راستی‌آزمایی وجود خداوند و رفتار خسیسانه‌ی جلوگیری از ورود افراد زیر بیرق خداوند به جهت پیش‌گیری از تقسیم غنایم جنگی. نگاه محمد نیز به جایگاه ابراهیم در میان اعراب مکی اندکی منتقدانه بوده است. ابن هشام، سیره‌نویس مسلمان روایت می‌کند که بت‌های ابراهیم و اسماعیل تا قبل از فتح مکه از خدایان کعبه بودند و پرستش می‌شدند اما محمد آن بت‌ها را شکست.

اشتراکات اصولی یهودیت و اسلام در یکتاپرستی، چنان که در آغاز مقاله ذکر شد، در عین حال آنان را رویاروی هم قرار داده است. به این دلیل ساده که هردو دین نه تنها خود را گزینه‌ی برتر بلکه تنها گزینه‌ی مشروع از جانب خداوند می‌دانند. پی‌آمد ناگزیر این ادعای تمامیت‌خواه وقتی که فرصت حکمرانی پیدا می‌کند، تولید نابسامانی عمومی است. زیرا که چه حزب‌اللهی‌های یهودی و چه حزب‌اللهی‌های مسلمان که داعیه برتری و نمایندگی خداوند یگانه در روی زمین را دارند، نه تنها همدیگر را برنمی‌تابند و دشمن می‌انگارند، بلکه هر نوع گفتمان دیگر را مردود و سزاوار سرکوب می‌دانند. مثلا حزب‌التحریر، یکی از جریان‌های سیاسی بنیادگرا در جهان اسلام، مفاهیمی چون دولت-ملت، مرزهای ملی، دموکراسی و حقوق بشر را به‌مثابه‌ی بت‌های قرن ۲۱ سزاوار شکستن ابراهیم‌وار دانسته است (سهاک، ۲۰۲۲).

 آیت‌الله علی خامنه‌ای که خود را ولی امور مسلمانان می‌خواند و چند دهه است بر ضرورت محو اسرائیل تأکید می‌کند، نیز براساس پندار مشابه حزب‌التحریر، سیاست‌های تهاجمی‌اش را در پهنه‌ی زمین سامان می‌دهد. وی اخیرا از ضرورت پیوستن افغانستان به محور مقاومت منطقه‌ای علیه اسرائیل سخن گفته است. او مشخصا هنگام ایراد خطابه‌ی نماز جمعه در تهران در اواسط ماه میزان امسال این سخن را مطرح کرد. گرچه معلوم نیست منظور خامنه‌ای از ضرورت پیوستن افغانستان به محور مقاومت، کدام نیروی مطرح در افغانستان است؛ گروه طالبان یا جریان‌های سیاسی مخالف آن؟ به‌یاد داشته باشیم که رهبری جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران آن از سال‌ها قبل روابط نسبتا گرمی از یک‌سو با بسیاری از رهبران شورای موسوم به «مقاومت ملی برای نجات افغانستان» و همچنین «جبهه مقاومت ملی افغانستان» که بر علیه حاکمیت انحصاری طالبان مبارزه می‌کنند، داشته و از جانب دیگر ارتباطات سیاسی و به‌ویژه اقتصادی گسترده‌ای با گروه طالبان به‌عنوان نیروی مسلط سیاسی در افغانستان دارد.

هرکدام از این ساختارهایی که منظومه‌ی فکری نسبتا مشابهی با نظام اسلامی در ایران دارند، در صورت فراهم شدن امکانات اقتصادی، می‌توانند هزاران مزدور از میان جوانان بیکار و سرخورده‌ی افغانستانی در راستای پیشبرد مقاومت مطرح‌شده‌ی خامنه‌ای به خدمت بگیرند. همچنان که هزاران جوان افغانستانی در یک‌دهه پیش زیر عنوان لشکر فاطمیون در قبال دریافت مزد قابل توجه و قول‌های دلگرم‌کننده برای زندگی بهتر در ایران به راحتی از سوی سپاه پاسداران جذب و روانه‌ی سوریه شدند. بدترشدن وضعیت عمومی افغانستان از جهات مختلف نسبت به یک‌دهه پیش، کارانداختن جوانان در دام شعارهای فریبنده‌ی «هم خرما و هم خدا»ی سپاه پاسداران را آسان‌تر می‌کند.

اما این ساختارهای باتجربه با نگاه به اندوخته‌های گذشته و موقعیت کنونی پیرامون خویش بعید است که تمام تخم مرغ‌های خود را در این سبد بگذارند. آن‌ها در عین حالی که خود را نیازمند حمایت‌های نظام جمهوری اسلامی ایران می‌بینند، و به لحاظ ایدئولوژیک با گروه‌های مثل حماس و حزب‌الله کمابیش هم‌ذات‌پنداری می‌کنند، با این‌حال نمی‌خواهند معادله‌های سیاسی منطقه‌ای و جهانی بالقوه تأثیرگذار بر آرایش قدرت در آینده‌ی افغانستان را نادیده بگیرند. بنابراین، پیش‌بینی می‌شود که سیاست آن‌ها کج‌دار و مریز بماند، و از سطح ابراز همدلی فراتر نرود.

گروه طالبان نیز با درس‌های تلخی که از هم‌دستی تمام‌عیار در دودهه پیش با گروه القاعده گرفته، به نظر می‌رسد که فاصله‌ی لازم را از این صحنه‌ی درگیری مد نظر بگیرد و به بیانیه‌های همدلانه اکتفا کند. شریعت مورد نظر این گروه در شرایط فعلی اولویت‌های متفاوت‌تری نسبت به اولویت‌های شریعت مورد نظر همسایه‌ی غربی‌اش دارد. این گروه و همچنین مخالفان آن در «شورای مقاومت ملی برای نجات افغانستان» آگاهی دارند که دامن‌زدن به دشمنی فوق‌العاده با اسرائیل از سوی حاکمیت مستقر در ایران، انگیزه‌های خاص سیاسی نیز دارد. به این معنا که یکی از چالش‌های دولت‌های ایران معاصر، مهار قدرت‌های چالش‌زای عربی در منطقه‌ی خاور میانه بوده است. در زمان حکمرانی شاهنشاهی، دولت ایران پس از سردرگمی‌های اولیه در نهایت دوستی با اسرائیل و امریکا را انتخاب کرد. در دوره زمامداری جمهوری اسلامی، این مهارگری به شکل دیگری ظاهر شد؛ عمده کردن رویارویی با اسرائیل و دشمنی با یهود به‌منظور سرد کردن آتش رقابت با اعراب از راه تجهیز و حمایت نیابتی‌های مثل حزب‌الله و حماس. اما با قوت گرفتن احتمال سازش میان دولت عربستان با عنوان ادعایی ام‌القرای جهان اسلام و اسرائیل به‌عنوان تنها دولت یهودی روی زمین با واسطه‌گری دولت ایالات متحده امریکا، دولت ایران و نیابتی‌هایش در «محور مقاومت» دچار نگرانی شدید گردیدند که مبادا از صحنه‌ی رقابت سیاسی در منطقه برکنار شوند و لذا در یک اقدام بازدارنده‌ی خشونت‌بار و خشونت‌انگیز رویداد هفت اکتبر پارسال را رقم زدند.

با ضعیف‌شدن احتمال ائتلاف با گروه‌های سازمان‌یافته‌ی دارای نفوذ گسترده‌ی مردمی افغانستانی، گزینه‌ی احتمالی‌ای دیگری که پیش روی نظام جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران آن باز است و بخت بالاتری برای عملی‌شدن دارد، بسیج مستقیم نیرو از میان مهاجران افغانستانی مقیم این کشور در قالب لشکر «فاطمیون» می‌باشد که یک‌دهه قبل نیز عملی شد. همان‌طور که ذکر شد، احساس بیچارگی شدید جوانان افغانستان امروزی بخت موفقیت این سناریو را بالا می‌برد. یک مثل عربی هست که می‌گوید غریق به هر خاشاکی چنگ می‌زند. بسیاری از جوانان افغانستانی اکنون چنین احساسی دارند. به علاوه این‌که حمایت از حماس و حزب‌الله لبنان نسبت به حمایت از بشار اسد توجیه شرعی قوی‌تری دارد.

 نفرت از اسرائیل و یهود در جامعه‌ی امروز افغانستان، به عمق احساس آن‌ها ورود کرده است. مثلا در جایی که درس می‌دهم مدیر دعوت و ارشاد طالبان، که چند روز در هفته تفسیر قرآن و احکام عبادی اسلام تدریس می‌کند، به‌طور متوسط یک چهارم وقت تدریس‌اش را به بیان پلیدی‌های بنی اسرائیل و پی‌آمدهای دردسرساز آن برای خداوند اختصاص می‌دهد. همچنین مردان زیادی را می‌شناسم که ضدیت جسورانه‌ی حسن نصرالله و یحیا سنوار با یهودیت و اسرائیل را می‌ستایند. یکی از همین مردان، مهندس ۷۰ ساله‌ای است که تا یک سال قبل تصویر حسن نصرالله را بر دیوار دکانش زده بود و از یک سال به این‌سو از ترس گروه طالبان که تصویر زنده‌جان را ممنوع کرده، بر روی آن تصویر، کاغذی گرفته، درحالی‌که اشک گرد چشمانش را حلقه کرده، کشتن او را ضربه‌ای به کمر اسلام می‌خواند. موضع‌گیری‌های شدید برخی از شخصیت‌های ذی‌نفوذ سیاسی و مذهبی افغانستان در محکومیت یک‌جانبه‌ی اسرائیل و ستایش حماس و حزب‌الله نه تنها به جهت جیره‌خوری از منابع قدرت در نظام حکمرانی ایران، بلکه استوار بر چنان احساسی نیز می‌باشد. احساسی که از خردمندی لازم برخوردار نیست و می‌تواند ما را در صف قربانیان و ابزاری در خدمت درگیری پایان‌ناپذیر تمامیت‌خواهان دین‌مدار قرار دهد.

ما باید از گذشته‌ی تلخ این رویارویی بالقوه‌ی پایان‌ناپذیر شاخه‌های تمامیت‌خواه ابراهیمی درس‌هایی بیاموزیم. درس‌هایی که برای اکنون و آینده‌ی ما کارساز باشد. می‌تواند خوانش‌های متنوعی از این درس‌آموزی ارائه گردد اما خوانش پیشنهادی من این است که در درازمدت در راستای تقویت ارزش‌های سکولاریسم و جدایی دین از سیاست تلاش کنیم تا از حجم پی‌آمدهای فاجعه‌بار به‌عنوان مثال جدال اسلام و یهودیت بکاهیم. ما باید احترام همه‌به‌همه را به ارزش عمومی یا فراارزش در میان خود تبدیل کنیم و در ایجاد فضای نوینی سهم بگیریم که به‌گفته‌ی «بهمن بازرگانی»، احترام متقابل در کانون جاذبه‌ی آن قرار دارد و نمی‌تواند به جز بی‌احترامی و توهین، چیزی را سرکوب کند. در کوتاه‌مدت مواظب باشیم که در دام شعارهای جنگ‌طلبانه و منفعت‌های فردی و کوتاه‌مدت آن نیافتیم. آن‌چنان که متأسفانه در جنگ سوریه افتادیم و ضربه‌های هولناک آن هنوز به اشکال مختلف به ما آسیب می‌زند.

منابع:

  1. بازرگانی، بهمن (۱۳۹۱)، نقد پلورالیستی، تهران، کتاب آمه.
  2. سهاک، مصدق (۲۰۲۲)، «ملت ابراهیم حنیف و ویژگی‌های آن»، سایت حزب‌التحریر، دفتر مطبوعاتی ولایت افغانستان، ۱۰ دسامبر.