غلبه بر گفتمانهای غالب
فوکو باورمند است که اگر بخواهیم بر ترس و تقدس ناشی از اتوریتهی گفتمانها چیره شویم باید بتوانیم گفتمانها را به نقد کشیده و بنیانهای آن را بکاویم. این کار مستلزم انجام برخی کارهای است که در نتیجه ما را به فهم کامل گفتمان رسانده و عناصر رخداد در گفتمان را بر ما آشکار میسازد. نخستین کار ما در این مورد تردید در ارادهی معطوف به حقیقت است؛ ارادهی معطوف به حقیقت یعنی تردید به حقیقتی که گفتمان ادعای رسیدن و داشتن آنها را دارد. وقتی ما به این موضوع تردید نماییم حتما خواهیم فهمید که پشت سر این گفتمان یک قدرتی و یا نوعی خطا و طرد و تقسیمبندی پنهان بوده است. مانند قضیهی افشار که تاریخ قصد دارد حقیقت تجاوزهای جنسی و نسلکشیهای آن دوران را بیان نماید ولی تاریخنویسان علیرغم اهمیت آن رویداد، آن را در سکوت برگذار مینمایند، زیرا در دیسکورس مردانه هنوز هم رخداد تجاوز بر ناموس را یک تابو میپندارند. ارادهی معطوف به حقیقت وجود دارد، ولی هژمون دیسکورس مردانه سبب جلوگیری از آن میگردد. دیدگاه فوکو دربارهی ارادهی معطوف به قدرت و نقش گفتمانها در اعمال قدرت، ابزاری قدرتمند برای نقد اجتماعی فراهم میکند. با استفاده از این ابزار، میتوانیم نظامهای دانش و قدرت را به چالش کشیده و درک کنیم که چگونه دانش و معرفت به نفع گروههای خاصی تولید و توزیع میشود. ارادهی معطوف به قدرت در دیدگاه فوکو به ما کمک میکند تا بهجای اینکه صرفا مصرفکنندگان منفعل دانش و معرفت باشیم، به تولیدکنندگان فعال آن تبدیل شویم.
آگاهی و کسب اطلاعات عمیق از تاریخ و ساختار یک گفتمان سبب میشود تا به شیوههای بهتر به شناخت و تحلیل آنها دست یابیم. این امر سبب میشود تا هر گفتمانی را به چالش کشیده و از سطح سیطرهی آن بر زندگی خویش بکاهیم. هر گفتمانی سعی میکند نشان دهد که تمام حقایق زمان را در بر دارد، ولی معلوم میشود که تمام حقیقت گفته نشده و در برخی جاها سکوت شده است. بدیهی است که دلیل سکوت عدم آشنایی آنها به مسأله نبوده است بلکه آنها میدانستهاند که حقیقت چیست، و در عین حال میدانند که اگر تمامی حقیقت را بیان نمایند کلیت چارچوبی را که برای استواری گفتمان بنا نمودهاند فرو ریخته و کل حقیقت و تقدس گفتمان مورد تردید قرار خواهد گرفت. رخداد از دید فوکو جایی است که منتقد، نقطهی نقد و یا آن نقطهی تاریکی که در صدد کتمان و پوشاندن حقیقت است را از درون گفتمان کشف و در صدد نقد آن و تردید در ارادهی معطوف به حقیقت در درون همین گفتمان برآید. جلوگیری از رخداد در گفتمان به معنای حفظ یک گفتمان از نقد است تا حقیقت گفتمان مورد تردید قرار نگیرد و ترس و احترام آن حفظ گردد.
وظیفهی منتقد کشف آن نقطههای موجود در گفتمانها است که با سکوت برگزار شده است. و این کشف سبب میشود تا بتواند آنها را برعلیه گفتمانها بهکار گیرد. مانند کاری که فمینیستها در رابطه با گفتمان مدرنیسم انجام دادند. مدرنیسم با پارادایم معرفتشناسی خود جایگاه زنان را تا حدی به یک کالای قابل مبادله تقلیل دادند و فمینیستها با کشف حفرههای معرفتی درون مدرنیسم در صدد کشف رخداد این گفتمان برآمدند و کلیت روش آن را در رابطه به موجودیت زنان به نقد کشیدند. دیدگاههای جریان فمینیسم و ایرادهای را که از درون مدرنیسم یافتند همان رخدادهای بود که در نتیجه برعلیه مدرنیسم بهکار گرفته شد.
براساس ارادهای معطوف به قدرت و حقیقت، فوکو میگوید نباید هر گفتمانی را چشمبسته پذیرفت. باید در ارادهای معطوف به حقیقت تردید نماییم زیرا بهباور او، در جایی از این گفتمان حتما یک رخدادی است که عمدا نادیده گرفته شده است. از دید فوکو، چون یک سری کنترلهای درونی برای هر گفتمانی وجود دارد، در نتیجه این گفتمانها بخشی از حقیقتها را بهخاطر مصلحت خود پنهان نموده و انکار خواهدکرد. این وظیفهی منتقد است که روشن کند که این گفتمان بنابر کدام دلایل و شیوهها، بخشی از حقیقت را پوشانیده و یا تصویر مخدوشی از آن ارائه داده است.
آنچه ما را برای فهم عناصر رویداد در متن یک گفتمان کمک میرساند این است که از نخست باید فرض کنیم که هیچ گفتمانی آنقدر کامل و بیعیب نیست که تمام حقایق را بهگونهی روشن در متن خود منعکس سازد و هیچ گفتمانی بدون رخداد نیست. فوکو هنگامی که تقابل عقل و جنون را در گفتمان مدرنیسم و کلاسیک شرح میدهد میگوید کل داستان آن چیزی نیست که گفتمان عقلمحور به ما گفته است که ما در صدد درمان جنون هستیم. توجه این گفتمان قبل از نگرانیاش در رابطه با نفس جنون، مسأله کنترل آن، تسری جریان قدرت و سرایت دادن گفتار جنونآمیز به دیگران بوده است. بنابراین، ما نباید گفتار مسلط مبتنی بر خردباوری محض را باور کنیم. لازم است تا حقیقتی که در گفتار دیوانه وجود دارد را بهعنوان رخداد تلقی نموده و در برابر دیسکورس عقلانی قرار دهیم.
فوکو در دانش تبارشناسی بهگونهی آشکار از اندیشههای فردریش نیچه متأثر بود. نیچه یکی از کسانی بوده است که عقل را بهشدت تمام نقد مینمود. نقد وی بر عقل، یکی از مهمترین تحولات در تاریخ فلسفه است او با زیرسؤال بردن بنیادهای فلسفهی سنتی، راه را برای ظهور فلسفههای جدیدی مانند اگزیستانسیالیسم و پستمدرنیسم هموار کرد. همچنین، نقد نیچه بر عقل، تأثیر عمیقی بر حوزههای مختلفی از جمله هنر، ادبیات، روانشناسی و جامعهشناسی داشته است. نیچه بهجای عقل محض، بر اهمیت اراده، شهود و غرایز تأکید میکرد. او معتقد بود که انسان بهجای اینکه بهدنبال حقیقت مطلق باشد، بهدنبال خلق ارزشهای جدید و معنا بخشیدن به زندگی خود باشد. به عبارت دیگر، نیچه بهجای یک فلسفهشناختی، بهدنبال یک فلسفهی اخلاقی بود که به انسان کمک کند تا به اوج تواناییهای خود برسد. در نهایت باید توجه داشت که نقد نیچه بر عقل به معنای رد کامل عقل نیست، او تنها بهدنبال محدود کردن نقش عقل و نشان دادن اهمیت سایر ابعاد وجود انسان بود.
فوکو مفهوم نقد نیچه بر عقل را به معنای چیرگی گفتمان جنون میداند که توانسته است حقیقت عقل را بهشکل منطقی زایل کرده و بهگونهای عناصر رخداد و پیشگیریناپذیری که در فلسفهی نیچه وجود دارد را وارد دیسکورس عقلانیت نماید.
سومین کاری که باید برای یافتن حقیقت از متن گفتمانها انجام دهیم، براندازی حکومت دال است. فوکو معتقد است که در هر جامعهای، نظامهای قدرتی وجود دارند که بر تولید دانش، حقیقت و هویت افراد تأثیر میگذارند. این نظامهای قدرتی، از طریق گفتمانها عمل میکنند. گفتمانها مجموعهای از قوانین، مفاهیم، ارزشها و شیوههای تفکری هستند که بر تولید دانش و حقیقت در یک جامعه نظارت حاکمانه دارد. حکومت دال همان حاکمیت گفتمانها است و به این معنا است که این گفتمانها به نوعی بر ما حکومت میکنند. آنها تعیین میکنند که ما چگونه فکر کنیم، چه چیزی را حقیقت بدانیم و چگونه هویت خود را تعریف کنیم. به عبارت دیگر، گفتمانها ما را به سمت تفکر و عمل خاصی سوق میدهند و محدودیتهایی برای تفکر و عمل ما ایجاد میکنند. از دید فوکو، مفاهیم همیشه دارای یک معنا نیست بلکه یک مفهوم میتواند در ساختارها و چارچوبهای متفاوت دارای معانی متفاوتی باشد. مانند مفهوم عقل که بهباور فوکو در جامعهی مختلف دارای معنای واحدی نیست. حتا در نگرش دنیای مدرن و یونان، عقل دارای معانی متفاوتی هستند و از دید فوکو تقابل عقل و جنون نیز در دنیای کلاسیک و مدرن یکسان نیست. بنابراین، هرچند دالها یکی اند ولی مدلولها متفاوت اند.
فوکو توصیه میکند که برای کشف رخدادها از درون گفتمانها، ما باید به برخی از اصول روششناختی دست یابیم تا بتوانیم نقدی را بر یک دیسکورس مسلط انجام دهیم. نخستین روش، دست زدن به واژگونی است. واژگونی یعنی نادیدهانگاری منشأ گفتمان و هرآنچه سرچشمهی ترس و احترام شمرده میشد را تقدسزدایی نماییم تا بتوانیم سیطرهی وهمناک گفتمان را که بر ما چیره شده و نمای تقدس به خود گرفته را به زیر بکشیم. چنانچه در عصر مدرن واژگونی مؤلف و نظام ارادهی معطوف به حقیقت سبب کشف عناصر رخداد در درون متن و دیسکورس عقلانیت شد. در بخش مرگ مؤلف اراده بر این شد تا از اتوریتهی مؤلف، ایمان به حقیقت متن پیدا نکنیم و متن باید جدا از مؤلف و نویسندهاش خوانده شود تا سایهی اتوریتهی مؤلف از ذهنیت ما دور باشد. در اینصورت است که میتوان با دید نقد، متنی را مورد مطالعه قرار داده و خطاهایی که در آن بهعنوان حقیقت جا زده شده بودند را برملا سازیم.
گسست اصلی دیگری است که میتوان توسط آن نظم یک گفتمان را به نقد بکشیم. قبلا باور بر این بود که تاریخ دارای یک تسلسل بدون گسست است و روند تاریخی با یک شیوهی منظم تحول یافته است. تاریخگرایان پیش از فوکو به استمرار آن باورمند بودند. آنان باور داشتند که وضع فعلی که ما در آن حضور داریم نتیجهای از تاریخ گذشته است. این وضع را عدهای تکامل و عدهای نیز تحول مینامند. بهباور فوکو، باید استمرار تاریخ را بشکنیم و این باور را که تاریخ بدون گسست و انقطاع و با یک پیوستگی منطقی پیش میرود نباید بپذیریم، زیرا دیسکورسهای متفاوت اکثرا با هم در افتاده و همدیگر را طرد مینمایند. این به آن معنا است که هیچ دیسکورسی برآیند منطقی دیسکورس قبلی بوده نمیتواند. فوکو باورمند است که با طرد و تقسیم دیسکورسها، گفتمان قبلی نیز به ناگهان تمام شده و جایش را به دیسکورس بعدی خواهد داد.
نگاه غالب در دوران رنسانس و ماقبلش به ذات تاریخ، نگاه جوهری بود که انسان قادر به کشف و معنادهی به آن است. بهباور فوکو، اپیستمهای عصر پیش از رنسانس اپیستمهای کلاسیک را کنار زد و بهجایش اپیستمهای رنسانس ظهور نمود. بنابراین، از نظر فوکو تاریخ جای استمرار نیست و گفتمانها هم به شیوهی منطقی با هم ارتباط ندارد و هر گفتمانی براثر گسست گفتمان قبلی بهوجود میآید. گفتمانهای حاضر نیز هیچ دلیلی برای سازش با همدیگر ندارند، زیرا ماهیت وجودی گفتمانها طرد و کنارگذاری است. روی این اساس نمیتوانند همزیستی مسالمتآمیز با هم داشته باشند. از نگاه فوکو، دیسکورسها خشونتی اند که بر جهان تحمیل شده است و جهان را میچرخاند و نظام جهانی به شیوهی دلخواه گفتمانها اداره میشود. دیسکورسها عامل طبیعی نیستند که شیوهی علمی پرسش از جهان است. از نظر فوکو، دیسکورسها با شیوههایی که خودشان میخواهند جهان را دگرگون میسازند، و ما باید این وضعیت گفتمانی را واژگون سازیم.
از نگاه فوکو در «نظم گفتار»، دیسکورسها دارای معانی درونی نیستند که آنها دارای یک ساخت و معنای خارجی اند. وظیفهی ما کشف و شناخت همین ساختهای بیرونی است تا بدانیم که چگونه به دیسکورسها معنا میبخشند. کشف و شناخت چنین ساختها دقیقا شبیه فهم استنتاج ارزش اضافه در نظم سرمایداری است که بهعنوان یک ساخت پنهان در جامعهی سرمایهداری کلیت ظاهر آن را پوشانده است. از دید فوکو، برای درهمریزی اتوریتهی یک گفتمان لازم است تا ساختهای پنهانی آن را درک نماییم.
فوکو باورمند است که اگر بخواهیم گفتمانی را نقد نماییم راهی جز کشف عناصر رخداد آن گفتمان وجود ندارد و یکی از اولین چیزهای را که باید برای خلق نقد علیه گفتمان از سر راه برداریم علاقهمندی سنتی است. علاقهمندی سنتی در این چارچوب، به مجموعهای از اعتقادات، ارزشها و مفاهیمی اشاره دارد که بهطور تاریخی در یک جامعه یا فرهنگ خاص ریشه دواندهاند. این علاقهمندیها، اغلب بهصورت بدیهی و طبیعی تلقی میشوند و با ساخت استوار و کانکریتی خود کمتر مورد پرسش قرار میگیرند، زیرا آنها بهعنوان بخشی از هویت جمعی و فردی پذیرفته شدهاند و به شکلدهی به شیوهی تفکر، احساس و عمل افراد کمک میکنند.
فوکو بر این باور است که علاقهمندیهای سنتی، بهدلیل ماهیت قدرتمندشان، میتوانند مانعی برای تغییر و تحول اجتماعی باشند. این علاقهمندیها اغلب به نفع گروههای خاصی عمل میکنند و ممکن است منافع سایران را نادیده بگیرند. به چالش کشیدن و زیرسؤال بردن این علاقهمندیهای سنتی به معنای براندازی گفتمانها است. این کار مستلزم آن است که ما بهطور انتقادی به مفروضات و باورهای خود نگاه کنیم و آنها را از نو ارزیابی نماییم. بدیهی است که با ارزیابی دوبارهی نگرشهای سنتی مفهوم جدیدی از هستی و زمان بر ما هویدا گردد.
فوکو باور دارد که در مورد جنسیت برخی زیادی از حقایق به دلایل مانند تابو بودن و دیگریانگاری در این موضوع نادیده گرفته شده است. فرهنگها با مفهوم دیگری سعی میکنند برخیها را به دشمن تقلیل داده و نگاه فروکاهانه به آنها داشته باشند. دیگران معمولا در این دیسکورس بیگانه اند و هرآنچه دیگر است و تهدید به شمار بیاید قاعدتا از گفتمان بیرون انداخته میشود. هدف اصلی در این شرایط این است تا بتوانیم حالت دیگری را از دیسکورس حذف کنیم. اگر بتوانیم کشف کنیم که چه چیزی در درون یک دیسکورس وجود دارد که نیازمند یک (دیگر) یا other است، در واقع ما عنصر رخداد در این دیسکورس را کشف کردهایم.
مفهوم تقابل وحدت و مجموعهها از دیگر نظرات فوکو در امر نقد گفتمانها است. این مفهوم، به ما کمک میکند تا به پیچیدگی و پویایی گفتمانها پی ببریم و نقش آنها را در شکلدهی به واقعیت اجتماعی بهتر درک کنیم. تقابل وحدت و مجموعهها در گفتمان فوکو به این معنا است که از یکسو، هر گفتمان تلاش میکند تا یک وحدت معنایی و هویتی ایجاد کند، اما از سوی دیگر، در درون هر گفتمان، مجموعههای مختلفی وجود دارند که ممکن است با هم در تعارض باشند. این تقابل، به گفتمانها پویایی میبخشد و باعث میشود که آنها دائما در حال تغییر و تحول باشند. در گفتمانها معمولا روی وحدت تکیه شده است تا مجموعهها. فوکو معتقد به بازگشت به مجموعهها است. او میگوید جهان آنقدر وحدت ندارد تا مجموعهها را نادیده بگیریم و ما باید به مجموعهها برگردیم. فوکو معتقد است که گفتمانها همواره در معرض این تقابل قرار دارند. از یکسو، ریگولاریتی (قاعدهمندی) بهعنوان نیروی محافظهکار عمل میکند و تلاش میکند تا نظم موجود را حفظ کند. از سوی دیگر، اورجینالیتی (اصالت) بهعنوان نیروی تحولگرا عمل میکند و تلاش میکند تا نظم موجود را به چالش بکشد و تغییر دهد.
آخرین مورد از نکات چهارگانهای که فوکو برای فهم و درک بیشتر گفتمانها و پیدا نمودن عناصر رخداد در آن پیشنهاد میکند مسألهی دلالت است. دلالت در اندیشهی فوکو به معنای ارتباط بین عناصر مختلف یک گفتمان است. این عناصر از راه رابطهی دلالت با همدیگر تعامل نموده و معنا مییابند. این روابط دلالتی نه تنها بین کلمات و عبارات، بلکه بین مفاهیم، شیوههای تفکر، نهادها و حتا افراد نیز برقرار است. به عبارت دیگر، کارکرد دلالت به نحوهی تولید و بازتولید معنا در یک گفتمان باز میگردد.
از گفتمان تا کوفتمان
رژیمهای تمامیتخواه چه در هیأت دین و چه ایدئولوژی و خارج از آن، بهگونهی بسیار روشن سعی در استوار نگهداشتن و گسترش این سیستم مینمایند. ظهور نمایندگان خدا، خواب دیدن پیامبران الهی و صعود به آسمان از جمله مواردی است که میتواند برای تحکیم پایههای استبداد به درد بخورد، زیرا کوچکترین تمرد با مشت آهنینی که خدا و پیامبر جواز آن را صادر نموده است پاسخ داده خواهد شد. این رژیمها با استفاده از ابزارهای مختلف، گفتمان واحد و یکپارچه را بر جامعه تحمیل کرده و هرگونه گفتمان مخالف را سرکوب میکنند. برخی از ویژگیهای عملکرد گفتمان در این نوع رژیمها برای ارعاب مردم میتواند موارد زیر باشد.
همگنی گفتمان؛ در رژیمهای توتالیتر، یک ایدئولوژی یکرنگ و فراگیر وجود دارد که تمام شئون زندگی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه را در بر گرفته و بر آنها سیطره مییابد. گفتمان رژیمهای استبدادی و توتالیتری هیچگونه تنوع را حتا در رنگ لباس آدمها بر نمیتابد. شمایل ظاهری آدمها در دید این گفتمان چنان سیاسی اند که به راحتی میتوان غیریت و خودی بودن را از آنها فهم نمود. رژیمهای توتالیتر هیچ کاری به ذهنیت آدمها ندارد، زیرا جواز متلاشی ساختن آنها با گلوله را از جانب هیأت مقدس گفتمان بدون هیچ تردیدی با خود حمل میکند. رنگ خانهها، رنگ تاکسیها، ساخت خانههای موجود در حوزهی این گفتمان شدیدا سیاسی اند و همیشه باید براساس سلیقه و انتخاب هیأت حاکمهای این گفتمان شکل بگیرد وگرنه هر سرپیچی حتا از روی خطا ممکن است سبب قرار گرفتن در لیست اعدام باشد.
زبان رسمی؛ زبان نقشی محوری در سیطرهی گفتمانهای توتالیتری دارد. گویش به هر زبانی دیگر به معنای قرار گرفتن در لیست دشمن است. در این نظامها واژهها و واجها سیاسی میشوند. معناها در پس نیات حاکمان به استحاله میروند. رویدادها همه مصادره شده و هیچ واژه معنای اصلی خود را حمل نمیکند بلکه بار معنایی گفتمان را طبق خواست هیأت حاکمه بر دوش میکشند. زبان در دیدگاه چنین رژیمی هیچگونه کارکرد علمی و اجتماعی بهجز انتقال مفاهیم و ارزشهای ایدئولوژی حاکم را ندارد.
کنترل رسانهها؛ تمام رسانههای جمعی (رادیو، تلویزیون، مطبوعات، اینترنت و…) تحت کنترل هیأت حاکمهی رژیم بوده و هیچ وظیفهای جز ترویج جهل و اخبار کاملا جعلی که فقط به هدف ارعاب مردم و تثبیت پایههای حاکمیت توتالیتر شکل گرفته، ندارند. در رژیمهای توتالیتر، رسانهها دیگر نمایندهی مردم و برای مردم نیستند که زبان هیأت حاکمه و ابزار استیلای آنها بر مردم شمرده میشوند. از مسیر رسانهها مردم به نوع عقلباختگی از روی اختیار میرسند. تمام جعلیات و دروغهای هیأت حاکمه که با نمای تقدس به خورد مردم داده شده است از سوی مردم نیز با اشتیاق تمام پذیرفته میشود. این پذیرش مردمی تأثیر دیالکتیکی بر هیأت حاکمه گذاشته و از طریق اطاعت مردمی به دروغهایشان ایمان آورده و پابندیشان به آنها صبغهی الهی میگیرد. در دوران حاکمیت استبداد رسانهها در گروگان دستگاه حاکمه است و مردم نیز گروگان رسانهها.
سرکوب گفتمانهای مخالف؛ در گفتمان رژیمهای استبدادی هرگونه بیان نظر مخالف، انتقاد و یا حتا پرسشگری در مورد ایدئولوژی حاکم، نه تنها بهشدت سانسور میشود که با شدت بیرحمانهای که جواز الهی همراه دارد به فجیعترین شکل ممکن نابود میشود. دشمنسازی و قرار دادن مردم در یک جنگ ابدی یکی از مهمترین ابزارهای ماندگاری این رژیمها است، زیرا این رژیمها از تأمین معیشت و کار برای مردم عاجز اند. برای همین کاری میکنند که مردم همیشه در انتظار مرگ باشند تا از کار و زندگی چیزی به زبان نیاورند.
ترس و وحشت از دیگر سازوکارهای رژیمهای توتالیتر است که در زیرینترین لایههای اجتماع توسط هیأت حاکمهی گفتمان استبدادی تزریق میگردد. این رژیمها با ایجاد وحشت از طریق ابزارهایی مانند پولیس مخفی، زندانها و شکنجه، و ترس از عقوبتهای نمایندگان برحق خدا کاری میکنند که آدمها از درون دچار ترس شده و حتا از خودشان نیز بترسند.
این گونه رژیمها با ایجاد پروپاگاندای گسترده و تبلیغات دروغین و جعلی، برای تحریف واقعیتها و ایجاد یک تصویر مثبت از رژیم و رهبرانش دست میزنند. کتابهای آسمانی، مقدسات دینی و ارزشهای اجتماعی بهگونهای تفسیر میشوند که گویا همین تازگیها برای مشروعیت رهبران این رژیمها نازل شدهاند و تمامی کارکرد آنها فقط برای استمرار حاکمیت دشنه و خون این رژیمها خلاصه میشوند.
خلق یک شخصیت کاریزماتیک و الهی از رهبر رژیم و تحمیل آن بر مردم بهعنوان الگوی کامل فوق انسانی یکی از عمدهترین ابزار مؤثر این رژیم است. این رهبر فرقی ندارد چه دیدگاه نسبت به جهان دارد. حتا فرقی ندارد چشم هم داشته باشد یا نه، فقط کافی است تا چرخهی استبداد را با آموزههای دینی قوام بخشد. رهبریت و هیأت حاکمه معمولا در انظار عمومی پیدا نمیشود، زیرا نظم این گفتمان میخواهد به مردم بفهماند که رهبریت ما ریشه در قدسیت الهی دارد و نگاه مردم به قداست او آسیب میرساند.
از سوی دیگر، رژیمهای استبدادی دست به بازنویسی تاریخ زده و متون آموزشی را فقط برای توجیه نظم استبدادی حذف و تعدیل مینمایند. مراکز علمی جایش را به خرافاتخانههای ایدئولوژیک میسپارد تا برای قرنهای متمادی چیزی بهنام آگاهی در میان مردم راه نیابد. مراکز تحقیقاتی جایش را به تلقینات بیپایهی ذهنی میدهد و بهجای آموزش دانش مدرن و فهم روابط سیاسی و اقتصادی در عرصهی جهانی مضامین و امتحانات رژیمشناسی به خورد دانشجویان داده میشود.
رژیمهای استبدادی نه تنها از افراد جامعه که حتا از خودشان هم میترسند، زیرا بهجای تمام امور زندگی فقط به دشمنتراشی و غیریتهراسی میاندیشند. برای همین خودشان هم دچار توهم دشمنداری شدهاند. آنها برای جلوگیری از پیدایش مخالفت علیه نظم شان دست به نظارت بر زندگی خصوصی افراد میزنند. این نظارت از طریق ابزارهای مختلف مانند دوربینهای مداربسته، شنود تلفن، گزارشهای همسایگان و استخدام جاسوس و خبرچین تکمیل میشود. گاهی حتا به جاسوس و خبرچین هم نیازی ندارد. فقط نحوهی راهرفتن و رنگ لباس افراد کفایت میکند تا دستگاه رژیم دشمنش را شناسایی کند. محدود کردن آزادی بیان، تجمع، تشکیل احزاب و سایر آزادیهای مدنی، بخش از اقدامات این رژیم برای تداوم جهل اجتماعی و جلوگیری از ظهور هر نوع آگاهی در جامعه است. در مجموع، گفتمان در رژیمهای توتالیتر بهعنوان ابزاری برای کنترل ذهنها و شکلدهی واقعیت عمل میکند. این رژیمها با ایجاد یک گفتمان واحد و یکپارچه، تلاش میکنند تا هرگونه تفکر مستقل و انتقادی را سرکوب کرده و بر جامعه سلطه کامل یابند.
منابع:
- فوکو، میشل، نظم گفتار، ترجمهی باقر پرهام.
- کوهن، تامس، ساختار انقلابهای علمی، ترجمهی سعید زیباکلام.
- رابینو، پل، میشل فوکو، فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ترجمهی حسین بشیریه.
- فوکو، میشل، نظم اشیاء، ترجمهی یحیا امامی.
پایان