[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان و جهان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحتوسقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند]
پس از اینکه نیروهای فرانسوی خاک سوریه را ترک کردند، مردم سوریه با مشکل یافتن بهترین روش ادارهی کشور روبهرو شدند. مردم در بیزاری از فرانسویها باهم متحد شده بودند اما از جهات دیگر بیشتر به مذهب و دین و پیشینهی قومی خود وفادار بودند. مردم بهجای اینکه خود را بخشی از ملت سوریه بپندارند بیشتر خود را مسلمان یا مسیحی یا کرد و بدوی میدانستند. دربارهی تعیین مرزهای سوریه نیز در اختلاف بودند. برخی از سوریها فکر میکردند سوریه همان سوریه بزرگ عربی باشد که لبنان، اردن و فلسطین را در بر میگرفت. برخی نیز اعتقاد داشتند که عراق و مصر بر ادارهی کشور تأثیر داشته باشند، و این گروه معتقد بود که سوریه با دوستی با روسیه میتواند قدرت بیشتری داشته باشد.
در پی جنگ جهانی دوم جنبش قدرتمند عرب در سراسر خاور میانه شکل گرفت. کشورهای عرب از شکلگیری کشور اسرائیل با جمعیت یهود که غرب حامی آن بود نیز بیزار بودند. این احساس در سوریه بسیار آشکار بود چون این ناحیه را اعراب و مسلماننشین میدانست. هنگامی که اسرائیل شکل گرفت سوریه در جنگ علیه اسرائیل در سال ۱۹۴۷ به کشورهای عربی پیوست. کشورهای عربی در جنگ شکست خوردند و همین امر رهبران سوریه را بیاعتبار ساخت. شکری القتلی که در این زمان رییسجمهور بود، با کودتایی در سال ۱۹۴۹ برکنار شد. رهبری کشور بسیار بیثبات بود و دوبار دیگر نیز کودتای نظامی صورت گرفت و رییسجمهور تغییر یافت.
این دولتها فقط چند ماه دوام مییافتند تا اینکه ادیب شیشکلی قدرت را در دولت بهدست گرفت. شیشکلی همچون یک دیکتاتور از اواخر سال ۱۹۴۹ تا سال ۱۹۵۴ بر کشور حکومت کرد، اما شیوهی حکومتداری این رهبر نظامی نیز ظالمانه بود و در پی کودتای دیگر از مقام خود برکنار شد. تا هنگامی که دولت هاشم الاتاسی به صحنه آمد، کشور رهبر غیرنظامی داشت. ایدهی اتحاد پانعربی در این دوران در سوریه محبوبیت یافته بود. این جنبش از همبستگی کشورهای عربی حمایت میکرد. یکی از قویترین اتحاد پانعربی حزب بعث بود که علاوه بر سوریه اعضایی در عراق، لبنان و اردن را به خود جذب کرده بود. اما این حزب بهویژه در میان طبقهی فقیر سوریه محبوبیت داشت. آنان از ستمهای زمینداران خسته بودند و هواداری از حزب بعث که در پی توزیع و تقسیم زمین و ثروت در سوریه بود به آنان احساس قدرت میبخشید.
در سال ۱۹۵۷ اعضای حزب بعث قدرت را در دولت سوریه بهدست گرفتند و با شوق اتحاد پانعربی با مصر متحد شدند. رهبران سوریه احساس میکردند که پیوستن به مصر جایگاه آنان را در دولت سوریه نیرومندتر میسازند و ثبات بیشتری به کشور میبخشند. اما همهی سوریها با سیاستهای مورد حمایت حزب بعث موافق نبودند و درگیریهای محلی و نارضایتیهایی در میان کسانی که خواهان اصلاحات سوسیالیستی بودند و نیز بازرگانان ثروتمند شهری و زمینداران که خواستار حفظ قدرت خود بودند در میگرفت.
سوریه و مصر در سال ۱۹۵۸ به یکدیگر پیوستند و با ریاستجمهوری جمال عبدالناصر از مصر جمهوری متحد عرب را تشکیل دادند. اما این اتحاد آنگونه که رهبران سوریه امید داشتند ثمربخش نبود. مصر منافع سوریه را تحتالشعاع منافع خود قرار داد و این اتحاد در سال ۱۹۶۱ پایان یافت. پس از فروپاشی اتحاد با مصر افسران ارتش سوریه زمام امور را بهدست گرفتند و ناظم القدسی رییسجمهور شد. در اوایل دههی ۱۹۶۰ رهبری در سوریه چندین بار تغییر یافت تا اینکه در سال ۱۹۶۳ حزب بعث در کشور تسلط یافت. بسیاری از این فرماندهان علوی بودند.
فرقهی علوی فرقهای از دین اسلام است که پیروان آن بیشتر در ولایتهای لاذقیه و طرطوس سوریه ساکن هستند. علویها در طول تاریخ کشاورزان فقیری بودن که در زمینهای متعلیق به ثروتمندان سنی کار میکردند. اما در خدمت به ارتش آنان به قدرت و مقام اجتماعی دست مییافتند. در رهبری دولت جدید آنان نفوذ بسیاری داشتند اما مسلمانان سنیمذهب که همیشه در ساختار سیاسی کشور تأثیرگذار بودند، نمیتوانستند این را بپذیرند.
سرانجام اعضای جوانتر حزب که بیشتر از خط مشیهای سوسیالیستی حمایت میکردند در سال ۱۹۶۶ قدرت دولت را بهدست گرفتند. صلاح جدید بهعنوان رهبر حزب سیاستهای دولت را رهبری میکرد. نورالدین الاتاسی نیز رییسجمهور شد. وزیر دفاع در دولت جدید سرلشکر حافظ اسد بود که در سالهای باقیمانده قرن بیستم در سیاستهای سوریه نقش سرنوشتساز ایفا کرد.
صلاح جدید و حافظ اسد هردو اعضای حزب بعث بودند اما آنان دربارهی چگونگی ادارهی سوریه نظرات مختلفی داشتند. اسد جنرال ارتش بود که از سیاستهای متعادلتر حمایت میکرد، اما جدید فرد غیرنظامی با دیدگاه افراطی بود. در همان زمان که سوریه درگیر مسائل رهبری خویش بود، برای مقابله با خطر همسایهی خود اسرائیل نیز آماده میشد. در سال ۱۹۶۷ اسرائیل به سه کشور عربی سوریه، مصر و اردن حمله کرد. اما جنگی که تنها شش روز به طول انجامید چیزی دیگری را ثابت کرد. ارتش سوریه در این جنگ عملکرد ضعیفی داشت؛ نیمی از نیروی هوای آن نابود شد و سوریه بلندیهای جولان را از دست داد. این سرزمین مرتفع جایگاهی سوقالجیشی نظامی مهمی برای سوریه بود که از آن برای بمباران مواضع اسرئیلی خود استفاده میکرد. از دست دادن این بخش از خاک سوریه چند دهه است که محل منازعه باقی مانده است.
حافظ اسد و جدید بر سر کنترل ادارهی کشور اختلاف داشتند تا اینکه اسد از حمایت نظامی برخوردار شد. در نوامبر۱۹۷۰ افسران ارتش صلاح جدید را دستگر کردند و اسد در نتیجهی کودتا به قدرت رسید. حافظ اسد به سرعت برای تثبیت حاکمیت خود حرکت کرد. او در سال ۱۹۷۰ رهبری حزب بعث را بهدست آورده بود و در سال ۱۹۷۱ رییسجمهور سوریه شد. او تنها نامزد انتخابات بود که ۹۹.۲ درصد آرا را کسب کرد؛ گرچه پیروزی او در انتخابات احساس واقعی مردم سوریه را نشان نمیداد و حمایت از او فراگیر نبود. حافظ اسد زمام امور را در کشوری بهدست گرفت که از لحاظ قومی و مذهبی به گروهای مختلف متعلق بود. اما او که یک سیاستمدار زیرک بود، از آمیزهای از تفاهم سیاسی و سرکوب وحشیانه برای حکومت بر سوریه بهره میگرفت. او میدانست که برای حفظ قدرت نیازمند است تا نسبت به گروهای قومی و مذهبی خویشتنداری نشان دهد. او به تصور جلب اعتماد بیشتر شورای مردم را تأسیس کرد. این اقدام به برخی از احزاب دیگر در دولت جایگاهی میبخشید. این قانون نیز اصولی قاطع را در بر میگرفت که برای ایجاد آرامش در میان مخالفان او طراحی شده بود. مسلمانان سنی که اکثریت مسلمانان را در سوریه تشکیل میدادند همیشه دارای ثروت و قدرت سیاسی بودند. اما اسد علوی بود و مسلمانان سنی از اینکه بسیاری از مقامها را علویان اشغال کرده بودند ناراضی بودند و میخواستند که دستگاه حکومت مرکزی مذهبیتر باشند.
حافظ اسد روشن ساخته بود که بر سوریه مسلط است اما او نه سوسیالیست تندرو بود که از دولتی شدن اقتصاد حمایت کند و نه سنتگرای وفادار با دیدگاههای جدی در این باره بود. او سیاستهای سوریه را در میانهی این دو دیدگاه پیش میراند. جذب حمایت دیگر کشورهای عربی و روسیه بخشی دیگر از راهکارهای اسد بود. سوریه مانند دیگر کشورهای خاور میانه منابع وسیع نفت نداشت و به کمک مالی دیگر کشورها برای تأمین بودجه ارتش و دولت متکی بود. کشورهای خاور میانه برای جنبشهای ضداسرائیلی، به سوریه کمک میکردند.
کمک مالی که سوریه از دیگر کشورهای خاور میانه دریافت میکرد صرف بهبود تجهیزات و آموزش نظامی میشد. در سال ۱۹۷۳ مصر و سوریه به اسرائیل حمله کردند. این جنگ در روز یوم کیپور، روز مقدس یهودیها آغاز شد. سوریه بار دیگر بر سر بلندیهای جولان با اسرائیل جنگید. بعد از چند روز موفق به بازپسگیری بخشی از بلندهای جولان شد، اما اسرائیل دست به حملهی متقابل زد و دوباره آن بخشها را پس گرفت.
هنگامی که مسلمانان و مسیحیان لبنان در سال ۱۹۷۵ جنگ داخلی را آغاز کردند، اسد در سوریه به حمایت از مسیحیان در جنگ مداخله کرد. حمایت اسد از نیروهای مسیحی و اقدام علیه فلسطینیها و مسلمانان از محبوبیت سوریه در میان ملتهای دیگر عرب کاست. در آغاز سال ۱۹۸۰ میلادی اختلافها در سوریه شدت گرفت. مسلمانان سنی مخالف حافظ اسد بودند و گروهای شبهنظامی همچون اخوانالمسلمین را تشکیل دادند. مخالفان اسد خواستار آزادی بیشتری مطبوعات، انتخابات آزاد و فضای باز سیاسی بودند. حافظ اسد احساس کرد تنها را خارج کردن جناحهای مذهبی کشور از گردونهی رقابت سیاسی تسلط کامل بر آنان و حفظ سلطهی شدید بر کشور است. او علویان و کسانی را که قبلا میشناخت به دستگاهای دولتی و نیروهای پولیس به کار گماشت. اعضای گروه اخوانالمسلمین برای کاهش قدرت اسد دست به بمبگذاری و کشتار میزدند. اعتصاب و شورشها، بهویژه در حلب و حمات که بیشتر باشندگان آنها سنیمذهب بودند افزایش یافت. اسد نیز بر آن شد تا برای سرکوب ناآرامیها دست به اقدامات قاطعتری بزند. نیروهای نظامی برای برقراری نظم و آرامش به این منطقهها اعزام شدند. در سال ۱۹۸۲ با بمباران حمات از سوی نیروی هوایی و توپخانه، این شهر تقریبا ویران شده بود. طی یک حمله بیش از ۱۰ هزار نفر، از جمله هزار سرباز کشته شده بودند.
حافظ اسد جایگاه خود را در رأس قدرت حفظ کرد و در این راه او مرهون افراد تحت امر خود در نیروی پولیس مخفی و گروهای متعدد نظامی بود که خارج از دستورهای معمولی ارتش فعالیت میکردند. اما در سال ۱۹۸۳ او دچار حملهی قلبی شد. با گذشت زمان حال حافظ اسد رو به وخامت میرفت و او میدانست که دیگر قادر نیست سالهای بیشتر بر سوریه حکومت کند، اما میخواست خانوادهاش بر سر قدرت باقی بماند. او پسر بزرگاش باسل را برای گرفتن زمام امور آماده میکرد. اما پس از آنکه باسل در تصادف موتر در سال ۱۹۲۴ کشته شد، اسد پسر کوچکاش بشار را برای جانشینی برگزید. بشار که در رشتهی طب در بریتانیای کبیر تحصیل کرده بود، وارد ارتش سوریه شد و به سرعت مدارج ترقی را طی کرد. او با حمایت پدرش در سال ۱۹۹۹ به درجهیecond brigadier general رسید.
اسد سرانجام در ماه جون سال۲۰۰۰ پس از سالها بیماری درگذشت و همانطوری که طرحریزی کرده بود، پسر او بهعنوان رهبر سوریه قدرت را بهدست گرفت. بشار نیز فرمانده نیروهای مسلح سوریه و رهبر حزب بعث شد و در نیمهی ماه جون سال۲۰۰۰ با کسب ۹۷ درصد آرا، به ریاستجمهوری سوریه برگزیده شد.
بشار اسد قدرت را از پدرش به ارث برد و از ساختار قدرت موجود، از جمله ارتش و سازمانهای امنیتی، برای تحکیم موقعیت خود استفاده کرد. بشار اسد در آغاز دوران ریاستجمهوری خود وعدهی اصلاحات سیاسی و اقتصادی داد، اما این اصلاحات به سرعت متوقف شد و با سرکوب مخالفان جایگزین گردید. اعتراضات مردمی در سال ۲۰۱۱ با واکنش شدید و خونین حکومتی مواجه شد و به جنگ داخلی ویرانگری تبدیل گردید.
بشار اسد در طول جنگ داخلی بهشدت به حمایت ایران و روسیه متکی بود. مداخلهی نظامی این دو کشور نقش کلیدی در بقای رژیم اسد داشت. در طول جنگ داخلی تغییرات جمعیتی قابل توجهی در سوریه رخ داد. مناطق تحت کنترل مخالفان شاهد مهاجرت گسترده بودند و این امر به تغییر توازن قدرت به نفع رژیم اسد کمک کرد.
اکنون بعد از سیزده سال رژیم سکولار و اقتدارگرای بشار اسد با یک جنگ دیگر و نبرد خونین دیگر از سوی اسلامگراهای سنی به رهبری گروه تروریستی حزب تحریر شام به رهبری محمد جولانی مواجه است. آیا سوریه در برابر این نیروی واپسگرا دوام خواهد آورد یا بار دیگر به میدان مداخلات جهانی و قلمروی برای نبردهای نیابتی کشورهای مختلف جهان مبدل خواهد شد؟ سوریه از یک موقعیت استراتژیک در خاور میانه برخوردار است و بزرگترین کمربند امنیتی ایران در برابر مداخلات غرب و نیروهای نیابتی ناتو و ایالات متحده امریکا به حساب میآید. آیا این دیوار امنیتی فرو میپاشد؟