دو سند دورهی لیسانس «مروه» (نام مستعار)، زن ۳۸ سالهی بلخی، قاب شده بر دیوار خانهاش آویزان است؛ دو مدرک تحصیلیای که این روزها هیچ دردی از زندگیاش را دوا نمیکند. روایت او بازتاب زندگی هزاران زن این سرزمین است که سیاستهای طالبان آنان را از جامعه حذف کرده و ناچارشان ساخته است برای زنده ماندن به کارهای سخت و شاقه روی بیاورند.
مروه این روزها در باغهای اطراف شهر مزار شریف مصروف کار است؛ در چیدن میوه، سبزی و دیگر کارهای سنگین باغداری. او روزانه تنها ۱۵۰ افغانی درآمد دارد و یگانه نانآور خانوادهی خود است. شش سال پیش، همسرش در یک رویداد ترافیکی کشته شد و از آن زمان بار سنگین پرورش دو دختر و دو پسرش بر دوش او افتاد؛ «شوهرم وفات کرد. مجبور شدم به تنهایی بار سنگین زندگی را بر دوش بکشم. فرزندانم کوچک بودند. تلاش داشتم تمام خواستههایشان را برآورده کنم تا حس کمبود پدر را نکنند. اما در دوران طالبان زندگی سخت شده است و درآمد من هم خیلی کم شده است.»
از پشت میز دانشگاه تا میان خاک و خار
مروه در دوران جمهوریت از دو رشتهی دانشگاهی فارغ شده بود؛ یکی در رشتهی حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه دولتی بلخ و دیگری در رشتهی اقتصاد از یکی از دانشگاههای خصوصی همین ولایت. او پیش از رویکارآمدن طالبان، زندگی حرفهای و مستقلی داشت و در چند نهاد کار میکرد؛ «پیش از محروم شدن از کار، زندگی متفاوتی داشتم. در یک نهاد خارجی بهعنوان ماستر ترینر کار میکردم. در کنار آن، در یکی از دانشگاههای خصوصی بهعنوان استاد مضمون مبادی اقتصاد تدریس میکردم.»
در آن دوران، زندگیاش در محیط رسمی، با کاغذ، قلم، کمپیوتر و میزهای اداری میگذشت، جلسات آموزشی ارائه میداد و با دانشجویانش بحث علمی میکرد. حالا اما در فضای کاملا متفاوت کار میکند؛ در باغها و زمینهای خاکی، زیر آفتاب سوزان و در تماس مداوم با رطوبت و خاک. مروه اینک با دستان زخمی از تماس خاک و شاخه، داس را در میان درختان میچرخاند تا برای کودکانش نان خشک به خانه ببرد.

تحقیر و فشار در محل کار
در کنار دشواریهای جسمی، مروه از برخورد و «لحن تند» برخی مالکان باغها گلایه دارد. بسیاری از روزها، کوچکترین تأخیر در رفتن به کار، با تندی و سرزنش همراه میشود؛ «گاهی که با اندک تأخیر به مزرعه میرسم، مالک باغ شروع به توهین و تحقیر میکند و میگوید که باید وقت سر کار برسم. اخطار میدهد که اگر ناوقت بیایم، کسی دیگر را میگیرد. حتا میگوید که من کارگر او و نوکر او هستم. هرچه را بگوید باید همان را انجام دهم.»
بهگفتهی مروه، بیشتر کارفرمایان انتظار دارند کارگران بدون توقف و بدون درنگ کار کنند و هر نوع خستگی یا وقفه را نوعی کمکاری تلقی میکنند. او میافزاید که در برخی موارد، سخنان تحقیرآمیز نسبت به زنان کارگر به یک رفتار تکراری بدل شده است؛ «مالک باغ همیشه توهین میکند و میگوید دل تان است پول مفت بگیرید. اگر خسته شوم و کمی بخواهم ماندگی بگیرم، زود سروصدا میکند و میگوید شما این جا به کار کردن میآیید یا تفریح کردن؟ برایم میگوید که اگر سند تحصیلی هم داشته باشید، نزد من بیشتر از ۱۵۰ افغانی در روز درآمد ندارید و باید کار زیاد بکنید تا این پول را بدهم.»
او میگوید که چنین رفتارهایی بر روحیه بسیاری از زنان کارگر تأثیر گذاشته و آنان بهدلیل وابستگی مالی ناچار اند در برابر آن سکوت کنند؛ «برخی اوقات نمیتوانم بغض گلویم را قورت دهم. صبر و حوصلهام تمام میشود. هرچند کار کردن و غریبی هیچ عیبی نیست، ولی من تحصیل کردم تا زندگی خوب بسازم و عاید خوب داشته باشم. سالها با درد و رنج و ناداری به مکتب و دانشگاه رفتم، اما با حاکمیت طالبان مجبور هستم بیایم در مزرعه کار بکنم و هزار منت مالکان زمین را هم بکشم.»

دستهایی که از خاک زخم خوردند
مروه میگوید سقوط سریع نظام جمهوریت و رویکارآمدن مجدد طالبان و وضع محدودیتهای شدید بر کار زنان از سوی این گروه، زندگیاش را به کلی زیرورو کرده است. مدارک تحصیلی و تجربههایش، که زمانی برایش ارزش داشتند، اکنون در بازار کار بیارزش شدهاند.
مروه، مانند هزاران زن دیگر، ناچار شد در چهاردیواری خانه، در میان ناامیدی و سکوت، روزهایش را بگذراند؛ «پس از اینکه از کار محروم شدم، حاصل تمام زحمات من خانهنشینی شد و مجبور بودم مثل هزاران زن دیگر، بدون هدف و رویا، به کارهای روفتن و شستن سرگرم شوم. این به معنای نابودی تمام دستآوردهای بیستسالهی ما زنان در نظام جمهوریت است.»
دستهای مروه بهدلیل تماس مداوم با خاک و رطوبت ترک خورده و زیر ناخنهایش خاک نشسته است. او میگوید گاهی درد زخمها تا شب ادامه دارد و ناچار است با پارچه یا پنبهی خشک، پینههای کف دستش را ببندد تا فردا بتواند دوباره کار کند. او برای لحظاتی داس را کنار میگذارد، کمرش را راست میکند و با دستهای پینهبسته خاک لباسش را میتکاند؛ «مجبور شدم در باغهای مردم کار کنم. پس از بیکار شدن خواستم هر کاری باشد بکنم، ولی اولادهایم حداقل نان خشک برای خوردن داشته باشند. مادر هستم، نمیتوانم ببینم اولادهایم از گرسنگی بیمار یا ضعیف شوند. اگر همین کار را نکنم، از گرسنگی میمیریم.»
مقاومت
با وجود همهی دشواریها، مروه هنوز امیدش را از دست نداده است؛ «من خواستم برای زنان دیگر که با افکار زنستیزانهی طالبان خانهنشین شدند، نشان دهم که زن ضعیف نیست و میتواند حتا در میان خاک و گل نیز قهرمانی کند. برای دیگران الگو باشد. برای تأمین نیازهای خودشان مبارزه کنند. هرچند دشواریهای خودش را دارد، ولی باید قوی باشیم و تسلیم نشویم.»
این زن تحصیلکرده که زمانی به نظم و آرامش کار اداری خو گرفته بود، اکنون با کار طاقتفرسا روز را به شب میرساند. خودش میگوید؛ «روزها تا شام خم شدن، خاک و بار کشیدن، زیر آفتاب سوزناک پخته چیدن، درو کردن و سایر کارهای طاقتفرسا خیلی سخت است و خستگی و درد دارد. شبهای اول از شدت کمردردی و پادردی هیچ خواب نکردم، ولی با خود گفتم باید با این درد عادت کنم تا نان برای خوردن پیدا شود.» با وجود همهی تلخیها، مروه شب و روز خود را با آرزوی روزی میگذراند که زنان و دختران افغانستان دوباره به حقوق شان برسند و هیچ قدرتی نتواند حضورشان را در جامعه محدود کند. او باور دارد که سیاهی شب همیشگی نیست؛ «این روزهای تحت حاکمیت طالبان، روزهای پوچ، بیمعنا و هدر رفتن عمر زنان است. بزرگترین رویای من این است که روزی دوباره طعم واقعی آزادی، برابری و عدالت را بچشیم.»