در پی انفجار اخیر در اسلامآباد، پایتخت پاکستان، خواجه محمد آصف، وزیر دفاع آن کشور، گفته است که پاکستان «در حالت جنگ» هست و «امید بستن به مذاکره با حاکمان کابل بیهوده است».
کلید اصلی برای فهم موضع پاکستان، در برابر طالبان، همین صفت «بیهوده» است. به کار بردن این صفت از جانب پاکستانیها میتواند دو دلالت داشته باشد: یکی دلالت تاکتیکی و دیگری دلالت استراتژیک. دلالت تاکتیکی آن این است که ممکن است پاکستان با انتخاب این زبان به طالبان افغانستان علامت بدهد که جای زیادی برای بازی سیاسی نمانده است و حکومت طالبان باید از مانورهای وقتکشانه یا امتیازطلبانه دست بردارد. این زبان تهدیدآمیز در حقیقت پایان مذاکره نیست، بلکه دقیقا به عنوان یک تاکتیک مذاکراتی در برابر طالبان به کار میرود. اما آنچه مهمتر است دلالت استراتژیک این زبان است. در این دلالت، مقامات پاکستان وقتی میگویند مذاکره با طالبان بیهوده است، در حقیقت درک جدیدی را در میان میگذارد که در جمع سیاستمداران پاکستانی نسبت به تهدید رادیکالیسم قومی-مذهبی طالبان شکل گرفته و به پختگی رسیده است. در دلالت استراتژیک آن سخن، پاکستانیها به این نتیجه رسیدهاند که پروژهی طالبان افغانستان و طالبان پاکستان یک پروژهی کلان براندازانه است و نفس «دولت» پاکستان را هدف گرفته است.
حال، قصه کدام است؟ آیا پاکستان تهدید تاکتیکی میکند یا یک دریافت استراتژیک را اعلام میکند؟
احتمال این که سخنان وزیر دفاع پاکستان دلالت استراتژیک داشته باشد، بالاست. دلیل آن به این شرح است:
حکومت طالبان در افغانستان اگر میخواست به یک حد وسط قابل قبول برای هردو طرف (طالبان و پاکستان) برسد، در این چند سال گذشته میرسید. اول، طالبان اعتماد به نفس بالایی برای پافشاری بر مواضع خود دارند. این اعتماد به نفس را -صحیح یا غلط- از تجربهی بیست سال جنگ با نظام جمهوری و درگیری با امریکا و ناتو حاصل کردهاند. مقامات این گروه دایما تذکر میدهند که دهها کشور را در افغانستان شکست دادهاند و نیازی به امتحان مجدد نیست. دوم، طالبان بخشی از یک حرکت کلان منطقهای برای تحمیل رادیکالیسم اسلامی بر کشورهای مسلمان هستند. در این حرکت (یا چنان که میان خود این گروهها رایج است، در این تحریک) پاکستان نیز از جملهی دولتهای سزاوار سرنگونی شمرده میشود. گروه طالبان به کامیابی این حرکت باور دارد. سوم، طالبان افغانستان عمیقا به پایگاه قومی- اجتماعی-اقتصادی-سیاسی خود در میان پشتونهای پاکستانی وابسته است و نمیتواند خلاف آن پایگاه با دولت پاکستان وارد معاملهای شود که مورد تایید فعالان، رهبران و مردم منطقهی کلان پختونخوا نباشد. چهارم، تحلیل طالبان این است که با کل دولت پاکستان طرف نیست و تنها یک مشت جنرال پنجابی در حکومت پاکستان هستند که علیه طالبان سخنان درشت میگویند و مواضع سخت میگیرند. طالبان فکر میکنند که فقط کافی است همین جنرالان به حاشیه رانده شوند تا همه چیز سر جای خود بنشیند- بر وفق مراد طالبان.
با توجه به این دلایل، به نظر میرسد که حکومت پاکستان به این دریافت رسیده یا نزدیک شده است که طالبان کوتاه نخواهند آمد، تعدیل موضع نخواهند کرد و از حمایت نیروهای رادیکال برانداز در درون پاکستان دست برنخواهند داشت. این یعنی بیهودگی مذاکره با طالبان.
اکنون، پرسش دشوارتر این است که پاکستان از این پس چه کار خواهد کرد. به نظر میرسد که این وضعیت به این زودیها به روشنی نخواهد رسید. به این معنا که نه پاکستان میتواند طالبان را (در پاکستان و افغانستان) به تنگنای تسلیم و انکسار براند و نه طالبان خواهند توانست حکومت پاکستان را براندازند. آنچه روشن است این است که پاکستان از این پس در سیاست «طالبان پروردهی ما و ابزار ما هستند» تجدید نظر خواهد کرد. چارهای جز تجدید نظر ندارد- حتا اگر دیر شده باشد.