احمد برهان
«خدا مرده است.» نیچه
در شمارهی (۶)به پنج تأویل ممکن از سریال «مردگان متحرک» پرداخته شد. در شمارهی حاضر به تحلیل اگزیستانسیال شخصیت نیگن و گروه ناجیها براساس سه نظریهی معروف نیچه: «مرگ خدا»، «ابرانسان» و «ارادهی معطوف به قدرت» پرداخته میشود. این نوشتار متشکل از چهار عنوان اصلی است: ۱- فلسفهی اگزیستانسیالیسم، ۲- فلسفهی نیچه: مرگ خدا، ابرانسان نیچه، ارادهی معطوف به قدرت، ۳- سه تأویل ممکن، تأویل جامعهشناختی: رهبر ناجیها، تأویل هستیشناختی: ارادهی معطوف به قدرت، تأویل سیاسی-اقتصادی: استثمارگرایی و ۴- نتیجهگیری.
یادآور میشوم که پیش از خواندن این تحلیل، لطفا به بازخوانی آثار کلاسیک (۶)«کشتن مرگ بهوسیلهی ارزش دادن به زندگی» مراجعه کنید. آنجا به نقد و بررسی «سریال مردگان متحرک» پرداختهام. مایلم سؤالی را هم با مخاطبان اینجا طرح کنم اینکه نظر شما دربارهی این سریال چیست؟ شخصیت دلخواه شما چهکسی است؟ و چرا؟ لطفا در بخش کامنت بنویسید. نظرهایتان را میخوانم و اگر نکتهای باشد حتما جواب میدهم. قبل از بررسی جهانبینی نیگن و فلسفهی نیچه، نخست با مکتب اگزیستانسیالیسم بهصورت گذرا آشنا میشویم.
۱. فلسفهی اگزیستانسیالیسم
اگزیستانسیالیسم (Existentialism) نام یک مکتب فلسفی است که براساس آن، آدمی در قبال وجود و زندگی خود «مختار» است. برای تعیین سمتوسوی زندگی خود، نه به خدایی تکیه دارد و نه هم به پیامبری. با کمال آزادی، فرد به زندگی خود مقصد و معنا میبخشد. سقراط (یازده قرن قبل از محمد، بنیانگذار دین اسلام) میگفت: «خود را بشناس.» در پرتو نگاه اگزیستانسیال سقراط، هدفشناسی آدمی معطوف به خودشناسی است. در این گرایش فلسفی هر کسی نظر به زمینه و زمانهی خودش، ارزشهای اخلاقی را با اتکا به عقل و منطق فردی میسنجد و عمل میکند. از فیلسوفان پیشگام در فلسفهی اگزیستانسیالیسم، «سورن کییرکگور» و «فریدریش نیچه» در قرن نزدهم بودند. در جهان ادبیات فرانتس کافکا، خالق رمان «مسخ» و داستایوفسکی، خالق رمان «جنایت و مکافات» به دغدغههای اگزیستانسیالیستی در آثارشان پرداختهاند.
برای مثال، در رمان «طاعون» داکتر ریو در برابر بیماری طاعون که همه -گناهکار و بیگناه- را میکشد، اهداف اگزیستانسیال دارد. با تمام وجودش سعی میکند بیماران را نه بهخاطر خدا یا ارزشهای خیالی دینی کمک کند. و به همینصورت به زندگیاش مقصد و معنا میبخشد. در سریال مورد نظر ما، «مردگان متحرک»، اکثر شخصیتها از منظر همین مکتب فلسفی به زندگی خاکستری پساآخرزمانیشان رنگ متفاوت میبخشند. هدف اگزیستانسیال ریک، قهرمان داستان، تلاش برای بقای جامعهاش در برابر متحرکها و دیگر جوامع متخاصم است. نیگن وقتی خانمش را سرطان میکشد، بیدار میشود و در جستوجوی معنای زندگی، شخصیت وجودی و استعداد درونیاش را کشف میکند. و آن یعنی، خدا و ارزشهای سنتی مرده است. به ارادهی معطوف به قدرت گرایش مییابد که براساس فلسفهی اگزیستانسیالیستی نیچه میباشد.
۲. فلسفهی نیچه
«پس، فردا از آنِ من است؛ زیرا برخیها، تازه پس از مرگ به دنیا میآیند.» نیچه، کتاب «دجال»
نیچه، اگر به ازای ارسطو، بزرگترین فیلسوف تاریخ جهان نیست، به یقین معروفترین فیلسوف آینده است. آیندهای که از زمان درگذشتاش در ۲۵ آگست ۱۹۰۰ آغاز شد و تا همین اکنون ادامه دارد. نیچه در زمان حیاتش ناشناخته باقی ماند. زمانش -در واقع- او را درنیافت. برای آنکه سبک فلسفهورزی او متفاوت از فیلسوفان ماقبل خودش بود. او با کمال جسارت -که مشهور است به جسارت نیچهای- لباس شعر و داستان به تن اندیشهها و نظام فلسفی خود کرد. با استفاده از صنعتهای ادبی چون تشبیه و تمثیل و استعاره، به پیچیدگی و ژرفای تفکرات خود افزود. نیچه فیلسوفی است که گزینگویههای پولادین او بر سر زبانها جا خوش کرده است. بر سر زبانها و در جهانهای گوناگون سیاسی و اخلاقی و روانشناختی و هستیشناختی. یکی از نظریههای انقلابی نیچه «ارادهی معطوف به قدرت» است. پیش از آن اما خبر «مرگ خدا» را به گوش زمان خود خواند و نظریهی «ابرانسان» را در غیبت حضور خدا معرفی کرد.
۱-۲. مرگ خدا
در اثر قشنگ «وقتی نیچه گریست»، داکتر یالوم از زبان نیچه سخنان تکاندهندهای که ناشی از اندیشههای بنیادبرانداز خود نیچه است، آورده است. اینکه «شبح پوچگرایی به اروپا خزیده است. داروین خدا را از اعتبار انداخته؛ و ما همانطور که زمانی خدا را آفریدهایم، اینک او را کشتهایم. و حال نمیدانیم بدون اساطیر مذهبیمان چگونه سر کنیم. زمان را نمیتوان درهمشکست. این، سنگینترین باری است که بر دوش میکشیم. و بزرگترین چالش ما.» از ایدهی «خدا مرده است» تأویلهای گوناگونی صورت گرفته است. ۱) خدا خودبهخود مرده است. گذر زمان بر مرگ طبیعی او سبب شده است. زیرا هیچ خبری از او در دوران پسارنسانس به ما نمیرسد. ۲) خدا مرده است و ما انسانها علت مرگ او هستیم. با عصیان و عدم اطاعت از اوامر او، او را از صحنهی زندگیمان حذف کردهایم و بنابراین، او را کشتهایم. ۳) مرگ خدا در زمان پسانیچه روی میدهد. زیرا نیچه مخبر این خبر است و از آیندهای میگوید که خدا در آن وجود ندارد. ۴) تأویل چهارم هم ممکن است اینگونه برداشت شود که خدا فرار کرده و جهان ما را به حال خودش رها کرده است. و ما از علت و دلیل آن بیخبریم.
در قسمت سیزدهم فصل ششم «مردگان متحرک»، زنی که کارول و مگی را گروگان گرفته، به ریک نشانی محل ملاقات را میگوید: «در کنار مزرعهای که بهروی تابلو نوشته شده: خدا مرده است.» و این سکانس درست زمانی است پیش از ظهور نیگن. مورگن در قسمت پانزدهم همین فصل خطاب به ریک میگوید: «خوبی اصلا وجود ندارد. فقط باید جلو شر را بگیری تا آسیبات نزند.» مرگ خدا در شخصیت گابریل هم نمایان است. البته پس از یک دوره افسردگی و ترومای رویداد آخرزمان و نهیلیسم (مکتب فلسفی پوچگرایی)، به این نتیجه میرسد که باید خودش را با شرایط زمان وفق بدهد، وگرنه زنده نخواهد ماند. زیرا مرگ همه جا حضور دارد، زندگی را هم باید در همه جا به حضور فراخواند. وقتی مرگ به هر طریق به جان تو میآید، تو هم باید به هر طریقی به جان زندگی بچسپی. و برای بقای خود و خانوادهات دست از مبارزه نکشی. نکتهای دیگر اینکه در گذشته خدا بود که میگفت ابراهیم اسماعیل را به قربانگاه ببرد، اینجا نیگن است که به ریک میگوید یا بیچونوچرا به دستورات من گردن بنه یا دست پسرت را از زیر تیغ ببر. باری، در فقدان مفهوم خدا نیچه «ابرانسان» را به جهانیان میآموزد. و نیگن نیز، خودش را دوای درد زمان معرفی میکند (برای تحلیل گروه نجواگران لطفا به شمارهی ششم مراجعه کنید).
۲-۲. ابرانسان نیچه
مفهوم «ابرانسان» (Superman) در نظام فلسفی نیچه، همانند سایر نظریههای او، در لایههای ابری نهفته است. برای اینکه بتوانیم به زبان ساده به بایستههای وجودی این پدیدار اشارهای کنیم، آنها را با برشمردن چند اصل میآورم. ۱) آزادی: ابرانسان در آفرینش کنشهای فردی و سرنوشت خود آزاد و مختار است. تحقق بخشیدن خویشتن و به فعل درآوردن قدرتهای بالقوهی خویش است. این آزادی هیچ نسبیتی با انگارههای لیبرالیستی مرسوم در زیستجهان مدرن ندارد. ۲) شالودهشکنی: به تأویل هایدگر، پیشوند «ابَر» در مقولهی «ابرانسان» مشتمل بر طرد و انکار است. ویرانگری ساختارهای پیشساخته و بازنگری در باورهای پیشین و طرح نو درانداختن است. نوعی باز ارزشگذاری همهی ارزشهای پیشانیچهای است. ۳) آرمانهای جدید: ابرانسان در بازخوانی خویشتن، در برابر هنجارهای سنتی و کهن دست به نوآوری میزند. احساس مسئولیت نموده و سویههای دیگر انسانی را فراهم میآورد. همان که نیچه آن را «نیستانگاری فعال» (Active Nihilism) نام مینهد. و «تنها آن کسی تحول ایجاد میکند که بتواند احساس کند فلان چیز خوب نیست.» ۴) فراسوی نیک و بد: ابرانسان اگر به خطکشی خیر و شر امور میاندیشد، ناشی از سرشت طبیعی ابرانسان است، نه آموزههای کهن. «انسان والا در وجود خویش برای قدرتمند و نیز آن کسی ارزش قائل است که قدرت چیرگی بر خویشتن را دارد و زمان سخن گفتن و لب فرو بستن را میشناسد.» ۵) ارادهی معطوف به قدرت دارد. در عنوان بعدی آمده است.
(سه یادآوری: اول اینکه وضاحت بیشتر پیرامون ابرانسان در بخش تأویل هستیشناختی آمده است. دوم، واژهی (Man) در زبانهای جهان غرب مثل آلمانی و انگلیسی هم معنای «مرد» میدهد و هم «انسان یا بشر». سوم اینکه شخصیت سوپرمن و بتمن/خفاشمرد، نمونههای درشت و دقیق ابرانسان نیچه است).
۳-۲. ارادهی معطوف به قدرت
هر فیلسوف دورانساز به مسألهی هستی از نظرگاه ویژهای به آن مینگرد. نیچه در این خصوص، از نظریهی «خواست قدرت» یا «ارادهی معطوف به قدرت» سخن گفت. وجود از نظر نیچه همانا ارادهی «شدن» است. ارادهای که ناشی از خواستهای متنوع انسانی صورت میپذیرد و معنا خلق میکند. و «حقیقت واژهای است برای خواست قدرت». ابرانسان نیچه با قدرتخواهی در برابر حقیقتخواهی وجود مییابد. «شدن» است که به جهانبینی انسان سمتوسو میدهد. هراکلیتوس، فیلسوف یونان باستان اساس هستی را مبتنی بر فراشد «شدن» میدانست. در نگاه نیچه انسان فرزند «شدن» است، شدن اگزیستانسیال. امر شدن در صورتی ممکن است که ارزشهای گذشته با جهان جدید او دچار گسستی هستیشناختی شود. در غیر آن «شدن» وارد مرحلهی اجرایی نمیشود. با تمرین و تلاش در مسیر خلق شدن هویت فرد انسان پسانیچه خلق میشود. برای درک عینی این نظریهی مهم، آن را در جهانبینی نیگن در بخش بعدی به بررسی میگیریم.
۳. سه تأویل ممکن
۱-۳. تأویل جامعهشناختی: رهبر ناجیها
در نخستین تأویل و برداشت از شخصیت نیگن، او رهبر گروهی است بهنام «ناجیها» (The Saviors). جامعهای از افراد انسانی را در برابر متحرکها و جامعههای دشمن رهبری میکند. از گروههای ضعیف در تأمین آذوقهی گروه خود در بدل نجات آنان از متحرکها استفاده میکند. تلفظ دقیق اسم این شخصیت در زبان انگلیسی «نیگِن/Negan» است که تا جایی تشابه اسمی با نیچه هم دارد. در سه عنوان بعدی با نگاه جامعهشناختی به شخصیت نیگن پرداختهام.
۱-۱-۳. پیشاآخرزمان: نیگن، شخصیتی بهعنوان رهبر گروه ناجیها، پس از شیوع ویروس زامبی و درگذشت همسرش براثر سرطان شکل میگیرد. قبل از ماجرای آخرزمانی، نیگن استاد ورزش در دورهی لیسهی پسرانه است. ازدواج کرده و خانمی دارد. ولی به او توجهی ندارد. پس از آنکه باخبر میشود لوسیل به سرطان مبتلا شده، صادقانه سعی میکند خانمش آخرین روزهای زندگی را خوش بگذراند. نیگن علت اساسی مرگ زودهنگام خانمش را گروهی از تبهکاران میداند که در دیر رساندن داروی خانمش، عامل اصلی هستند. خانهاش را با خشم آتشین به آتش میکشد. با پیچاندن سیم خاردار به چوب بیسبال به سروقت متجاوزان رفته و آنان را میکشد. رویدادی که نسخهی دوم نیگن را به وجود میآورد. وقتی در قسمت چهاردهم فصل هشتم اسیر جیدیس، رهبر گروه زبالهگردها میشود برای او از گذشتهاش تعریف میکند: «زندگی عادی نشانت نمیدهد چه در چانته داری. قبل از این ماجرا اینطوری نبودم. این ماجرا فقط نشانم داد واقعا که هستم که از اول چه درونم بود. شرایط دشوار مثل اسیدی است که هرچه را لازم نداری میشوید و میبرد. اگر لازمش میداشتی حتما میمُردی. آن وقت چه میماند: قویترین و فولادیترین بخشی از وجودت که همیشه وجود داشته. همان که همیشه بودی اما میترسیدی نشانش بدهی.» به تعبیر نیچه، «هر آنچه تو را نکشت، تو را قویتر میسازد.» نیگن مثل نیچه به «قدرت ضعف» معتقد است. ضعفی که تو را قوی بسازد.
۲-۱-۳. شخصیت: به برداشت من، نیگن شخصیت سادیست -برخلاف نظر خیلیها- ندارد. کسی که از زورگویی و آزار و اذیت دیگران دیوانهوار لذت ببرد و یک فرد روانی و بیعقل و منطق باشد. اصلا و ابدا چنین فردی نیست. نیگن شخصیت قدرتمندی دارد. با جادوی سخنوری آشنا است. مهارت اقناعگری را خوب میداند. اگر گاهی تند سخن میگوید مثل فیلسوف ما، نیچه، با طنز و شوخطبعی هم میانهای خوبی دارد. او سرشار از زندگی و انرژی و هومانیسم (مکتب فلسفی انسانمحوری) است.
۳-۱-۳. رهبر ناجیها: نیگن به بیان ماکس وبر، جامعهشناس مطرح آلمانی «شخصیت کاریزماتیک» دارد. یعنی به لحاظ جامعهشناختی رهبری است با جاذبهی طبیعی و تأثیرگذار. بهباور من، نیگن یک رهبر قلدر و زورگو و دیکتاتور به مفهوم پیشاآخرزمانی آن نیست. درست است که ظاهرا در برابر شخصیت ریک، او را بدذات (Villain) نمایش میدهد، اما در واقع، شخصیت ضدقهرمان (Anti-hero) است. و تا انتهای مردگان متحرک و اسپناف (Spin-off) «مردگان متحرک: شهر مرده» باقی میماند. نیگن بهمثابهی یک رهبر اجتماعی به افراد خود بسیار ارزش قایل است. او تودههای مردمی را سرمایه میداند، هم به لحاظ اقتصادی و هم از نظر اینکه در پساآخرزمان انسانهای زیادی باقی نمانده است. او میگوید: «مردم چیزی است که اینجا ما از نو میسازیم.» ناجیها برای احیای تمدن فروپاشیده سعی میکنند و به همینخاطر عنوان ناجیها را برگزیدهاند. مقرراتی دارند که در صورت سرپیچی یا دور زدن آنها مجازات میشوند. مثلا با وتوی سوزان یک بغل صورت مجرم را میسوزاند. نیگن میگوید: «قوانین زنده نگهمان میدارد و به ما میگویند ناجیها.» (یادآوری: شخصیت ضدقهرمان هم خوب است و هم بد. یعنی مطلقا شخصیت منفی داستان نیست. برای نمونه میتوان به شخصیت والتر وایت در سریال «افسارگسیخته/Breaking Bad» و بتمن در سهگانهی کریستوفر نولان اشاره کرد).
۲-۳. تأویل هستیشناختی: ارادهی معطوف به قدرت
در فلسفهی نیچه برخی انسانها بهصورت طبیعی سرشت ابرانسانی دارد نه همه که انسانهای ضعیف و پست و فرومایه هستند. در شخصیت نیگن شاخصههایی دیده میشود که بدون تردید، برگرفته از سه نظریهی مطرح نیچه هستند. فرضیهی من مبتنیبر این نیست که نیگن صددرصد مصداق عینی نظریهی ابرانسان و ارادهی معطوف به قدرت نیچه است، بلکه با تأکید عرض میکنم که نشانههای میان آنها دیده میشود. در ذیل با یک نگاه تطبیقی میشود این تأویل را در هفت مؤلفه چنین طرح کرد.
۱-۲-۳. مرگ خدا: در بخش ۲-۱. مرگ خدا اشاره شد که در این سریال گزارهی «خدا مرده است» بهکار رفته است. در جهان پساآخرزمان حضور خدا منتفی است. نیگن هم به خدا اعتقادی ندارد. در جهانبینی او مسألهی قدرت و رهبری بهجای حقیقت هستی مینشیند. در هر شرایطی سعی میکند مسئولیتاش را ادا کرده و مفید واقع شود. در فصل نهم وقتی در زندان است، سخنی تندی به گابریل که کشیش مسیحیت کاتولیک است، میزند. «هر وقتی میآیی اینجا لگنم را عوض کنی و تمیز کنی، همراه خودت یک بویی میآوری که خود تعفن است، پدر.» یعنی بوی بد ایمان به ارزشهای مسیحی و موعظههای بیمعنا. در ادامه هم میگوید: «راستش نمیدانم باید به کدام چشمت نگاه کنم، یک کمی حواسم را پرت میکند.» یعنی نمیدانم به کدام شخصیتت باور کنم. شخصیت که مینمایی یا شخصیتی که در پس نقاب دین پنهان شده است.
۲-۲-۳. آزادی: ابرانسان نیچه در خلق هویت و پایگاه اجتماعی خود از آزادی عاموتام برخوردار است. در جهانی پس از قوانین سفتوسخت مدرن، او هر لحظه با چالش انتخاب مواجه است. و با عبور از چالشها بیشتر از پیش در خلق هویت خویشتن عمل میکند. همانطور که ژان پل سارتر گفت: «ما محکومیم به آزادی؛ یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش بکشیم.» انسان و ابرانسان پسانیچه با آزادی مطلق به جهان مینگرد. در نتیجه، نیگن به آزادی انتخاب در جامعهاش نیز معتقد است.
۳-۲-۳ شالودهشکنی: ابرانسان نیچه به باز ارزشگذاری همهی هنجارها و ارزشهای پیشانیچهای باورمند نیست. نیچه وقتی قهرمانانه به نبرد دو هزارسالهی صنمهای اندیشه شتافت و به بتها ضربههای وارد کرد که دیگر اگر نمردند، به مردگان متحرک در گورستان دعاگویانشان تبدیل شدند. در عملکردهای نیگن میبینیم که نه به ساختارهای پیشاآخرزمان باور دارد و نه به اخلاقیات گروههای دیگر تن میدهد. یکی از استراتژیهای روانشناختی او این است که از پیروانش میپرسد: «تو که هستی؟» اگر گفت: «نیگن هستم» یعنی فرد وفادار به ارزشهای ناجیها است. درغیر آن، باید تربیت شود اگر نشد کشته شود.
۴-۲-۳. ارادهی معطوف به قدرت: نیگن دوستدار قدرت است. از وجود آن در قلمرو فعالیتهای اجتماعی خود لذت میبرد و هر کاری میکند تا قدرت واقعیاش را دیگران احساس کند. و او قدرت را به ازای حقیقت مینشاند. تأثیری که بر الفا، رهبر گروه نجواگران، میگذارد او را دوباره به حلقهی قدرت برمیگرداند. در قسمت پنجم فصل هشتم وقتی نیگن و گابریل در داخل اتاقی از چهارسو توسط گلهای از متحرکها محاصره شدهاند، نیگن میگوید: «قبلا نوجوانان را راهنمایی میکردم. اگر راه درست را نشانشان ندهی، آخرش آشغال میشوند. کودکان عوضی/بیکاره میتوانند بزرگان خوبی شوند. پس باید راه را نشانشان بدهیم.» در ادامه با تأکید میگوید: «بزرگان هم نیاز به راهنمایی دارند. دولت، قانون، دین، حس گناه. آدمها ضعیف هستند. همهیشان. من ضعف آنان را به قدرتشان تبدیل میکنم.» در ادامهی گفتوگویشان گابریل میپرسد: «چرا ضعیف هستی؟» نیگن با لحن قاطع و محکم پاسخ میدهد: «نباید بگویی چرا ضعیف هستی. سؤالت اشتباه است. باید بگویی از چه نظر ضعیف هستی؟ همهی آدمها مخلوطی از ضعف و قدرت اند. میتوانی با استفاده از ضعف، خودت را قویتر کنی. واضح است که من خیلی قوی هستم. من اینجا را گرفتم. یک جامعهی با آدمهای بیکاره بود. ارتشی از آدمهای وحشی من دور هم جمعشان کردم. کسی که قبلا رییسشان بود گذاشته بود آدمها ضعیف بمانند ولی من قویشان میکنم تا دنیا قوی شود. اینطوری فایدهی زندگی را پیدا میکنی.»
نیگن را ارادهی هستیشناختیاش به سمت نیگن شدن سوق میدهد. ارداهای که در جان و جوهر وجودی معطوف به قدرت است، قدرت رهبری و برتری. این اراده، چنین نیست که در وجود همه نهفته باشد. اسپنسر هم تقلا دارد تا جای ریک را بگیرد، اما در برابر قدرت واقعی فرومیریزد. همچنین است سایمون که ادای نیگن را درمیآورد و ادعای داشتن ارادهی معطوف به قدرت را دارد. بهگفتهی نیگن «دل و جگر» میخواهد. و ارادهی هستی، «جنم» آن را در جان همه جای نداده است. نیگن بارها مورد سوءقصد قرار میگیرد، اما به این آسانی کشته نمیشود. در مورد کسانی را که کشته است معتقد است: «هر کسی را که کشتهام، لازم بوده بمیرد.»
۵-۲-۳. آرمانهای جدید: ابرانسان نیچه وقتی به فراارزشهای سنتی گام برمیدارد، بدیهی است که جهانی با آرمانهای جدید را خلق کند. به سویههای زیست اجتماعی بنگرد که قبلا دیده نشده است. در جهان پساآخرزمان بینظمی در همه جا موج میزند. به شخصی مثل نیگن نیاز است تا با ارادهی پولادین که معطوف به قدرت و چشماندازهای بدیع باشد، در سایهی آن نظم را برپا کند. در قسمت دهم فصل هشتم وقتی ریک خبر مرگ کارل را میرساند، نیگن میگوید: «من جلو مرگ آدمها را میگیرم. دوای درد دنیا من هستم.» دنیایی که از نو باید ساخته بشود.
۶-۲-۳. فراسوی نیک و بد: مؤلفهی دیگر در وجود ابرانسان نگریستن به فراسوی خیر و شر نظامهای کهن است. اگر بازهم به سیاهوسفیداندیشی رو میآورد، ناشی از سرشت مثبتاندیشی او است. همانطور که اندیشههای نیچه در بسیاری موارد دچار سوءفهمها شده، جهانبینی نیگن هم از سوی هوادارانش غلط برداشت میشود. سالها زندان در الکساندریه او را نشکست که در برابر باورهایش تضعیف شود. بلکه او را قویتر و پختهتر میکند. و همچنان یکی از شخصیتهای اصلی در هر سکانس باقی ماند. وقتی از زندان رها میشود، یکی از جوانان دنبالش راه میافتد. آنچه را مه از پدر و دیگران شنیده به نیگن یادآوری میکند. و در نهایت، نیگن متوجه میشود که چه روایتهای نادرستی از زمان قدرت او شکل گرفته است.
۳-۳. تأویل سیاسی-اقتصادی: استثمارگرایی
نیگن در این تأویل ممکن است کمابیش نمایندهی نظام اقتصادی سرمایهداری (Capitalism) باشد. اینکه شعار میدهد «مردم سرمایه است. مثل پول میمانند. مردم چیزی است که اینجا ما از نو میسازیم.» ناجیها دیگر جوامع را استثمار کرده و مواد مورد نیازشان را بهوسیلهی افراد آنها تأمین میکنند. نیگن در اینجا بیشتر نقش یک سیاستمدار اقتصادی را بازی میکند که مسألهی مالی برایش اهمیت دارد. و از همین طریق پایهی اجتماعیاش را تقویت میکند.
۴. نتیجهگیری
در این نوشتار سعی من بر این بوده است که در شخصیتپردازی نیگن، از سه نظریهی نیچه استفاده کنم. گزارهی «خدا مرده است» به شکل واضح از زبان پیرو نیگن گفته میشود. مؤلفههای ابرانسان نیچه همچون گذار از ارزشهای سنتی، آزاد بودن در ارزشگذاریهای جدید، نوآوری در رهبری جامعه و خواست قدرت، در شخصیت نیگن مشهود است. نیگن در قامت یک رهبر قدرتمند هر ارادهای که در جهان پساآخرزمان دارد، همه معطوف به قدرت است. در نهایت جهانبینی نیگن، متأثر از هستیشناختی نیچه، ممکن است صورت گرفته باشد که ما را در شناخت شخصیت نیگن کمک میکند.