روز بیستوسوم اپریل مناسبت مهمی داشت: سازمان یونسکو این روز را به عنوان روز جهانی کتاب و حق مؤلف نشانهگذاری کرده است.
چرا روز جهانی کتاب؟ اگر در یک مملکت هیچ کتابی نباشد، چه اتفاقی میافتد؟ اگر کتاب باشد، اما کم باشد، چه اتفاقی میافتد؟ اگر کتاب زیاد باشد، چه رخ میدهد؟ حتما کسانی خواهند گفت: در ایامی که در ملک ما امنیت نیست و نان نیست و آزادی نیست و رنج هست و حرمان هست و بربادی هست، این پرسشها به چه کار میآیند؟ این اعتراض از جهتی وارد به نظر میآید. آخر، چنین مینماید که در افغانستان وجود و حضور کتاب چندان از حجم بحران و عقبماندگی این سرزمین نکاسته است. وقتی که چه کتاب باشد و چه نباشد و چه کم باشد و چه زیاد، وضعیت مملکت هیچ تغییری نکند، آیا اساسا طرح پرسش در مورد کتاب بیهوده نیست؟ به این سؤال پاسخ بر میگردم.
چه چیزی کتاب است؟
نیازی نیست که از کتاب تعریفهای پیچیده و غیرعینی ارائه کنیم. در روزگار ما، کتاب هر مجموعهای از نوشتههاست که در میان دو پوشهی فیزیکی یا دیجیتال تنظیم و منتشر شده است. این مجموعه میتواند حاوی اطلاعات خوب و بد باشد، با کیفیت عالی یا نازل منتشر شود و سبب روشنی یا تیرگی ضمیر خوانندگان خود شود. برخلاف یک تصور کهنه در ملک ما -و البته در عهدی نه چندان دور- همین که سخنی «در کتاب» باشد، معنایش این نیست که آن سخن معتبری است. کتاب بد و حاوی اطلاعات غلط و گمراهکننده نیز کتاب است و از این کتابها بسیار منتشر میشوند.
کتاب بد باید منتشر نشود
اگر کتاب بد و گمراهکننده وجود دارد و منتشر میشود، آیا منطقی این نیست که کمیته یا ادارهای باشد که جلو انتشار این کتابهای بد را بگیرد؟ در افغانستان و بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر این نتیجهگیری تقریبا بدیهی مینماید. به این معنا که برای اکثر مردم و رهبرانشان این پیشنهاد چنان منطقی و مسلم است که هیچ آدم عاقلی نباید در برابر آن بایستد. در جوامع اسلامی، رسم این بوده که حاکمان مسلمان با حمایت عوام مؤمن نه تنها جلو نشر کتابهای از نظر خود «ضاله» و ناپسند را بگیرند که اساسا اندیشهی نوشتن چنان کتابهایی را در شهروندان بکشند. این وضعیت برای بسیاری کاملا طبیعی و منطقی است. کتاب بد باید منتشر نشود و حاکمان مسلمان وظیفه دارند که جلو این کتابها را بگیرند. اما همین پیشنهاد ظاهرا منطقی یکی از ویرانگرترین روندها در تاریخ این کشورها را شکل داده است: روند پیوسته و پایدار عقبمانی علمی، اقتصادی، سیاسی و نظامی این ممالک. چرا؟ برای این که وقتی قرار شود کتابهای بد نوشته یا نشر نشوند، داور این کار همان کسانی میشوند که در قدرت هستند. به بیانی دیگر، آن وقت ذوق حاکمان و قدرتمندان تشخیص میکند که چه کتابی نشر شود و چه کتابی نشر نشود. وجه ویرانگر این وضعیت در اینجاست که همین تشخیص محدود یک حکومت یا یک کمیته به جای یک گفتوگوی پیچیده و دشوار جمعی مینشیند. آن که قدرت سیاسی را در دست دارد، تشخیص خود را بر کرسی مینشاند و جهانبینی خود را بر تمام کسان دیگری تحمیل میکند که فکر و ذوق دارند اما قدرت سیاسی ندارند. صدها نویسنده و اهل نظر میخواهند با انتشار عقاید و دیدگاههای خود از طریق «کتاب» در گفتوگوی عمومی جامعه شرکت کنند. اما کسی که قدرت دارد، به آنان اجازهی این کار را نمیدهد. نویسندگان کتابهای خود را «بد» نمیدانند، اما نظام حاکم آن کتابها را «بد» میداند. همین دومی هم هست که تشخیص خود را عملی میسازد و بر فکر و ذوق صدها و هزاران آدم دیگر چلیپا میکشد. اسم این کار سانسور است.
عیب سانسور چیست؟
عیب سانسور فقط در این نیست که نویسندگان را از نشر کتاب باز میدارد (و از این طریق حقوق شهروندی آنان را زیر پا میکند). عیب بزرگتر سانسور این است که جریان تبادل اندیشههای متنوع را متوقف میسازد و امکان بالا آمدن هزاران دیدگاه سازنده و متفاوت را از میان بر میدارد. پیشرفت هیچ جامعهای در هیچ جغرافیایی آسان و بدون ضایعه نبوده است. به این معنا که وقتی تنوع اندیشهها مجاز باشد و بیان مواضع و باورها توسط حاکمان سرکوب نشود، قطعا کتابهایی نیز منتشر خواهند شد و سخنانی گفته و نوشته خواهند شد که برای حیات جمعی یک ملک زیانبار باشند. اما از آنجا که هیچ کس و هیچ حاکم و کمیتهای نمیتواند بنا بر آگاهی محدود خود بداند که چه چیزی نهایتا زیانبار خواهد بود، چارهای جز پذیرفتن اصل آزادی نیست. در تاریخ بشر بسیار پیش آمده که همان اندیشههایی که در زمان طرح شدن خود خطرناک و زیانبار تشخیص شده بودند، بعدا به عنوان بزرگترین مایههای پیشرفت انسانی نقش بازی کردند. در جامعهی آزاد، همه کتاب خود را منتشر میکنند و حرف خود را میزنند. از درون همین گفتوگوی جمعی بزرگ و متنوع است که جامعه راه خود را به سوی پیشرفت باز میکند؛ هرچند گاه تاوان تاثیر پذیرفتن از کتابهای بد را نیز میپردازد. این تصور که گروه کوچکی از افراد (پشتگرم به حمایت گروه بزرگی از عوام متعصب) پیشاپیش تشخیص بدهد که چه اندیشهای نشر شود یا نشود، با سراسر تاریخ پیشرفت بشر متمدن ناسازگار است. تاریخ تمدن عصر جدید گواه است که پیشرفت فقط زمانی ممکن شد که دست گروههای تفتیش از سانسور کردن اندیشههای متنوع شهروندان کوتاه شد.
کتاب و افغانستان امروز
افغانستان در سراسر تاریخ خود غالبا سرزمین ارتباطات شفاهی بوده و کتاب و کتابت در این ملک در کل هیچ وقت اقبال چندانی نداشته است. فراتر از گفتوشنیدهای روزمرهی شفاهی مردم، ابلاغ افکار و باورهای منظمتر کمتر از طریق نوشتن کتاب و بیشتر از طریق منبرهای مذهبی و خطابههای عوامپسند ممکن میشده است. به همین خاطر، افغانستان به صورت سنتی کشور خطاب بوده است و نه سرزمین کتاب. نتیجه آن شده که در این سرزمین کمتر نشانی از اندیشههای سیستماتیک ِ گردآوریشده در بانکهای اندیشه (بخوانید کتابها) دیده میشود. همیشه خطاب حاکم بوده و کتاب غریب. بدتر آن که محتوای آن خطابها همواره نقل احکام جاودانه و تغییرناپذیر دینی بوده که در طول چندین قرن یک ذره تغییر نکرده است.
امروز که طالبان بر افغانستان مسلط هستند، کتاب بیشتر از هر زمان دیگر به حاشیه رانده شده است. معنای این وضعیت این است که از این پس حتا همان سوسوی کمرنگی که در بیست سال گذشته نشان از اهمیت یافتن کتاب و کتابت میداد نیز خاموش خواهد شد. کتاب به تاریکی خواهد رفت و خطاب به میدان خواهد آمد. به عبارت دیگر، جامعهی بیکتاب ما به همان عصری برخواهد گشت که انسانهای جوامع مختلف هنوز نمیدانستند کتاب چه پدیدهی معجزآسایی برای پیشرفت آدمی است.
کتابخواندگان چه کردند؟
یکی از پرسشهایی که در ذهن اکثر مردم میگردد همین است که کتابخواندگان چه کردند. این پرسش غالبا با چاشنی طعن و بیزاری همراه است. اما واقعیت این است که کتاب در این سرزمین هیچگاه به صورت گسترده پدیدهای تأثیرگذار نبوده تا بتوانیم از نتیجهی کتابخواندگی عدهای معدود سخن بگوییم یا انتقاد کنیم. در کشوری که اکثر مردم حتا در همین قرن بیسواد هستند و خطابههای منبری مبلغان قدرتمند و بانفوذ مذهبی را سخن اول و آخر میدانند، نمیتوان گریبان چند کتابخوانده را گرفت و ازشان پرسید که شما چه کردید. بر این واقعیت این را هم بیفزایید که افغانستان هرگز مولد یا میزبان بهترین کتابهای دنیا نبوده است. کتاب خوب کتابی است که در آن یک تِم یا بُنمایه (بر محور چند پرسش اساسی) به صورت سیستماتیک در چندین فصل پرورده میشود و مجموع اندیشههای طرحشده در سراسر کتاب در یک بافت محکم درجهی بالاتری از معرفت در یک حوزه را به خواننده منتقل میکند. کتابهایی که در افغانستان تولید شدهاند یا از کشورهای همسایه راه یافتهاند، کمتر از این خصوصیت بهرهمند بودهاند. به بیانی دیگر، افغانستان کتاب خوب کم داشته است. چرا؟ برای این که چنان جامعهای در امر «تقاضا»ی کتاب نیز به چنان «عرضه»ای دامن میزند. جامعهای که تقاضایش «منظرهی مرگ» است، طبعا کسی را بر نمیانگیزد که «جامعهی باز و دشمنانش» کارل پوپر را وارد کند.