سارا عنان
اینروزها سفر از نیمروز افغانستان بهسوی تهران، گام گذاشتن روی طناب باریک بین مرگ و زندگی است. صابر (مستعار) 32 ساله از منطقهی شیندند هرات، مانند صدها هزار کارجوی افغانستانی دیگر، نه بهدنبال آرزوی بزرگ بلکه بهدنبال نان است. او و همراهانش برای یافتن کار و امرار زندگی خانوادههایشان، جان خود را در مسیری به خطر میاندازند که شانس به مقصد رسیدن بسیار پایین است. گذر از دشت و توفان، عبور از میان درههای هولناک، حملهی دزدان مسلح و بهرهکشی قاچاقبران بیرحم. صعود نفسگیر از کوههای مرزی، دویدن زیر رگبار گلولهی مرزبانان، خوابیدن و پنهان شدن در پلچکهای زیر جاده، و سرانجام سفر پنهانی به تهران در موترهای شلوغی که در آنها حتا نفس کشیدن دشوار است. اینها همه قمار خطرناکی برای رسیدن به کار و نان است.
مسیر قاچاقبران برای انتقال مهاجران افغانستانی بهگونهی غیرقانونی به ایران، از سمت نیمروز معمولا از نواحی مرزی ولسوالیهای زرنج و چهاربرجک آغاز میشود. مسافران ابتدا بهصورت گروهی به نقاط مرزی کمنظارت انتقال داده میشوند و سپس از طریق مرز مشترک افغانستان-پاکستان وارد خاک پاکستان میگردند. پس از آن، از مسیرهای غیررسمی و بیابانی در ایالت بلوچستان پاکستان جابهجا میشوند. در مرحلهی بعد، از نوار مرزی پاکستان-ایران وارد مناطق مرزی ایران، بهویژه حوالی ولایت سیستان و بلوچستان میگردند. مسافران پس از عبور از مرز ایران، بهصورت مخفیانه و در چند مرحله، با استفاده از وسایط نقلیه غیرمجاز، به مقصد نهایی، عمدتا زاهدان و از آنجا به شهرهای مرکزی مانند تهران، انتقال داده میشوند.
آغاز سفر؛ از نیمروز بهسوی مرزهای ناشناخته
سفر صابر از مرز نیمروز آغاز میشود، جایی که حدود سی نفر از مسافران سوار بر یک موتر نوع تویوتا میشوند. صابر میگوید در این مسیر، حدود دوونیم ساعت با موتر در حال حرکت بودند که یکدفعه دستور پیاده شدن برای همهی مسافران صادر شد. اول شب بود و تقریبا دوصد نفر در پای یک کوه جمع شده بودند. چند نفر آدم ناشناس که راهبلد نامیده میشدند، آمدند و بعد از چند توصیه و راهنمایی، حرکت خود را آغاز کردند.
صابر گفت: «مسیر درههای هولناک را در پیش گرفتیم. هوا تاریک و وحشتناک بود. ترس این را داشتیم که در این وادی هولناک و غریب گم شویم. آرامآرام راه میرفتیم و به دستور راهبلد، مسیر حرکت به سمت کوه هدایت میشد. این کوهها بخشی از مرز میان افغانستان و پاکستان بودند که مهاجران غیرقانونی مجبور بودند از آن عبور کنند تا به خاک پاکستان برسند.»
بهگفتهی صابر، مسیر صعبالعبور، ادامهی حرکت را برای همه سخت ساخته بود. با اینکه اکثر مسافران کارگر بودند، اما گویا این وادی برای ما بسیار ناآشنا و شبیه برزخ بود. مسیر رو به بالا بود و پیمودن آن، ادامهی سفر را دشوار میساخت. تقریبا نُه ساعت این مسیر برزخی را با دشواری طی کردند. دیگر برای اکثریت آنان ادامهی مسافرت غیرممکن گردیده بود و با التماس تقاضا کردند که اندک وقتی را صبر کنند تا نفس تازه کنند. هرچند راهبلدها راضی نبودند، اما مسافران نشستند و اکثر آنان تقریبا نیمهجان شده بودند.
عبور از مرز و وحشت از تیراندازی
صابر میگوید در ادامهی مسیر کوه شیب تندی داشت و پایین رفتن از آن مشکل بود. با زحمت زیاد به پای کوه رسیدند و شروع به دویدن کردند. دستور راهبلد و روال کار همینطور بود. نزدیک به یک ساعت دویدند. صابر با نزدیک شدن به نقطهی صفر مرزی پاکستان و ایران، ترس و نگرانیاش بیشتر شد. بهخاطری که اخبار زیادی از بیرحمی مرزبانان و رگبار مستقیم با اسلحه بهسوی افرادی که از مرز عبور میکردند، صحبت میشد. با استفاده از تاریکی شب وارد خاک ایران شدند.
صابر گفت: «باید به عمق خاک ایران پیش میرفتیم. با شروع دویدن، با فریادهای راهبلد به ادامهی حرکت ترغیب شدیم. دو کیلومتر راه را بدون وقفه دویدیم. ترس و اضطراب، سلولهای بدنم را از کار انداخته بود. بدنم داغ آمده بود و قلبم تندتند میزد.»
صابر میافزاید که بیرحمی حتا در رفتار مسافران دیده میشد. هرکسی برای نجات خودش ممکن بود همراهانش را ترک یا قربانی کند. شانس عبور موفقیتآمیز از نقطهی مرزی بسیار پایین بود و رسیدن به تهران مثل گذشتن از هفتخوان رستم به نظر میرسید. در اولین پناهگاه، نفس تازه کردند. ترس و ناامیدی در چشمان مسافران موج میزد. موترها که منتظرش بودند، بالاخره از دور نمایان شدند و به آنان نزدیک شد. قاچاقبران مست با پرخاشگری و عصبانیت از آنان خواستند زود سوار موترها شوند. بدون معطلی باید خود را داخل موتر پرتاب میکردند تا مورد خشم قاچاقچیان قرار نگیرند.
از مرز تا زاهدان؛ حملهی دزدان و بقای فردی
با حرکت از مرز به سمت بلوچستان وضعیت برای او و تمام مسافران دلهرهآور است. مسافران با تمام توان تلاش میکنند با هدایت راهبلد خود را به جاده نزدیک کنند. بهگفتهی صابر، در همین هنگام ناگهان افراد مسلح با تفنگچه و چاقو از سمت بیابان به طرف آنان هجوم آوردند. اتفاقی که یک شوک ناگهانی است و قدرت تصمیمگیری را از آنان گرفت.
صابر افزود: «من در آن لحظه، ناخودآگاه پا به فرار گذاشتم. تعقیب و گریز در دل بیابان تاریک، وحشتناک بود. پراکندگی مسافران، دزدان را آشفته کرده بود و من با سراسیمگی به تنهایی مسیر جداگانهای را در پیش گرفتم، اما دزد دست از تعقیبم برنداشت. دزد با ولع زیاد و با چاقویی که در دست داشت، در صدد گرفتن من بود. نعرهی دزد که فریادکنان میگفت اگر گیرت بیاورم میکشمت، ترسم را بیشتر مینمود. ناچار شدم کولهپشتی و وسایل همراهم را رها کنم. بعد سبکتر شدم و با سرعت بیشتر به سمت دامنهی کوه از دزد فاصله گرفتم، و بالاخره در جای امنی پنهان شدم. از فرط خستگی و ترس، و از بیم اینکه به چنگ دزدان نیفتم، نیمساعت را بدون حرکت در آنجا آرام گرفته بودم.»
صابر در پایان شب که مطمئن شد دزدان محل را ترک کردهاند، دوباره به سمت جاده آمد. با خوشاقبالی، مسافران دیگر را نیز در آنجا یافت. بهدنبال آن، راهبلد از راه رسید و به مسافران دستور داد که در پلچکی در زیر جاده جا بگیرند. بعد از 12 ساعت انتظار در زیر پلچک، اوایل شام صدای موتر به گوش رسید. بهگفتهی صابر، با دستور راهبلد، تعدادی از مسافران سوار موترها شدند و راه افتادند. برای هر دوازده نفر یک موتر پژوپارس در نظر گرفته شده بود. کسی حق اعتراض نداشت و نمیتوانست صدا بلند کند. موتر با سرعت تمام راه میرفت. جاده بسیار تنگ بود و مسافران چارهای جز پذیرش شرایط نداشتند.
از زاهدان تا تهران
حرکت از زاهدان، یکی از حساسترین و پرخطرترین مراحل این سفر مرگبار بود. بهگفتهی صابر، موترها با سرعت غیرعادی در جادههای تنگ و کمنور حرکت میکردند؛ جادههایی که در طول آن ایستهای بازرسی متعددی برای شناسایی مهاجران غیرقانونی ایجاد شده بود. هر توقف ناگهانی، هر نور چراغ و هر سایه در تاریکی، میتوانست به بازداشت، ضربوشتم یا بازگرداندهشدن اجباری مهاجران بینجامد. قاچاقبران برای عبور از این مسیر، گاهی از جادههای فرعی و خاکی استفاده میکنند و گاهی نیز با پرداخت رشوه به پولیس، راه را برای رسیدن به تهران هموار میسازند.
بااینحال، سفر صابر که از سر ناگزیری و برای کار و تأمین هزینهی زندگی خانوادهاش است، تصویر تلخ و واقعی از مهاجرت غیرقانونی صدها هزار کارجوی افغانستانی به ایران است؛ سفری که با خطر مرگ، دزدی، گلولهباران مرزبانان و استثمار قاچاقبران همراه است. صابر باور دارد که با سلطهی مجدد طالبان بر افغانستان، امید و زندگی در کشور باقی نمانده و تعداد زیادی از شهروندان ناچار اند برای کار در ایران و یافتن نان راه قاچاق را در پیش بگیرند. بسیاری از مهاجران بهدلیل فقر، جنگ و بیکاری، چارهای جز پذیرش این مخاطرات ندارند و جان خود را به خطر میاندازند تا شاید با کارگری بتوانند زندگی بهتری برای خانوادههایشان بسازند.
با این همه، برای صابر و بسیاری دیگر، رسیدن به تهران نه پایان رنجها بلکه آغاز مرحلهای تازه از ناامنی، بیثباتی و تلاش پیوسته برای یافتن کار و نان در غربت است. صابر هفتهی گذشته به تهران رسیده است. او مطمئن نیست که تا چند روز یا چند ماه دیگر بتواند به کار خود ادامه دهد؛ پیش از آنکه دستگیر و رد مرز شود. هر صبح، در سپیدهدم، به کاری یکنواخت، فرساینده و ناخوشایند آغاز میکند و هنگام غروب، آکنده از ناامیدی و اندوه، به اتاق کوچک خود بازمیگردد. در پس همهی این دشواریها و رنجها، اما امیدی نهفته است؛ امید به آنکه بتواند برای خانوادهاش نانی فراهم کند و باری از دوش آنان بردارد.