همانطور که در نوشتهی قبلی به شما قول داده بودم، در نظر داشتم که دو کتاب خاطرات دیگر را هم برایتان مرور کنم. اولی خاطرات یک دختر ۱۲ ساله جاپانی-کانادایی بود و دومی کتاب خاطرات یک زن مبارز و برابریخواه افغانستانی. منتها وقتی متوجه شدم اولی به فارسی برگردانده نشده و دومی از لحاظ محتوا و تلخی و سنگینی روایتها مناسب سنوسال شما نیست، از مرور آنها صرف نظر کردم.
اما دست خالی هم نیامدهام. بهجای آنها یک مجلهی الکترونیکی خاطرهمحور را برایتان معرفی میکنم که پر از روایتهای دخترانه است. گروهی از دختران مهاجر اهل افغانستان که در ایران زندگی کردهاند دورهم جمع شده و این مجله را ایجاد کردهاند. نامش «سیندخت» است. خاطرات دختران افغانستانی ساکن ایران. اسم با مسمایی هم دارد. سیندخت نام یکی از زنان خردمند و با درایت شاهنامه است. او همسر شاه کابلستان و مادرکلان رستم است. زمانی که راز عشق دخترش رودابه به زال، پسر سام پهلوان ایرانی از پرده بیرون میافتد، مهرابشاه، همسر سیندخت از شدت خشم شمشیر از نیام میکشد تا رودابه را بکشد اما سیندخت با زیرکی و کاردانیاش جلو همسر عصبانی را میگیرد و آراماش میکند. از آنطرف سام پهلوان و منوچهر، شاه ایران برآن میشوند تا به کابل لشکر بکشند و شهر را ویران کنند و مردمش را به نیزه بکشند. مهرابشاه که تاج و تختش را رو به زوال میبیند از شدت فشار و عصبانیت نمیداند چهکار کند. سیندخت وقتی وخامت اوضاع را درک میکند فورا او را آرام میکند و اعتمادش را جلب میکند تا مدیریت اوضاع را به او بسپارد. سیندخت با کاروانی باشکوه به درگاه سام میرود تا چارهای کار کند. او در مقام یک سیاستمدار زیرک و کاربلد از درایت، خردمندی و سخنوریاش بهره میجوید و اعتماد سام پهلوان را جلب میکند و با بستن پیمانی نه تنها جلو یک جنگ ویرانگر و خونین را میگیرد بلکه زمینهی وصال دخترش رودابه با زال را هم فراهم میآورد. هرچند نقش سیندخت در شاهنامه کوتاه است اما شخصیت سیاستورز و استوار، جسور و چارهگرش او را ماندگار کرده است.
اکنون که من این متن را مینویسم، سیندوختیان دوازده شماره از آن را منتشر شده کردهاند. قبل از نشر هر شماره، برای آن موضوعی انتخاب میکنند و از نویسندگان واجد شرایط میخواهند که خاطرات شان را در مورد آن بنویسد. موضوعات انتخابی گاه کلی است و گاهی هم آنقدر جزئی و عادی که معمولا کسی به آن توجه نمیکند چه برسد به اینکه در مورد آن فکر کند و راجع به آن بنویسد. از عشق و وطن و همسایه گرفته تا رفیقبازی و لذتهای ناچیز.
خاطرات آنها به اندازهای که رنگوبوی مهاجرت و غربت دارد، به همان اندازه هم رنگوبوی وطن و کابل و هرات و بلخ و هزارستان میدهد. به همین خاطر مخاطبی که گذری به ایران هم نداشته باشد یا حتا تجربهی مهاجرت نداشته باشد با راویان و خاطرهگویان این مجله همراه و همسفر میشوند.
این تکه از مقدمهی شماره ششم سیندخت را که معصومه امیری، سردبیر آن نوشته بخوانید: «وقتی پدر و مادرم میگویند فلانی از وطن آمده، یعنی از قریهی خودشان، از همانجا که خودشان پیدا شدند و من چقدر از این فعل پیدا شدن بهجای به دنیا آمدن خوشم میآید، همانقدر منفعل که واقعا هست. آنها بیهیچ قصدی برای آمدن، میان درهای در بامیان پیدا شدند و از همان وقت تا همین الان منظورشان از وطن همان چندمترمکعب است. پایت را که از قریهات آنورتر بگذاری میشوی از وطن رفته و اگر پا را به خانهای از وطنرفتهی دیگر بگذاری، میشوی از وطنآمده. به همین سادگی! مرزها در افغانستان تنگ و بسیاراند. شاید بالاترین سرعت غریب شدن برای نوع بشر یا حتا برای یک جاندار در کل جهان مال افغانستان باشد. این یعنی تمام زندگی یاد بگیری که چطور خودت را وفق بدهی تا از غربتت بکاهی بیآنکه هرگز تضمینی برای پذیرفته شدنت وجود داشته باشد.»
زبان خاطرهنویسان این مجله جذاب و گیرا است. خاطرات تلخ و شیرین آنان همیشه با نمک طنز و شوخطبعی همراه است که جذابیت آن را برای خواننده بیشتر میکند. کلمهها و جملههای این خاطرهنویسان پر از تصویر و رنگ و بو است. زبان آن آنقدر تصویر دارد که گذشتهی خاطرهگویان را در ذهن خواننده جان میبخشد، طوری که خواننده بیامان در دنیای گذشته آنان پرتاب میشود و در مکان و زمان دیگری که آنان زیستهاند راه میرود و نفس میکشد و حس میکند. من هر بار که خواستهام فقط یک خاطره از آن را بخوانم تا تمام شماره را نخواندم نتوانستهام آن را کنار بگذارم.
این خاطرهنویسی در نوع خود بینظیر است. نوشتن و مکتوب کردن و بازگو کردن تجربهی زندگی چند نسل که در مهاجرت شکل گرفته کار ارزشمندی است. آنان تجربه زیستهی خود و نسلهای قبل از خود را بهعنوان گروهی از مردم افغانستان که در کشوری همزبان و همفرهنگ زاده شده و در آن زندگی کردهاند اما هرگز پذیرفته نشدهاند، بهگونهی خواندنی روایت میکنند. روایتها پر از جزئیات و نکتههای خرد و درشتی است که نشان میدهد زیستن در جامعهای دیگر به علاوهی رنجها و سختیهای آن، چقدر میتواند روی طرز فکر و سبک زندگی و منش آدم تأثیر بگذارد.
تنها عیبی که میتوان از این مجله گرفت این است که هنوز پوستهی زن سنتی را نشکسته و راویان آن در دنیایی سیر میکنند که مردان برای زنان شرقی ساختهاند. آنان نسبت به موقعیت نابرابر و فرودست خود ساکت اند، انگار آن را همانطوری که هست بهعنوان واقعیت مسلم زندگی پذیرفتهاند. در روایتهای آنان نشانی از مقاومت، اعتراض، نقد و سرکشی نسبت به موقعیتها و نقشهای نابرابر اجتماعی و دیوارهای بلند محدودیت که مردان دور آنان و زندگیشان کشیده، دیده نمیشود. بهگونهای که حتا کلیشههای جنسیتی را بازتولید میکنند و زندگیشان را که تحت تأثیر همین نگاه شکل گرفته بدون پرسشگری روایت میکنند.
خواندن این دست روایتها و خاطرات دخترانه و پر از زندگی و زیبایی از این جهت مفید است که برای شمایی که هنوز به کلمه و جمله و متن خو نگرفتهاید، به قول انتوان دو سنت اگزوپیری در «شازده کوچولو»، شما را نسبت به زبان نوشتار و متن اهلی میکند. منظورم از اهلی کردن این است که وقتی با متن و کلمه و زبان نوشتار ارتباط برقرار کردید، خودخواسته به سراغ آن میروید. آن وقت مطالعه چیزی شبیه خواندن «کیمیا» و «فیزیک» یا «ریاضی» در شب امتحان نیست. جایی است برای هوا تازه کردن و لذت بردن، مثل پارک رفتن. یا در روزگار سخت، جایی است برای پناه بردن از شر و مرارتهای آدمها و زندگی. این دست روایتها و نوشتهها حکم دوست و رفیق خوبی را دارد که دست آدم را میگیرد و قدمزنان و صحبتکنان به یک جای خوب میبرد. جایی به وسعت و زیبایی کلمات و دنیایی به بزرگی خیال و ایده و تجربه و فهم و زندگی. دنیایی که تمامی ندارد و آدمی را محو جادویش میکند.
این مجله را از طریق کانال تلگرام سیندخت میتوانید پیدا کنید و بخوانید.
امیدوارم شما هم شروع به نوشتن خاطرات خود کرده باشید.
امید
اگر دوست دارید این دست مشکلات و محدودیتهای دخترانه را که در زندگی خود تجربه میکنید، بنویسید و از طریق این لینک واتساپ ارسال کنید: https://wa.link/ldtei7