close
Photo: Mostafa Zahedi

بدن زن در آیینه‌ی مردسالاری

(یادداشتی به‌مناسبت هشتم مارچ)

عبدالکریم ارزگانی

درآمد

هرگاه پرسیده می‌شود که بدن متعلق به چه‌کسی است؟ پاسخ می‌گیرد که بدن متعلق به «من» است. این «من» از خود حریم و قلمروی دارد که تن/بدن نامیده می‌شود و من به‌واسطه‌ی همین بدن که جسمانیت او را تعریف می‌کند از غیر جدا می‌گردد. ولی زمانی که به تاریخ نگاه می‌کنیم به ما نشان داده می‌شود که بدن به‌مثابه‌ی یک واقعیت مادی همواره متعلق به دیگران بوده و من همچون امانتی از آن بهره برده است. تاریخ اغلب دو مسأله را درباره‌ی بدن برای ما خاطرنشان می‌کند: اول، بدن تحت انقیاد دیگری است و هیچ‌گونه استقلال و آزادی عملی ندارد. دوم، بدن در معرض تصاحب‌شدن است و آزادی و قلمروی که برای خودش ساخته به‌واسطه‌ی نیروها و اراده‌های بیگانه تهدید می‌شود. هر اندازه که در تاریخ عقب‌تر می‌رویم بدن بیشتر در بند دیگری است و هرچه به جهان مدرن نزدیک می‌شود، هم‌پای آزادیی که بدن بدست می‌آورد، خطر نابودی آزادی‌اش نیز بیشتر می‌شود. مثلا، یکی از نگرانی‌های جدی درباره‌ی تراشه‌های هوشمند خطر کنترل عملکرد بدن و ذهن انسان به‌وسیله‌ی قدرت‌ها است؛ هرچند که این نگرانی رنگ‌وبوی تئوری توطئه دارد. مصداق بارز مورد اول اما برده‌داری و انقیاد اندام زنانه توسط مردسالاری و سپس سرمایه‌داری است. برده‌داری گواه مستند و درشت انقیاد بدن به‌واسطه‌ی دیگری است و معنای آن چیزی جز  تملک و تصاحب بدن دیگری و بهره‌کشی از نیروی نهفته در آن نیست. در درازنای تاریخ برده‌داری، هرچند که اندیشه و منیت در برده تضغیف می‌گشت و او را عملا به یک موجود فاقد شعور و اراده مبدل می‌کرد، این تضعیف برای کارآیی هرچه بهتر و آسان‌تر بدن برده انجام می‌شد. لذا جدیت مسأله‌ی بردگی و برده‌داری در دوران باستان و حتا کلاسیک برخاسته از مزیت و امکانات بدن انسان بود که به‌ ندرت به‌خاطر جهل و نادانی و اغلب به سبب چاره‌اندیشی زیرکانه صورت می‌گرفت.

معمولا درباره‌ی تاریخ به‌گونه‌ای سخن رانده می‌شود که گذشتگان و رفتگان را مشتی ابله و احمق به تصور درمی‌آوریم و آنان را بابت حماقت‌های شرم‌آورشان مورد توبیخ قرار می‌دهیم، ولی گفتمان و ساختاری را که منجر به خلق چنان حماقت‌هایی گردیده فراموش می‌کنیم. پس وقتی می‌نویسیم برده‌داری لزوما مبنای جاهلی نداشته، به آن گفتمان غالب‌کننده‌ی بردگی اشاره می‌کنیم که باعث رسمیت‌یافتن بردگی و دوام آن برای هزاران سال در جامعه‌ی انسانی گردید. بدیهی است که بردگی در شکل و قواره‌ای که در گذشته وجود داشته اکنون برای ما تحمل‌ناپذیر و نابخردانه جلوه می‌کند، چون با عقلانیت مدرن ما سازگار نیست. ولی بدین معنا نخواهد بود که بردگی اساسا ناشی از حماقت و بلاهت فکر اجداد ما بوده است. آنچه به دیگری اجازه می‌دهد که بدن من را صاحب شود، درایت و اراده‌ای بس سنجش‌گر و زیرک است. بدن به‌واسطه‌ی قدرت و سلطه به انقیاد دیگری در می‌آید و حماقت توسط سیستمی پیچیده و زیرک تولید می‌شود. به همین شکل، زمانی که درباره‌ی عقلانیت مدرن حرف می‌زنیم بدین معنا نیست که ما به سبب حضور در جهان مدرن از آن بهره‌مندیم؛ بلکه مراد شیوه‌ی اندیشه‌ورزی و بینشی است که می‌باید به علت زیستن در جهان مدرن آن را کسب کنیم و بدست بیاوریم. چه بسیار کسانی که هنوز بردگی را شیوه‌ی درستی برای انجام امور می‌پندارند و در صورت لزوم آن را مجاز می‌شمارند.

پس پاسخ پرسش نخست می‌تواند به این‌صورت ارائه شود که بدن می‌باید متعلق به من باشد. چون ما نمی‌توانیم مالکیت من بر بدن را به‌مثابه‌ی یک‌ واقعیت موجود و عینی اثبات کنیم، ولی آنچه عقلانیت مدرن تشخیص می‌دهد مؤکد این نکته است که بدن باید به من بازگردد و از بردگی اراده‌ی سلطه رها شود. یعنی مالکیت من بر بدن من یکی از امکان‌های عقلانی و عادلانه‌ی انسان در شیوه‌ی زیست و بینش مدرن است. این عقلانیت به ما یادآوری می‌کند که بدن‌ها با هم برابر اند و می‌باید بدون درنظرداشت جنسیت، رنگ، نژاد و فرمش صرفا در اختیار حامل خود (من) قرار داشته باشد؛ چون آزادی و عدالت محقق نمی‌شود مگر با آزادسازی بدن انسان از محاصره‌ی قدرت و خادمان سرسخت آن. چرا که بدن انسان به‌ ندرت آزاد زندگی کرده و در بیشتر دوره‌های تاریخی در محاصره‌ی مناسبات قدرت اسیر بوده است.

وقتی درباره‌ی نسل‌کشی می‌اندیشیم به سادگی به این نتیجه دست می‌یابیم که نسل‌کشی اقدامی علیه نوع خاصی از بدن انسان است؛ بدنی که مورد پسند دستگاه قدرت نیست و تنها به جرم داشتن ویژگی‌های متمایز و خاص خود مورد مجازات واقع می‌شود. بدن نوزادی که در زمان آلمان نازی و در یک خانواده‌ی یهودی به دنیا می‌آمد پیشاپیش به‌ صرف متولد شدن در خانواده‌ی یهودی مجرم شناخته می‌شد؛ به همان‌سان که امروزه بدن انسان‌های فلسطینی مورد خشم یهود قرار گرفته و هر بدنی که در غزه به دنیا آمده/ بیاید آن محل تولد را همچون گواهی جرم با خود حمل می‌کند. بدن زنان نیز، علی‌رغم برخورداری از نیروی کار و مهم‌تر از آن باروری، جدی‌ترین و شدیدترین انواع انقیاد و سرکوب قدرت‌های مردسالار را تجربه کرده و تبدیل به سوژه‌ی ابدی اروتیسم شده است.

بدن زنانه و استبداد مذکر

تلاش خصمانه‌ی مردسالاری برای هزاران سال، جز برای تصاحب بدن زنانه نبوده و در طول حاکمیت خویش به جوامع انسانی قدرت و مشروعیت بهره‌وری از بدن زنانه را داده و همواره مدعی حق مالکیت بر آن بوده است. در شیوه‌ی زیست مردسالار، بدن زنانه به‌مثابه‌ی جنسی که مرد مالک آن است تعریف شده و به مرد اجازه داده می‌شود که از آن سود ببرد. مردسالاری، که شیوه‌ی زیست مذکرمحور است، علاوه بر تاریخ طولانی خود هنوز یکی از گفتمان‌های غالب جوامعی مانند افغانستان است. با این‌حال، تفاوت اساسی میان مردسالاری و جنس مذکر (مرد) وجود دارد، چون مردسالاری اراده، قدرت و ساختاری است که مرد در آن اجازه‌ی تصاحب بدن زن را پیدا می‌کند و به‌عنوان عمل مشروع به ارتکاب آن مبادرت می‌ورزد. حال آن‌که جنس مرد هرچند که می‌تواند قوام‌بخش و برسازنده‌ی مردسالاری باشد، در اساس خود با آن یکی نیست. کافی‌ است مردی را به تصور درآوریم که علیه مردسالاری می‌ایستد یا زنی را در نظر بیاوریم که برای قوام‌بخشیدن و حمایت از مردسالاری وارد عمل می‌شود، تا به‌ روشنی دریابیم که مردسالاری شیوه‌ی مختص جنس مذکر و یکی‌شده با  فطرت او نیست. این نکته اغلب مورد چشم‌پوشی فمینیسم افغانی بوده و برای همین به‌جای شناخت و سرنگون کردن ساختار و بینش مردانه، سال‌ها انرژی مبارزه در جهت لعن و نفرین مردان هزینه شده است. مسلما هیچ مردی بی‌گناه نیست، چون «انسان همیشه مقداری مقصر است»، ولی چه بسا این‌که نظم باستانی مردسالاری نسل‌ها را درنوردیده و قربانی‌های بی‌شماری از هر دو جنس گرفته است. 

محدودیت امروز زنان نه صرفا برخاسته‌ از بدویت و سنت‌های جاهلی، که منتج‌گردیده از شیوه‌ی زیست مردانه است. شیوه‌ی زیست به این معنا که چنان لایه‌لایه در زندگی ما تنیده شده که به‌ سختی می‌توان آن را گونه‌ای اندیشه یا ایدئولوژی خواند. مردان و زنان لزوما برای سودجویی فرزند به دنیا نمی‌آورند و اغلب انگیزه‌ی اقتصادی مشخصی پشت پرورش کودک دختر نیست، ولی اجازه‌ی بهره‌وری از آن در لایه‌های مختلف جامعه صادر شده است. زمانی که درباره‌ی مردسالاری به‌مثابه‌ی یک ساختار حرف می‌زنیم منظور دقیقا همین مناسبات دقیق و چندلایه‌ی جامعه است که بر مبنای فرودست‌انگاری زنان در حد شیء بنا شده‌اند. لذا زمانی که نوزاد دختر به دنیا می‌آید، علی‌رغم نیت خیر والدین، آنان مجاز هستند که به برکت شیوه‌ی زیست مردانه از آن سود ببرند. بنیادهای مردسالارانه در جامعه‌ی ما به قدری عمیق و ریشه‌دار اند که والدین هرگز متوجه وخامت آن نمی‌شوند؛ مثلا پدران معمولا گرفتن طویانه و قلین را نوعی معامله‌ی اقتصادی نمی‌دانند و آن را به‌عنوان قیمت دختر خویش در نظر نمی‌گیرند. از طرف دیگر، مناسبات مردانه اجازه نمی‌دهد که پدری دخترش را بدون ستاندن مقداری پول به داماد بدهد، چنین کاری مساوی است با بی‌آبروی و خوارشماری ناموس و سلطه‌ی مردانه پذیرای چنین رفتاری نیست.

اساسی‌ترین غایت مردسالاری همانا تصاحب زن به‌عنوان یک شیء و استفاده از بدن زنانه به‌عنوان یک امر مادی کارآ در جهت معین و مشخصی است؛ در این میان آن برتریی که مردان نسبت به زنان بدست می‌آورند، اگر نه کاملا تصادفی، سود عرضی و جانبی مردسالاری شمرده می‌شود. لذا تفاوت باریکی میان دو گزاره‌ی «مردسالاری یعنی برتر دانستن جنس مرد» و «مردسالاری یعنی بهره‌کشی خصمانه از بدن زن» وجود دارد. اعمال و رواج‌هایی مانند خرید و فروش زنان، کنیزداری، قلین، بددادن، سربدل، ختنه‌ی زنان و… همگی نشان‌دهنده‌ی سیستمی‌ است که در آن بدن زنانه به‌مثابه‌ی یک شیء مورد معامله‌ی اقتصادی قرار می‌گیرد. برای نمونه، «بددادن» که یک عرف مردسالارانه‌ی بسیار قدیمی است و در جوامع مختلف وجود داشته، چیزی جز پرداخت مثل برای جبران خسارت وارده به مرد نیست و تفاوت چندانی با  این ندارد که اگر فردی شیشه‌ای را بشکند باید به صاحب آن یک شیشه‌ی نو بدهد و جبران خسارت کند. لذا برتری مردان پی‌آمد هدف نخست مردسالاری، یعنی بهره‌کشی از بدن زن است. در گفتمان مردسالار، بدن زن تحت مالکیت مرد در می‌آید و امتیازات دیگری که مرد در جامعه بدست می‌آورد صرفا نوعی سود جانبی قلمداد می‌شوند: مثلا مرد جایگاه زن را در امور اجتماعی تصرف می‌کند و سبب اعمال شدن سیاست تک‌جنسیتی در جامعه می‌گردد که خود برآیند و نتیجه‌ی جانبی مالکیت بر بدن زن است. بدین شیوه، همان‌گونه که کارل مارکس استنباط کرده بود که تاریخ عبارت از جنگ طبقاتی است که میان پرولتاریا و صاحبان منابع تولید رخ می‌دهد و به همین خاطر جدال اقتصادی زیربنا و تهداب همه‌ی نزاع‌های جوامع انسانی است، زیربنای مردسالاری نیز بهره‌کشی از بدن و مشخصا اندام جنسی او است. مسائل بعدی معلول‌های این بهره‌کشی‌ اند.

با این‌حال، مسأله هرگز به  خانواده و امورات اجتماعی محدود نمی‌شود و قدرت سیاسی که امر عموما مردانه بوده و برسازنده‌ی قانون است به‌عنوان نیروی قوام‌بخش مردسالاری عمل می‌کند. هرچند که فرهنگ و عرف مجوز مالکیت بر بدن زنانه را به مرد می‌دهد، قدرت نیروی محافظ آن است تا مطمئن شود که فرآیند مالکیت تمام و کمال انجام می‌شود. اهمیت این موضوع، به‌خصوص در جهان مدرن آشکار می‌شود چون در نظم کهن قوانین عرفی بودند و مردم بر مبنای آداب و رسوم عمل می‌کردند -البته به جز در مواردی که شاهان و حکمران‌ها فرمان صادر می‌کردند- ولی در جهان مدرن قوانین قراردادی شدند و قوانین نافذه مشروعیت بیشتری پیدا کردند. لذا در جامعه‌ای که گفتمان مردانه بر آن حاکم بوده و سلطه‌ی آن قادر به سرکوب و خفه کردن صداهای ناهمگون است، دولت و قدرت سیاسی در جهت حفظ منافع گفتمان مردانه وارد عمل می‌شوند. چون هم قوانین خودش را بر پایه‌ی عرف و فرهنگ بنا می‌کند و هم برای حفظ قدرت و اقناع عمومی نیازمند بازتولید باورهای عمومی است چون مشروعیت قانونی ندارد.

چنین قدرت سیاسی بدن زن را مثله می‌کند و یکی از ساحت‌های سلطه‌ی آن بی‌شک بدن زن است. بدن ساحتی است که سلطه در آن جسمانیت می‌یابد. بدن زن با نوع خاصی از پوشش پنهان شده و به زنان دیکته می‌شود که در چه حدودی حق عمل و حضور دارند. بهره‌کشی از بدن زن که اغلب متوجه اندام جنسی او است، تبدیل به یک کنش سیاسی می‌شود و زنان -که از قدرت سیاسی محروم‌ اند- مورد اعمال سلطه‌ی شدیدا مذکر و تک‌جنسیتی قرار می‌گیرند. لذا تن زن مال دیگری است؛ چنانچه در نظم کهن در اختیار مردان خانواده (پدر، برادر، شوهر) قرار داشت، اکنون در اختیار دولت و سلطه‌ی سیاسی قرار گرفته است. به همین خاطر، بدن و به‌خصوص در زمانه‌ی ما یک امر سیاسی است چون در مالکیت من قرار ندارد تا بتوان آن را به‌عنوان یک امر خصوصی بازشناخت، بل در اختیار سلطه‌ی مردسالار قرار داشته و تحت ستم او به سر می‌برد.