[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحتوسقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند]
حکمت مانا
طالبان کماکان سیطرهی کامل بر افغانستان یافتهاند. این سیطره که با فرار حکومت پیشین و سپردن انبوهی از مهمات جنگی به طالبان مهیا شده است باید هشداری باشد به کسانی که در پی راهاندازی یک جنگ داخلی علیه طالبان هستند. طالبان در سال ۲۰۲۴ به لحاظ توانایی تکنیکی و ایدئولوژیک هزار بار قویتر و مرگبارتر از طالبان دههی ۱۹۹۰ میلادی هستند.
اقدامات اخیر این گروه مثل ممنوعیت کامل زنان و دختران از رفتن به مکتب و کار و فعالیت اجتماعی، در کنار قباحتی که دارد و علیرغم اینکه خشم مان را بر میانگیزد باید یادآوری باشد از وسعت و دامنهای این سیطرهی نظامی و هولناک.
هر پیکار و فعالیت سیاسی و نظامی علیه طالبان اگر بهمنظور رهایی مردم است باید این واقعیت سهمناک را در شمار ملاحظات بنیادی خود قرار دهد.
یا مرگ یا آزادی؟
نمیتوان شهروندان افغانستان را بهدلیل خشم شان از طالبان و بنیادگرایان مستبد در افغانستان ملامت کرد. به هر حال هر شهروندی که در خارج از افغانستان بهسر میبرد اندوهی از دست دادن یک وطن را باخود حمل میکند. از سوی دیگر، هر شهروند در داخل افغانستان روزاش را به امید رهایی از ستمی که بر کلیت زندگیشان چیره شده به شب میرساند. هر گفتوگویی که بین دو شهروند افغانستان در دو سوی این غربت صورت میگیرد آمیخته با امید رهایی و اندوه جهان از دست رفته است.
پس شهروندان افغانستان بهرغم ناامیدی، هنوز چیز زیادی برای از دست دادن دارند: مشخصا امید رهایی و جانهایی که به این امید روزها را به شب میرسانند. این جانها اولین قربانیان جنگ خواهند بود.
چه تصوری از جنگ با طالبان داریم؟
کم نیستند طالبانی که دستیافتن دوبارهیشان به قدرت را غنیمت هنگفت میشمارند. به نظر آنان، این غنیمت اگر ارزش آن را داشته که بیست سال با بمبهای دستساز و با پاهای برهنه برای دست یافتناش بجنگند، دلیلی ندارد که برای حفظاش بیست سال دیگر را با بالگردها و ماشینهای زرهی امریکایی و اروپایی نجنگند. تصور اینکه نیروهای مقاومت میتوانند با جنگ چریکی مردم افغانستان را آزاد کنند، حداقل بر سه فرض غلط بنا شده است.
فرض اول این است که طالبان در برابر فشار نظامی و جنگ، کم خواهند آورد. اگر ما از تاریخ بیست سال خود چیزی آموخته باشیم باید حالا این را بدانیم که میان ما و طالبان، ما هستیم که با وجود حمایت نظامی بزرگترین قدرتهای عالم، در برابر جنگجویی طالبان همهچیز را جاگذاشته فرار کردیم.
فرض دوم این است که در صورت بروز یک جنگ داخلی مردم افغانستان در برابر طالبان قیام خواهند کرد. معلوم نیست چه شاهدی برای این فرض میتوان آورد. چگونگی سقوط دولت پیشین باید به ما درسهای مهمی در این خصوص داده باشد. دولت کاملا تجهیزشدهی «اشرف غنی و همکاران» در حالی سقوط کرد که بهجز قطعات نیروهای خاص که بهخاطر شکل و سازمان و انگیزهی کاریاش بیشتر به یک ارتش اجیر (Mercenary) میماند، هیچ مقاومت قابل ملاحظهی در برابر طالبان از سوی مردم شکل نگرفت. این در حالی بود که دستگاه -کاملا برقرار- استخباراتی و تبلیغاتی دولت شبانهروز از مردم دعوت میکرد که در برابر طالبان قیام کنند. اگر مردم افغانستان نتوانستند یا نخواستند در آن شرایط قیام کنند چگونه میتوان انتظار داشت که اکنون و با دست خالی و بدون حداقلی از امید پیروزی در برابر حاکمیت کامل طالبان به پا خیزند؟
فرض سوم این است که امریکا و همپیمانانش به کمک نیروی مقاومت خواهند آمد. ایراد این فرض را میتوان با نگاهی به تحولات گذشتهی نزدیک افغانستان فهمید. اول اینکه -در ظاهر امر- کشورهای غربی فقط در صورتی حاضر اند دوباره به افغانستان توجه جدی بکنند که یک جبههی فراگیر و جدی در داخل افغانستان علیه طالبان وجود داشته باشد. این جبهه نمیتواند فقط یک جبههی چریکی جنگی باشد چون که مفهوم «جنگ در افغانستان» دیگر به ضایقهی غربیها خوش نمیآید. دوم اینکه جامعهی غربی و مجامع سیاسی در غرب به کلی افغانستان را از دستور کار خارج کرده است. این کنارزدن فقط بهخاطر فراموشی و بیخبری نیست، یعنی نباید در این توهم بیفتیم که غربیها به مجرد اینکه از وضع ما باخبر شوند دوباره درب سربازخانهها و بانکهایشان را بهروی ما باز میکنند. غربیها از کلیت ما خستهاند. یعنی دیگر نمیخواهند ریخت ما را در خبرهای خود ببینند.
چرا جنگ با طالبان نباید گزینهی اول باشد
در یک تحلیل کلان و خوشبینانه، تفاهم و توافق سیاسی بومی در داخل همیشه بهترین گزینهی رفع منازعات اجتماعی است. با توجه به آنچه گفته شد و بهرغم پرخاشی که بخشی از تنهی طالبان در برابر خواستههای ما نشان میدهند، خیلی اشتباه نیست که تصور کنیم بخش دیگری از بدنهی اصلی طالبان انگیزهی کافی برای یک تفاهم سیاسی دارند: بلاخره پای «امارت» و غنیمتی بهنام افغانستان در میان است. آنان نیز چیزهای مهمی برای از دست دادن دارند.
قوت و اعتبار این انگیزه در طالبان بستگی مستقیم به انگیزه و رفتار نیروهای مقاومت دارد. به زبان ساده، اگر ما شمشیر از غلاف کشیده بر میز مزاکره برویم نباید انتظار داشته باشیم که طالبان بشکههای زرد شان را با خود نیاورند.
ما نیز یاغیهای شمشیر بدست کم نداریم. جماعتی مشخصی از شهروندان افغانستان که بر اثر از دست دادن رفاه سلطانی و ظالمانهی خود در افغانستان، اکنون در کشورهای خارجی، بهخصوص امریکا و اروپا بهسر میبرند، در خط مقدم نیروهای مقاومت قرار دارند. سپردن جان نیمجان مردم افغانستان و امیدهایی که از آن حرف زدیم به این جماعت، عین یک قمار خودخواهانه است. دلیل کافی وجود دارد که نباید به ادعای «وطندوستی» این مردم زیاد اعتماد کرد.
اگر در نهایت، هدف کاستن از رنج و محنت مردم در داخل افغانستان است، باید قبل از جنگ، تمام راههای تفاهم و گفتوگو و حتا لابیگریهای سیاسی در داخل افغانستان برای کاستن از این رنجها را امتحان کرد. در زمانی که مردم از قحطی و تنگدستی فرزندانشان را به فروش میگذارند، نباید انتظار داشته باشیم که به فرمان ما از خارج، جانهایشان را در دست گرفته و به جنگ بخیزند. از آن مهمتر، رهبران مقاومت اعتباری ندارند که به آنان امید بهروزی در یک فردای نامعلوم را بدهند.