– عادت دادن ذهن به چنین طرز فکری حتما روشی هم دارد. شما چه روشی را توصیه میکنید؟
اورلیوس: وقتی چیزی در ذهنت نقش میبندد، تعریف ذهنی از آن اقامه کن یا حداقل خلاصهای از آن بهدست بده، بهگونهای که جوهرش را دریابی، از صفات جداگانهاش بگذری و به دید متمایز دربارهی کلِ عریانش دستیابی، هم خود آن چیز را بشناسی و هم عناصری که از آنها ترکیب شده و دوباره به آنها تجزیه خواهد شد. در واقع برای تعالی فکری-روحانی هیچ چیزی مؤثرتر از آن نیست که بتوانیم بهصورت روشمند و صحیح تکتک تجربههای زندگی را بیازماییم و دریابیم که هر یک از آنها در چه طبقهای جا میگیرند، در خدمت چه هدفی هستند و برای جهان و انسان چه ارزشی دارند. برای مثال، چیزی را در نظر بگیر که هماکنون در ذهنت نقش بسته است. این چیز چیست؟ از چه چیزهایی تشکیل شده است؟ چه مدت دوام میآورد؟ برای استفاده از آن یا مواجهه با آن به چه صفاتی احتیاج دارم؛ ملایمت، بردباری، صمیمیت، حسن نیت، صداقت، اتکا به نفس یا غیره؟ این نکته را بیاموز که همواره بگویی این خواست خدایان است، یا خواست تقدیر است، رشتهای از شبکهای پیچیده، نوعی تقارن اتفاقات. جهان اینگونه کار میکند و بدان که کار جهان غیرعاقلانه نیست. بنابراین، همانطور که جراحان همیشه نیشترها و چاقوهای جراحی را برای رفع احتیاجهای آنی در دسترس خود نگه میدارند، تو نیز به همان ترتیب اصول لازم برای درک امور انسانی و جهانی را در ذهن خود آماده نگه دار؛ هرگز حتا در پیش پا افتادهترین کارها نیز از ارتباط نزدیک امور انسانی با عقل خلاق جهان غافل مشو، زیرا هیچ امر انسانی را نمیتوان بدون ارجاع به عقل کلی به درستی درک کرد و انجام داد، و بالعکس.
به این ترتیب، همانطور که پیشتر گفتم، اگر نیروی درونی حاکم بر ما خود را با جهان یا طبیعت هماهنگ کند، همواره به سرعت خودش را با امکانات و فرصتهای حاصل از هر وضعیتی تطبیق خواهد داد. در اینصورت، محتاج هیچ مادهای خاصی نخواهد بود؛ اهدافش را به اقتضای اوضاع و احوال تعقیب خواهد کرد؛ و حتا موانع پیشرفت را به نیروی محرکه بدل خواهد ساخت. مثل آتشی که تودهای زبالهها را فرا میگیرد، همان تودهای که میتواند آتش ضعیفی را خاموش کند؛ ولی آتش شعلهور به سرعت زبالهها را در کام خود فرو میبرد و میسوزاند و بیش از پیش زبانه میکشد.
– برداشت من از گفتههای شما این است که اگر قابلیتهای خرد یا این نیروی حاکم در درون خود را درک و به آن پناه ببریم، آسوده و قدرتمند خواهیم بود. این برداشت درست است؟
اورلیوس: بلی، درست است. آدمیان در صحرا، کنار دریا، یا کوهستانها عزلت میگزینند، رویایی که تو نیز همواره در سر میپروراندهای. ولی چنین خیالاتی به هیچ وجه در شأن یک انسان خردمند نیست، زیرا که میتوانی هروقت بخواهی در خود عزلت گزینی. برای آدمی کنج عزلتی آرامتر و راحتتر از خرد و روحش وجود ندارد؛ از همه مهمتر اینکه اگر فقط یک لحظه به امکانات دیگری که در خود دارد بیندیشد، بیدرنگ به آسودگی خاطر دست مییابد؛ آسایشی که صرفا نام دیگری برای روح بسامان و هماهنگ است. پس همواره، از این کنج عزلت استفاده کن. و دمبهدم خود را تازه نما. قواعد زندگی را مختصر کن، ولی قواعد اساسی را از یاد مبر؛ در اینصورت یادآوری آنها تمام ناراحتیهایت را از میان خواهد برد، و تو را با آسودگی به سراغ وظایفت خواهد فرستاد.
– عالیجناب امپراتور، این اندیشهای شما بسیار فردگرایانه نیست؟ آیا سعادت فردی بدون سعادت جمعی ممکن است؟
اورلیوس: آنکس که در فکر ارواح دیگران نیست تیرهبخت نخواهد بود؛ ولی کسانی که حساب روح خویش را نگه نمیدارند به یقین بدبختند. درون خود را بکاو. سرچشمهای خوبیها درون تو است: همواره آن را بکاو تا همیشه جاری باشد.
– اما شما گفتید که انسان موجود اجتماعی و خردمند است. این فردگرایی که شما از آن دفاع میکنید با اجتماعی بودن آدمی در تناقض نیست؟
اورلیوس: نسبت به حوادث بیرونی بیاعتنا باش. در رفتار خود پابند عدالت باش. یعنی بگذار اراده و عملت به رفتار اجتماعی بینجامد و هدف از آفرینشات را تحقق بخشند. تو بهعنوان یک جزء به تکمیل کل جامعه کمک میکنی. بنابراین، به همین منوال، تکتک اعمالت باید به تکمیل زندگی اجتماعی کمک کنند. هر عملی که خواه مستقیم و خواه غیرمستقیم در خدمت این هدف اجتماعی نباشد زندگی را مختل میسازد و وحدتش را از بین میبرد. مثل شهروندی که نهایت تلاش خود را به خرج میدهد که از پیمان عمومی بگسلد و تفرقه بیافریند. بنابراین، سعادت جمعی از تکتک ما آغاز میشود. اقتضای شأن آدمی این است که ما نباید انجام وظایف خود را منوط به رفتار دیگران کنیم. سود رساندن به دیگران موافق طبیعت عقل است. عقل کاری را حکم میکند که عامالمنفعه باشد. این را هم به یاد بسپار که هرکس که کار نیک میکند در واقع برای خود میکند و از اینرو، خردمندانه نیست که توقع پاداش عمل نیک خود را داشته باشیم. نیکی کردن به معنای پیروی از قانون خرد است و پیروی از خرد، منبع شادمانی آدمی. ارباب ما قانون عقل است، پس هر قانونشکنی باید فراری باشد. اندوه، خشم و ترس همگی در حکم فرار از چیزی هستند که در گذشته، حال و یا آینده از جانب قدرت حاکم جهان یا قانون کلی برای تکتک موجودات مقدر شده است. بنابراین، کسی که بترسد، اندوهگین یا خشمگین شود یا رفتار غیرعادلانه کند، از قانون خرد فرار کرده است.
– منظور تان از نیکی بدون توقع پاداش دقیقا چیست؟
اورلیوس: بعضی از مردم وقتی به کسی خدمت میکنند، بلافاصله توقع دارند که آن شخص خدمت آنان را جبران کند. بعضی دیگر، گرچه تا این حد پیش نمیروند، در خفا آن شخص را رهین منت خود میدانند و همواره احسان خود را بهیاد دارند. ولی انسانی هم وجود دارد که به هیچ وجه احسان خود را احساس نمیکند، مثل تاکی که میوهای مخصوص خود، یعنی خوشهای انگور، را به بار میآورد بیآنکه در برابر احساس خویش توقعی داشته باشد، یا مثل اسبی که به فرمان صاحبش در مسابقه دویده و یا مثل زنبوری عسلی که عسل گذاشته است. مثل آنها این شخص هم کار خوبش را جار نمیزند بلکه بلافاصله به سراغ کار خوب دیگری میرود، همچون تاک که به محض فرارسیدن تابستان بازهم انگورهای دیگری به بار میآورد.
– پس بهگفتهی شما، باید در زمرهای چیزهایی باشیم که بیاحساس احسان میکنند؟
اورلیوس: دقیقا، ولی با این حال باید احساس و آگاهی هم داشته باشیم. به قول معروف «موجود اجتماعی کسی است که از اجتماعی بودن اعمالش آگاه است.»
– ولی در عین حال، قطعا دلش میخواهد که جامعه هم از اعمال او آگاه باشد. درست است؟
اورلیوس: بدون شک آنچه میگویی درست است؛ ولی با این حال حرفم را بد فهمیدهای و خود را در ردیف همان کسانی قرار دادهای که پیشتر توصیفشان کردم، همان کسانی که بهوسیلهی دلیلِ ظاهرا موجهی گمراه شدهاند. اگر به معنای واقعی حرفهایم پی ببری، هرگز از وظیفهی اجتماعی خویش غفلت نخواهی کرد. باز هم یادآوری میکنم که انجام وظایف اجتماعی ما به معنای پیروی از قانون عقل است، و جهان یک پیکر واحد عقلانی است. در هر کار از خود بپرس: «آیا کار عامالمنفعه کردهام؟» اگر چنین باشد، خودم هم سود میبرم. همیشه به این نکته توجه کن و از آن غفلت مورز.
در نظامی که عناصر مختلفی دارد نقش آنانی که عقل دارند شبیه نقش اعضای بدن در یک موجود زندهی واحد است؛ همگی برای همکاری متقابل خلق شدهاند. اگر همیشه به خود بگویی «من عضوی از پیکر واحد موجودات عقلانیام»، این اندیشه بر تو تأثیر بیشتری خواهد گذاشت. اگر خودت را فقط یک «بخش» مجزا از دیگران بدانی، هنوز انسانها را از صمیم قلب دوست نداری، و با علاقه به آنان محبت نمیکنی. یعنی کارهای محبتآمیز را صرفا بهعنوان وظیفهای خشک و خالی انجام میدهی، و آنها را محبتی در حق خود تلقی نمیکنی. بنابراین، با انسانها نیکی کن و آن را انجام وظیفهای خودت بدان. در ضمن، با موجودات بیعقل و بهطور کلی با اشیای مادی بزرگوارانه و کریمانه رفتار کن، زیرا تو عقل داری و آنها از عقل بیبهرهاند.
– تشکر. در باب اینکه جهان یک پیکر واحد عقلانی است و قانون عقل این است که رفتار نیک داشته باشیم، بیشتر توضیح دهید.
اورلیوس: همه چیز مبدأ هوشمندی واحدی دارد و پیکر واحدی را تشکیل میدهد. هستیِ با این عظمت و نظمِ شگفتانگیز ممکن نیست فاقد عقل باشد. هر چیزی معلول جهان است، علتی بیرون از جهان، یا درون آن، یا جدا از آن وجود ندارد. و این علت هوشمندانه است. همه چیز در هم تنیده است؛ پیوند مقدسی آنها را متحد میسازد؛ هیچ چیزی از چیز دیگر جدا نیست. همهی چیزها هماهنگاند، همهی چیزها در تعاون با یکدیگر جهان واحد را بهوجود میآورند. نظم جهان وحدتی است که از کثرت بهوجود آمده: عقل خلاق یکی است و بر همه چیز حکم میراند؛ عالم وجود یکی است، قانون یکی بیش نیست (یعنی عقل واحدی که تمام موجودات متفکر در آن شریک اند) و حقیقت واحد است. بنابراین، برای موجوداتی که از یک نوع اند و عقل یکسانی دارند فقط یک راه کمال وجود دارد. از اینرو، همواره جهان را موجود واحدی تلقی کن که جوهر یکتا و روح واحد دارد؛ ملاحظه کن که چگونه همه چیز به هوشمندی واحدِ این کل یکتا گردن مینهد، و چگونه همه با نیروی محرکهی واحد به حرکت در میآیند، و چگونه همه در علیت هر رویداد شریک و سهیم اند. ببین که چگونه همه چیز به هم بافته و در هم تنید است.
– اما از این نظریهی وحدتِ عقلانی جهان، چگونه میتوان حکم نیکی کردن را استنباط کرد؟ چون شما گفتید که منشأ نیکی در عقل است.
اورلیوس: همواره به اتحاد همه چیزهای موجود در جهان و وابستگی آنها به یکدیگر بیندیش. همگی در یکدیگر تنیدهاند و در نتیجه، بهطور متقابل به یکدیگر عشق میورزند، زیرا سلسلهی منظم آنها حاصل کشش متقابل و وحدت تمام مواد است. این نکته را هم همیشه بهخاطر داشته باش که تنها قانون ثابت جهان، بیثباتی است. کار طبیعت جهان همین است که چیزها را از جایی به جایی منتقل کند، آنها را تغییر دهد، و پس از تغییر باز هم به اینسو و آنسو ببرد. همه چیز همواره در حال دگرگونی است. ولی جای نگرانی نیست، زیرا هیچ چیزی تازه نیست. همه چیز همان است که بود، حتا نسبتها هم ثابت هستند و تغییر نمیکند. در ضمن، همانطور که سیلاب خروشان همه چیز را از جا میکند، جوهر کلی جهان هم تمام اجسام را با خود میبرد. همانطور که اعضای بدن ما با یکدیگر همکاری و هماهنگی دارند، اجسام نیز با جوهر کلی جهان تعاون و پیوستگی دارند. چه بسیار سقراطها، خروسیپوسها و اپیکتتوسها که در کام زمان فرو رفتهاند! همواره وقتی با کسی یا چیزی سروکار داری، این نکته را بهیاد داشته باش. نتیجهی این نکاتی که گفتم این است: اگر خرد را رهنمای خود قرار دهی نه بهخاطر تغییر و تبدل همیشگی جهان ناخرسند خواهی شد و نه تسلیم اندوه و خشم و ناامیدی و بیعدالتی.
– در اینصورت، تخطی از قانون خرد، به ضرر خود خطاکار تمام میشود. درست است؟
اورلیوس: درست است. روح انسان وقتی خودش را بهصورت غده یا دملی از پیکر جهان در میآورد (تا جایی که قادر به این کار است) بزرگترین جفا را در حق خویشتن روا میدارد زیرا مخالف با قانون خرد، به منزلهی طغیان علیه طبیعت است و طبیعت، طبعیتِ تکتک اجزا و افراد را در بر دارد. جفای دیگر عبارت است از طرد همنوع خود یا مقابلهای مغرضانه با او، و این همان کاری است که هنگام خشم انجام میدهیم. سومین جفا عبارت است از تن دادن به لذت و درد. چهارمین جفا چیزی نیست جز تظاهر و ریاکاری و دروغگویی در گفتار یا رفتار. پنجمین جفا وقتی رخ میدهد که روح آدمی در کارها و فعالیتهای خود هدف مشخصی را دنبال نکند، و نیروهایش را بیجهت و بیدلیل هدر دهد زیرا حتا ناچیزترین فعالیتهای ما هم باید معطوف به هدفی باشد. و بدیهی است که برای انسان چنین هدفی عبارت است از پیروی از خرد.