close

روایت دیروز و امروز؛ بی‌سرپناهی و آینده‌ی‌ دشوار

احمد برهان

از نخستین حرف‌هایش این بود: «وقتی کسی را از دست می‌دهی، زندگی‌ات واقعا تغییر می‌کند.» زندگی او با از دست دادن شوهرش دگرگون شد و دیگر هیچگاه رنگ گذشته را به‌ خود نگرفت. زندگی‌ او، خودش را در یک نقطه‌ی قرمز به دو بخش قسمت می‌کند: «پیش از آن رویداد و پس از آن واقعه.» یاسمین همان‌طور که تکه‌های وجودش، قطره‌قطره آب ‌شده و از چشمان مخزونش جاری بود، گفت: «وقتی عزیزترین فرد زندگی‌ات را از دست بدهی، دیگر هیچ‌چیز جای او را پُر نمی‌کند.» جای او همچنان خالی است. زندگی‌ یاسمین در چنبره‌ی جامعه‌ی به‌شدت سنتی، برای او و امثال او، همچنان دشوار و دردناک است. نگاه «جامعه‌ی سنتی و مردسالار» نسبت به وجود او، به منزله‌‌ی یک خانم بیوه، از آن روز به‌ بعد کاملا دگرگون شد.

دیروز

یاسمین که با این اسم مستعار خودش را به معرفی گرفت، قبل از وقوع آن «رویداد غم‌انگیز»، زندگی‌ آرامی داشت. تا در خانه‌ی پدر بود، در کنار فعالیت‌های خانگی، مکتب هم می‌رفت. شوق درس و کتاب را همواره در وجودش احساس می‌کرد. در سال ۱۳۸۹ از مکتب فارغ شد. می‌خواست با آغاز صنف‌های آمادگی کانکور، ارتباط درس‌هایش را همچنان حفظ نماید، اما به علت این‌که بزرگ‌ترین دختر خانواده بود، رشته‌ی درس برای همیشه از دست‌اش قطع شد. و او آرمان به دل ماند.

یاسمین وقتی ازدواج کرد خوشحال بود. راضی بود از هر آنچه که سفره‌ی «تقدیر» برای او چیده بود. و او با کمال خرسندی و «سپاس‌گزاری» از خوان آن می‌چید و به تداوم زندگی‌اش می‌پرداخت. یک‌دهه را همان‌طور با آرامش سپری کرد. ماحصل زندگی‌اش سه دختر قدونیم‌قد بود. یکی نُه‌ساله و دو دخترش دوگانگی هستند. اما روزگار او و خانواده‌اش به یک‌باره چهار سال پیش دگرگون شد و او را «جگرخون» کرد.

روزی چهار سال پیش وقتی شوهرش از خانه بیرون شد، دیگر نتوانست پایان روز را ببیند؛ زیرا به زندگی او نقطه‌ی پایانی گذاشته شد. در سرک سیلوی مرکزی وقتی سوار بر دوچرخه بود، موتری به او اصابت کرد. شوهرش به‌شدت از ناحیه‌ی سر آسیب دید و به شفاخانه علی‌آباد منتقل شد. یاسمین خود آن رویداد را چنین روایت می‌کند: «شوهرم شغل آزاد داشت. همیشه شکر سر کار بود. همیشه کوشش می‌کرد زندگی من و دخترهایم آرام باشد. هیچ وقت فکر نمی‌کردم در جوانی شهید شود و ما را تنها بگذارد. در تصادف بسیار اوگار شده بود. موتر ظریفه غفاری، شاروال سابق میدان‌وردک بود. در شفاخانه علی‌آباد از دنیا رفت.»

یاسمین گفت زندگی او و دخترانش از آن پس کاملا تغییر کرد. دختر بزرگ‌اش همواره از او در مورد چگونگی کشته‌شدن پدرش می‌پرسد. اما در پاسخ سؤال‌هایش حیران می‌ماند که چه بگوید. او یک سال را در سوگ از دست دادن شوهرش سپری کرد. رنگ سایه بر تمام زندگی او سایه افکنده بود. دو دختر دوگانگی‌اش در زمان از دست دادن شوهرش کودکان شیرخوار بودند که دشواری روزگار را بر او چندبرابر کرده بودند.

یاسمین یک سال بعد در سال ۱۳۹۹ به کارآموزی هنر آرایشگری پرداخت. او دیگر باید خود سرپرست خانه و نان‌آور خانواده می‌شد. یک سال که گذشت او با این هنر آشنایی پیدا کرد و می‌توانست مصارف زندگی خود و دخترانش را تأمین کند. اما در تابستان ۱۴۰۰ بود که کابل به تسخیر طالبان درآمد. رهبر طالبان با فرمانی کاروبار زنان آرایشگر را در ماه اسد سال جاری ممنوع اعلام کرد. و این امر معلولی شد بر بی‌روزگاری هزاران زن شاغل در کشور.

امروز

صدای ناله‌های او در گوش‌های اتاق سرد می‌پیچید. یاسمین همان‌گونه که اشک‌هایش را با گوشه‌ی چادرش خشک می‌کرد، گفت که دیگر توان تداوم زندگی را ندارد. از بس که اشک ریخته است و رنج کشیده است، چشمانش ضعیف و حافظه‌اش پژمرده شده است. او می‌گوید زندگی در افغانستان از هر جهت بدتر از زندان است. از حکومت «بی‌عقل» گرفته تا جامعه‌ی سنتی و مردسالار زندگی را با گذشت هر روز تلخ‌تر می‌کند. او با نگاه انتقادی به هنجارهای مرسوم می‌نگرد و می‌گوید چرا تا هنوز هم دعوت‌نامه‌ها همه در هر مناسبتی به‌نام شوهر مرده‌اش فرستاده می‌شود. بعد که بغض گلویش را می‌فشارد، زبانش را گزیده و مهر سکوت بر لب می‌زند. زیرا شرایط کنونی زندگی، در نبود افق دید روشن، برای او و دخترانش کابوسی شده است که شب‌وروز او را به وحشت می‌کشاند.

طالبان با گذشت هر روز، بنا بر شواهد و گزارش‌ها، در صدد حذف حضور زنان و دختران در جامعه هستند.