وقتی چند ماه پیش، یک دیپلمات پیشین ترکی، فریدون سینیرلیاوغلو، نتیجهی ارزیابی خود از وضعیت افغانستان امروزی را همراه با بعضی پیشنهادها به دبیرکل سازمان ملل تحویل داد، عدهی زیادی از مخالفان طالبان به آنچه تلاش برای عادیسازی روابط با طالبان میخواندند اعتراض کردند. اعتراضشان این بود که رویکرد تعامل با طالبان بیشتر معطوف به سفیدنمایی طالبان است و مطالبات مدنی و سیاسی گروههای اجتماعی مخالف طالبان را نادیده میگیرد. گره اصلی اما در اینجاست که گروههای مخالف طالبان تا هنوز از تنظیم یک اندیشهی سیاسی جامع در برابر وضعیت موجود ناتواناند و تاکنون نتوانستهاند تصویر روشنی از آنچه برای افغانستان امروز و فردا میخواهند به بازیگران جهانی ارائه کنند.
چرا دبیرکل سازمان ملل متحد یک دیپلمات سابق ترکی را بهعنوان «ارزیابیکننده»ی وضعیت افغانستان تعیین میکند و از او میخواهد که پس از بررسی واقعیتهای موجود با پیشنهادهای کلان مشخص برگردد؟ در پاسخ به این سؤال میتوان هرگونه سخن گفت. اما یکی از پاسخها این است که دبیرکل سازمان ملل به این خاطر از آقای سینیرلیاوغلو کمک میخواهد که در میان مخالفان طالبان کسی نیست که بتواند این دو کار را با میزان قابل قبولی از واقعگرایی، زمانهشناسی و پختگی سیاسی انجام دهد:
یک- وضعیت افغانستان و پیوند آن با مناسبات منطقهیی و جهانی را به درستی تحلیل کند و از مسیر پیش رو برای کشور تصویری نسبتا روشن ارائه کند.
دو- پیشنهادهای سنجیده، قابل اجرا و مبتنی بر دادههای معتبر اقتصادی و اجتماعی عرضه کند که بتواند بازیگران بینالمللی را برای اتخاذ مواضع ضدطالب متقاعد بسازد یا حداقل تفکر این بازیگران جهانی را برای جستوجوی گزینههای بدیل تحریک کند.
قرار است به تاریخ ۱۸ و ۱۹ فبروری امسال نشست دیگری در دوحه برگزار شود. در این نشست، پیشرفت کار (یعنی گفتوگو در مورد چند و چون پیشنهادهای سینیرلیاوغلو و اقدامات صورتگرفته) مورد بحث قرار میگیرد. مخالفان طالبان در این نشست چه خواهند گفت؟ بدیهی است که این بار نیز خواهند گفت که طالبان یک نیروی واپسگراست که حقوق مدنی و انسانی شهروندان افغانستان را نقض میکند و تعامل با این گروه خطاست. این سخن بارها تکرار شده و به نظر میرسد که بازیگران جهانی به آن توجهی نمیکنند. چرا؟ برای این که بیان این اعتراض، در غیبت خلاقیت سیاسی و ارائهی پیشنهادهای بُنبست شکن، برای اکثر بازیگران جهانی فقط وزن اخلاقی دارد. آنچه سازمان ملل متحد و بازیگران بینالمللی در پیاش هستند طرحهای اجرایی واقعنگرانه و قابل عمل ( Actionable) هستند نه صرفا اعتراض مدنی و اخلاقی. این همان خالیگاهی است که جبههی مخالف طالبان برای پر کردنش هیچ طرح معتبری ارائه نکرده است.
چرا وضعیت فکر سیاسی در جبههی مخالف طالبان این گونه است؟ چرا این لکنت فکری برطرف نمیشود؟
به نظر میرسد که دو علت اساسی در کار است: یکی این است که بخش عمدهیی از مخالفان طالبان (که پایگاه سیاسی-اجتماعی در داخل افغانستان دارند) خود نیز از جملهی نیروهای مذهبی-مجاهد هستند که نمیتوانند از لحاظ اعتقادی بین خود و طالبان مرز روشنی پیدا کنند. بسیاری از این نیروهای مذهبی در فهرست گروههای مشکوک وزارتهای خارجهی دنیا هستند. به این معنا که جهان وقتی به آنان نگاه میکند، تفاوت معناداری میان آنان و طالبان نمیبیند. علت دیگر، آن عادت نیمقرنهای است که مخالفان طالبان به آن مبتلایند و آن چشم دوختن به دهان طراحان بینالمللی است. منتظراند که از جایی طرحی درافگنده شود و در آن طرح برای مخالفان طالبان جایی و نقشی در نظر گرفته شده باشد. این تنبلی فکری-سیاسی و اتکای عادتی به طرحهای بیرونی سبب شده است که مخالفان طالبان هیچ خلاقیت سیاسی از خود نشان ندهند. بسیاری از این مخالفان نشستهاند تا چیزی در جایی به هم بخورد (نظیر آنچه پس از حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ رخ داد) تا این مخالفان نیز «به بازی گرفته شوند».
این لکنت فکری، ضعف در تفهیم مطالبات و طرح راهکارهای عملپذیر مردم افغانستان را نیز نسبت به گروههای مخالف طالبان بیباور ساخته است.