ـ در پایان این گفتوگو خوب است که چند پرسش دربارهی خود تان را پاسخ دهید. چه شرایط تربیتی و آموزشی بالاخره از شما یک امپراتور خوب ساخت؟
اورلیوس: اجداد خوب، پدر و مادر خوب، خواهر خوب، آموزگاران، همراهان، خویشاوندان و دوستان خوب که همگی را -تقریبا بدون استثنا- مدیون خدایان هستم. و این را که هیچوقت در رفتار با آنان عنان اختیار از کف ندادم، بهرغم اینکه خلق و خویم مستعد چنین کاری است، ولی به لطف خدایان هرگز در چنین وضعیتی قرار نگرفتم و از این آزمون سربلند بیرون آمدم. این را که مدت طولانی بدست معشوقهی پدربزرگم تربیت نشدم و معصومیت و پاکدامنیام را حفظ کردم، و این را که برای رسیدن به مردانگی و بلوغ ناشکیبا نبودم و به رشد و شکوفایی با طمأنینه اکتفا کردم. خدایان را شاکرم که در سایهی پدر امپراتورم از کبر و غرور رهایی یافتم و دریافتم که حتا در دربار هم میتوان بدون محافظان سلطنتی، جامههای زربافت، چلچراغها، مجسمهها و دیگر جاه و جلالهای ظاهری زندگی کرد، و فهمیدم که میتوان مصدر امور دولتی بود اما مثل مردم عادی رفتار کرد و حیثیت و اقتدار خود را از دست نداد. خدایان به من برادری عطا کردند که ویژگیهای ذاتیاش مرا به رعایت انضباط شخصی ملزم ساخت، برادری که محبت احترامآمیزش مرا دلگرم کرد.
اینکه با توجه به نوع زندگیام جسم چنین مقاوم داشتهام حاکی از لطف و احسان خدایان بوده است. اینکه مادرم واپسین سالهای زندگی خود را -پیش از مرگ زودهنگامش- در کنار من سپری کرد. اینکه هرگاه قصد کمک به شخص فقیر یا درماندهای را داشتم، هرگز از این کار عاجر نماندم و اینکه خود نیز هرگز در وضعیتی نبودم که محتاج کمکی باشم. همهی اینها را مدیون خدایان هستم. و از آنها سپاسگزارم که زن دوستداشتنی و دانا به من ارزانی داشتند.
ـ لطفا از مهمترین ویژگیهای شخصیتی مادر تان بگویید که در زندگی برایتان سرمشق بوده است.
اورلیوس: مادرم مظهر تقوا، سخاوت و پرهیزگاری -نه فقط در اعمال بلکه در افکار- و سادهزیستی بود. سادهزیستیای که به عادتهای مرسوم اغنیا هیچ شباهتی نداشت. الگوبرداری از این ویژگیهای شخصیتی مادرم مرا از تنگناهای زیاد نجات داد.
ـ در مورد ویژگیهای مهم پدر تان و اینکه چه تأثیری برجسته بر شخصیت شما داشته است، بگویید.
اورلیوس: صفات تحسینبرانگیز پدرم از این قرار بود: ملایمت، پابندی شدید به تصمیمهای سنجیدهاش، بیاعتنایی کامل به افتخارات سطحی، سختکوشی، پشتکار و تمایل به شنیدن سخنان کسانی که میتوانستند در خیر عموم سهیم باشند، عزم راسخ در بهادادن به هرکس به قدر شایستگیاش، فهم دقیق اینکه چه وقت سختگیر و چه هنگام آسانگیر باشد و سعی در جلوگیری از شاهدبازی. پدرم به خوبی میدانست که زندگی اجتماعی محدودیتهای خاص خود را دارد؛ دوستانش مجبور نبودند در سفر یا حضر با او باشند و هرگاه دیگر تعهداتشان آنان را از همراهی با او بازمیداشت، برآشفته نمیشد. در شورای حکومتی تمام مسائل را با موشکافی و صبر و حوصله بررسی میکرد و هرگز به اولین نظر و برداشت سرسری قانع نمیشد. در دوستی ثابتقدم بود، نه از دوستانش دلزده میشد و نه مفتون آنان میگشت. همواره خوشرو بود. آنقدر دوراندیش بود که بیسروصدا دقیقترین جزئیات کارهایش را پیشاپیش برنامهریزی میکرد. توجهش محصور به نیازهای امپراتوری بود، خزانههای امپراتوری را به شیوهای محتاطانه نگهداری میکرد و تحمل شنیدن انتقادهای مربوط را هم داشت. نه در برابر خدایان خرافاتی بود و نه در برابر مردم عوامفریب و چاپلوس. آهسته و پیوسته به راه خود ادامه میداد و از هر چیز متظاهرانه دوری میجست. از آسایش و رفاه مادیای که دست تقدیر برایش رقم زده بود نه مغرور بود و نه احساس عذاب وجدان میکرد؛ در صورت وجود از آن نهایت استفاده را به عمل میآورد. در غیر آنصورت، جای خالیاش را احساس نمیکرد.
کسی نمیتوانست در او نشانی از چربزبانی وعاظ، وقاحت غلامان یا موشکافی فضلفروشان بیابد. همه او را مردی پخته، کامل، چاپلوسیناپذیر و کاملا مستحق حکمرانی بر خود و دیگران میدانستند. افزون بر این، برای فیلسوفان واقعی احترام زیادی قائل بود و گرچه از دیگران انتقاد نمیکرد، ترجیح میداد به رهنماییهای فیلسوفان گوش کند. در جامعه خوشبرخورد و مهربان بود بیآنکه در این کار اغراق کند. به طرز معقولی مراقب جسم خود بود اما نه به طرز محسوس وسواسگونهی نگران افزایش طول عمر خود. نه میخواست ظاهرش را بیاراید، و با این همه از سلامت خویش غافل نبود. و در واقع آنقدر به خوبی از خودش مواظبت میکرد که به ندرت محتاج مراقبتهای صحی یا دارو یا مرهم میشد. بیهیچ حسادتی استعدادهای برجسته، خواه در سخنوری، حقوق، اخلاق یا هر رشتهی دیگری را شناسایی میکرد و تمام تواناییاش را در جهت به شهرت رساندن آنها به کار میگرفت. گرچه تمام اعمالش متأثر از احترام به سنتهای قانونی بود اما هرگز در پی آن نبود که به این وسیله نزد مردم شهرت و اعتباری کسب کند. از بیقراری و تلون مزاج بیزار بود. پس از سردردهای شدید بیدرنگ انجام دادن وظایف عادیاش را با شور و شوق و اقتدار کامل از سر میگرفت. پروندههای محرمانهی زیادی نداشت و آن موارد معدود و نادر هم به مسائل حکومتی مربوط میشد. در نمایش چیزهای باشکوه، بناهای ساختمانهای دولتی، توزیع یارانهها و نظایر آن، اندازه نگه میداشت و همیشه بیشتر به ضرورت هر اقدامی توجه میکرد و نه به تحسین و تمجیدی که در پی داشت. در ساعتهای نامناسب آبتنی نمیکرد، جنون ساختمانسازی نداشت. بندهی شکم، در فکر جنس و رنگ لباس و در قیدوبند خوشسیمایی خدم و حشم نبود. همه از برخورد او با مباشر عذرتراش ساکن توسکولوم به خوبی آگاه بودند، برخوردی که از خصوصیات بارز کل رفتارش بود، زیرا بینزاکتی، تندی و هایوهوی با طبیعتش بیگانه بود. هرگز خونش به جوش نیامد، عادتش بر این بود که با صرف وقت، آرام، روشمند، قاطعانه و منظم هر اتفاقی را تحلیل و ارزیابی کند. میتوان گفت آنچه دربارهی سقراط میگویند دربارهی او هم صادق است به این معنا که میدانست چگونه به چیزها میل یا از آنها پرهیز کند، همان چیزهایی که برای اکثر مردم پرهیز از آنها دشوار و میل به آنها بیش از حد آسان است. بنابراین، آنقدر قوی بود که با عزم و اراده از برخی چیزها پرهیز و به برخی دیگر میل میکرد و این نشانهی نفس راسخ و کامل است. ماکسیموس هم در بستر بیماریاش همین را ثابت کرد.
ـ تشکر. خوب شد از ماکسیموس یاد کردید. اتفاقا میخواستم نظر شما را دربارهی او بپرسم. تا جایی که میدانم شما شیفتهی شخصیت ماکسیموس بودید. چه چیز برجستهای در شخصیت او میدیدید؟
اورلیوس: ماکسیموس برای من الگوی تسلط بر نفس، ثباتقدم و خوشرویی در هنگام بیماری یا دیگر مصائب بود. شخصیت او ترکیب ستودنی از متانت و ملاحت بود و به آرامی و بدون هیاهو وظایف خود را انجام میداد. همه از یکی بودن فکر و قولش اطمینان داشتند و بر این باور بودند که اعمالش عاری از سوءنیت است. با سردرگمی و ترس بیگانه بود. هیچگاه تأخیر تا تعجیل نمیکرد، عجز و درماندگی به ساحتش راهی نداشت. نه تسلیم یأس و اندوه میشد و نه به شادمانی تحمیلی و مصنوعی تن در میداد. خشم و حسادت را نیز به عرصهاش راهی نبود. مهربانی، دلسوزی و صداقتش به او شرافتی میبخشید که فطری بود، نه تلقینی. هرگز بهگونهی رفتار نمیکرد که کسی احساس حقارت کند، با این همه، هیچکس را یارای آن نبود که در برتری او تردید ورزد. در عین حال شوخطبعی مطبوعی داشت.
ـ از سِورِوس، برادر خود چه درسهای دربارهی زندگی آموختید؟ لطفا کوتاه بگویید.
اورلیوس: از برادرم سوروس عشق به اقوام و خویشاوندان، عشق به حقیقت و عدالت را آموختم. به واسطهی او با ترازیا، کاتون، هلویدیوس، دیون و بروتوس ملاقات کردم و با مفهوم جامعهی مبتنی بر برابری و آزادی بیان عمومی آشنا شدم، همان حکومتی که دغدغهی اصلیاش حفظ آزادی شهروندان است. او لزوم ارجگذاری منصفانه و بیطرفانهی فلسفه، اعتیاد به کارهای خوب، گشادهدستی، خوشبینی و اعتماد به محبت دوستانم را به من نشان داد. همچنین، بهیاد دارم که در انتقاد صریحالحن بود و دوستانش به خوبی میدانستند که او به چه چیزهایی عشق میورزد و از چه چیزهایی نفرت دارد.
ـ درسهای مهمی که از آموزگارانتان آموخته و همیشه پیش چشم داشتهاید، کدامها اند؟
اورلیوس: درک خباثت، حیلهگری و دورویی حاصل از قدرت مطلق را مدیون آموزگارم فرونتون هستم. او به من آموخت که اعیان و اشراف اغلب فاقد عواطف و احساسات انسانهای معمولی هستند.
الکساندر افلاطونی مرا برحذر داشت از اینکه بهطور مداوم در گفتار یا نوشتار بگویم «بسیار گرفتارم و وقت ندارم»، مگر در موارد واقعا ضروری. او میگفت هیچکس نباید به بهانهای کارهای ضروری از زیر تعهداتی که در قبال جامعه دارد شانه خالی کند.
کاتالوس رواقی به من نصیحت کرد که هرگز رنجش دوست، حتا رنجش نامعقول را سرسری نگیرم بلکه تا آنجا که در توان دارم بکوشم از او دلجویی کنم. او مرا اندرز داد که در ستایش آموزگارانم مشتاقانه و با صدای رسا سخن بگویم و در این کار سرگذشت دومیتیوس و آتنودوتوس را سرمشق قرار دهم. همچنین مرا پند داد که به فرزندانم محبتی خالصانه نثار کنم.
این چیزها را مدیون سکستوس هستم: مهربانی، چگونگی فرمان راندن بر خانواده با اقتدار پدرانه، معنای واقعی زندگی طبیعی، وقار و متانتی بدون جلوهفروشی، دلسوزی شهودی نسبت به منافع دوستان و مدارای مهربانانه با نابلدان و خیالاندیشان. ادب و نزاکتش در قبال تکتک افراد چنان متناسب و بهجا بود که بیش از هرگونه چاپلوسی و تملقی مصاحبتش را جذاب و دلربا میکرد و در عین حال همگان را به تعظیم و تکریم وامیداشت. شیوهاش در تعیین و تنظیم قوانین اصلی زندگی به یک اندازه جامع و روشمند بود. هرگز اثری از خشم یا دیگر عواطف در او ظاهر نشد. در عین خونسردی کامل، سرشار از محبت بود. موافقتش را به آرامی و به شیوهی غیرمتظاهرانه ابراز میکرد و هرگز فضل و دانش بیپایانش را به رخ نمیکشید.
الکساندر، منتقد ادبی، به من آموخت که از عیبجویی غیرضروری پرهیز کنم. نباید اشتباهات دستوری، لهجهی شهرستانی یا تلفظ غلط افراد را به شکل تند و تیز اصلاح کنم بلکه بهجای این کار، بهتر است عبارت درست را با درایت القا کنیم؛ برای مثال، در پاسخ به پرسش آنان یا در عین همراهی با نظرهای آنان، یا در بحثی دوستانه دربارهی خود موضوع (نه دربارهی طرز بیان آن) یا به شکل مناسب دیگری از تذکر.
آپولونیوس به من فهماند که باید استقلال رأی داشته باشم و خود را بدست تقدیر نسپارم و هرگز -حتا یک لحظه- عقل را از نظر دور ندارم. همچنین به من آموخت که در هنگام حملات عصبی دردناک، از دست دادن فرزند و یا بیماری مزمنِ ملالآور، وقار و متانت خود را حفظ کنم. او خودش برهان محکمی بر سازگاری قدرت و انعطافپذیری بود. شرح و تفسیرهایش الگوی شفافیت بود، ولی با این همه، آشکارا تجربهی عملی و مهارت در تدریس فلسفه را ناچیزترین فضیلت خود میشمرد. افزون بر این، همو بود که به من آموخت چگونه الطاف ظاهری دوستان را بپذیرم بیآنکه عزت نفس خود را از دست بدهم یا ناسپاس و بیاعتنا به نظر برسم.
ـ جناب امپراتور، از اینکه در این گفتوگوی نسبتا طولانی شرکت کردید، تشکر میکنم.