close

هدیه اگر پسر بود

نامه‌ای برای خواهرانم (قسمت 8)

هدیه، دختر عمه‌ام تازه ۱۵ ساله شده است. نوجوان با استعداد و باهوشی است. کتاب می‌خواند و نسبت به سن‌وسالش آگاهی و فهم خوبی از خود و زندگی دارد. انگلیسی بلد است و نقاشی و خیاطی هم می‌کند.

داستان زندگی هدیه و خانواده‌اش از این قرار است که پدر و مادرش حدود ۳۰ سال قبل باهم ازدواج کردند ولی فرزنددار نمی‌شدند. بعد از ۱۵ سال دارو و درمان اولین و آخرین فرزندشان که هدیه است، به دنیا آمد. برخلاف رسم معمول او را به‌عنوان یک کودک دختر بسیار دوست داشتند و با صمیمیت و ناز و نعمت بزرگ می‌کردند. اما همزمان با بزرگ‌تر شدن او، مشکل دیگری که کابوس پدر و مادرش بود هم جدی‌تر می‌شد. آنان رفته‌رفته متوجه می‌شدند که دیگر نمی‌توانند فرزندی به دنیا بیاورند. این مسأله برای‌ هر دوی‌شان بسیار رنج‌آور بود اما میزان آن یکی نبود. برای مادرش فرزنددارنشدن و خصوصا پسردارنشدن مصادف با بن‌بست زندگ و بدبختی تمام‌عیار بود اما برای پدرش ناممکن شدنِ یک امکان بود. فقط یک امکان از میان چهار امکان. او با پشتوانه‌ی دین و مذهب و سنت و قانون می‌توانست با سه زن دیگر رسما ازدواج کند و شانس خود را با هر سه آن یکی پس از دیگری و یا همزمان امتحان کند.

مادرش اما در صورت پسردارنشدن زندگی‌اش از هم می‌پاشید، زیرا شوهرش با زنی دیگر ازدوج می‌کرد و او در این میان حق انتخاب زیادی نداشت که بقیه زندگی‌اش را چطور بگذارند. اول به این دلیل که به‌عنوان یک زن بدون موافقت شوهرش نمی‌توانست طلاق بگیرد و دوم این‌که حتا اگر طلاق هم می‌گرفت، نمی‌توانست به‌عنوان یک زن بی‌سواد و خانه‌دار از پس مخارج زندگی‌اش بربیاید. جدای از این، برچسب خجالت‌آور اجتماعی «بیوه» به او می‌خورد. یعنی هویت به امانت گرفته از شوهرش را از دست می‌داد و به‌عنوان یک زن فاقد هویت جایی در جامعه نمی‌داشت و در معرض آسیب‌ها و خشونت‌های خانگی و اجتماعی قرار می‌گرفت.

با این شرایط او فقط یک گزینه داشت؛ زندگی در سایه مردی که ۳۰ سال شوهرش بوده است و زنی دومی که حالا قرار است جای او را در خانه و زندگی زناشویی بگیرد. این نقطه‌ی آغاز اختلاف و خشونت خانگی است.

پس از سال‌ها جنگ و دعوا در نهایت این کابوس به واقعیت پیوست. اخیرا پدر هدیه به‌دلیل این‌که فرزند پسر ندارد با زن دیگری ازدواج کرده است و قرار است همه باهم در یک خانه زندگی کنند. البته هم مادر هدیه و هم زن دوم پدرش هردو بر اساس تجربه‌ی زیسته و دیدن زندگی مردان چندزنه، می‌دانند که زندگی خوشی پیش رو ندارند اما از آن‌جایی که متوجه اند زندگی‌شان می‌تواند بدتر از این شود به این خفت تن داده‌اند.

من وقتی این خبر را شنیدم به این فکر کردم که چرا در جامعه‌ی افغانستان کار زنان به این‌جا می‌کشد.

اگر سناریوی دیگری در نظر بگیریم که در آن جنسیت هدیه مذکر باشد، سرنوشت او و مادرش کاملا متفاوت خواهد بود. در این‌صورت حتا اگر پدر و مادرش نمی‌توانستند فرزند دیگری به دنیا بیاورند به احتمال بسیار زیاد کار پدرش به ازدواج دوم نمی‌کشید و مادرش مجبور نمی‌شد با زن دوم شوهرش زندگی کند. همچنین او به‌عنوان یک زن دارای فرزند پسر، شأن و منزلت اجتماعی پیدا می‌کرد. خود هدیه به‌عنوان یک پسر و جنس اول از امکانات و منابع پدر و جامعه بهره‌مند می‌شد و تحصیل می‌کرد و مهارت و حرفه‌ می‌آموخت و صاحب در‌آمد می‌شد و پدر و مادرش را هم حمایت مالی می‌کرد. به اضافه‌ی این او وارث دارایی‌ها و ملک پدرش می‌شد و از این جهت نگرانی پدرش بابت انگ اجتماعی بی‌وارث شدن هم رفع می‌شد.

می‌بینیم که جنسیت یک فرزند در سرنوشت یک خانواده‌ی افغانستانی این‌قدر نقش مهم و محوری دارد. این ما را به این فهم می‌رساند که جنسیت مذکر در جامعه‌ی افغانستان کارکرد اجتماعی و اقتصادی دارد و از همین روی داشتن فرزند پسر برای خانواده‌ها سرنوشت‌ساز تلقی می‌شود.

البته این ظاهر قضیه است. مشکل به‌طور قطع جنسیت نیست. هویت جنسیتی یک انسان هرچه باشد، او مثل همه‌ی آدم‌های روی زمین دارای هوش، عقل، استعداد و حقوق برابر است. مسأله در ساختار مردسالارانه‌ی جامعه‌ی افغانی است. عرف و سنت، دین و اخلاق و اجزا و سیستمی که این جامعه را شکل داده، طوری عمل می‌کند که فقط مردان از منابع، امکانات و فرصت‌های آن بهره‌مند می‌شوند. آنان آموزش می‌بینند، حرفه و مهارت می‌آموزند و در بستر اجتماعی و فرهنگی که فقط برای مردان آماده شده، کار و فعالیت می‌کنند.

در این ساختار که مردان آن را طراحی کرده‌اند، زنان به‌عنوان انسان درجه دو و پست‌تر از مردان از همان کودکی برای براوردن نیازهای جنسی و کارهای خانگی که از لحاظ اقتصادی سودی برای مردان ندارد، تربیت می‌شود. زمانی که آنان بزرگ می‌شوند طبعا آدم‌های ضعیف و کم‌توان و وابسته به مردان بار می‌آیند اما مردان آن را به‌عنوان ویژگی‌های ذاتی و طبیعی زنان می‌شمارند. همین‌طور خود این زنان که در بستر این فرهنگ مردسالاری تربیت شده و از آگاهی محروم نگهداشته شده می‌پذیرند که آنان موجود ضعیف و پست‌تر از مردان هستند و خود و زندگی آنان متعلق به مردان است و بدون مردان نمی‌توانند زندگی کنند.

چنین می‌شود که در این ساختار مردانه، فقط کودک پسر کارکرد اجتماعی پیدا می‌کند و جنسیتش این‌قدر مهم و تقاضا برای داشتنش بالا می‌رود.

پدر و مادر هدیه اگر ذهنیت مردسالارانه نداشتند و از او به‌عنوان یک انسان بدون درنظرگرفتن جنسیتش حمایت می‌کردند و امکانات مالی و آموزشی در اختیارش قرار می‌دادند، او یک انسان توانا، باسواد و مستقل به‌بار می‌آمد. می‌توانست زندگی مستقل و انسانی داشته باشد و والدینش را هم حمایت کند.

شما به‌عنوان یک دختر چه چالش‌ها و مشکلاتی را در زندگی روزانه‌ی خود تجربه می‌کنید؟

اگر دوست دارید این دست مشکلات و محدودیت‌های دخترانه را که در زندگی خود تجربه می‌کنید، بنویسید و از طریق این لینک واتس‌اپ ارسال کنید: https://wa.link/ldtei7