close

نقد و مدارا

عبدالکریم ارزگانی

به‌دلیل فقدان گفتمان‌های انتقادی پویا در جامعه‌ی ما همواره سوءبرداشت‌هایی درباره‌ی نقد و پرسشگری وجود داشته و دارد. یکی از این سوءبرداشت‌ها یکی دانستن نقد با «تخریب» است. جامعه‌ی افغانی گمان می‌برد که نقد و پرسشگری همان تخریب است و حتا زمانی که ظاهرا چنین نمی‌نماید، به نیت تخریب و ویران‌سازی فرد یا افرادی به انجام می‌رسد. به همین دلیل هرگاه که نقدی صورت می‌گیرد در زمان بسیار کوتاه تبدیل به ستیزه و مشاجره می‌شود، چرا که منتقد دشمنی‌ است که می‌باید علیه آن جنگید. چنین سوءبرداشتی ناروا بوده و تفکر انتقادی را می‌خشکاند. نقد قادر نیست که از این ستیزه کناره بگیرد یا فراتر برود و چه‌ بسا در گودال یاوه‌گویی و نفرت‌ورزی سقوط کند، چون به ‌ندرت می‌توان به اعتراض نادرست پاسخ درستی مهیا کرد. لذا به‌ همان میزانی که مخاطب نقد را ستیزه‌جویانه و مخرب ادراک می‌کند و می‌فهمد، نقد نیز از کارکرد واقعی خودش منحرف می‌شود. در واقع نقد به‌سوی مخاطب رها می‌شود و سپهری که مخاطب دم روی نقد می‌ماند باعث انحراف آن می‌گردد و قادر است تا نتیجه‌ی نقد را به ‌کلی دگرگون و باژگون سازد. پرمداراترین و سازنده‌ترین نقد نیز در فقدان درک صحیح ناتوان و عقیم می‌ماند و به نتیجه‌ی مطلوب نمی‌انجامد، چون به‌گفته‌ی معروف، «سپیده‌دمان تنها برای کسانی که به وجود شب واقف اند فرا می‌رسد.»

نخستین کارکرد نقد و عملی‌ترین آن، پرسشگری است و حتا زمانی که به زبان خبری بیان می‌شود و لحن خشونت‌آمیز به خود می‌گیرد، کاربرد اساسی آن پرسشگری است. تنها به مدد پرسشگری است که جامعه قادر می‌شود تا به روشنی دست پیدا کند و گفتمان‌های انتقادی نیز با طرح پرسش‌هایی درباره‌ی آنچه هست تلاش می‌کند تا وضعیت جامعه را روشن بکند و آن را از دهلیزهای تنگ و تاریک حماقت به بیرون آورد. ولی در جامعه‌ای که عقاید در آن به سکون رسیده و در اعماق اذهان خفته رسوب کرده، پرسشگری آوای بسیار ناخوش و خشن دارد. همان‌طوری که در آغاز گفته شد، جامعه‌ی خفته، نقد را مرادف تخریب می‌بیند و نقد نیز دقیقا به‌ همین جهت می‌تواند نوعی از تخریب به حساب آید که خواب خفتگان را پریشان می‌کند و بر اوهام شیرین جامعه‌ی خفته می‌خندد.

به بیان ساده، جامعه‌ی ما پذیرای نقد نیست و نسبت به نقد کین دارد. حال آن‌که نقد هرگز تخریب نمی‌کند و اگر دشواری هم ایجاد می‌کند صرفا برای رهایی جامعه از تاریک‌خانه‌ی عزیز آن است. کار نقد روشنی بخشیدن به جامعه‌ای است که در تاریک‌خانه‌ی خود به تقدیس و تکریم تاریکی می‌پردازد. با این‌حال، نقد در رسیدن به این هدف ناکام می‌ماند مگر این‌که تاریکی جامعه پذیرای آن شود و آن را نه تخریب و ویرانی بلکه چاره‌ی خود بنگرد. به‌یاد داشته باشیم که این خطر همانند تیغ دو دم مخاطب و منتقد را زخم می‌زند، چرا که به همان میزان که رویارویی مخاطب با نقد ستیزه‌جویانه و پرکین است، منتقد نیز به‌گونه‌ای ممکن است در دام این خطر بیفتد و نقد را به‌مثابه‌ی راه و ابزاری برای تخریب دیگران و جامعه به کار گیرد.

یکی دیگر از تهداب‌های اساسی بهره‌گیری از نقد و تبدیل نمودن به عنصری کارآ و مفید برای جامعه، داشتن معیارها و شاخص‌های درست برای خواندن نقد و درک نمودن آن است. شوربختانه در جامعه‌ی ما نقد همواره با معیارهای نادرست سنجش می‌شود. هرچند که اساسی‌ترین لازمه‌ی درک صحیح نقد داشتن معیاری درست و واقعی برای سنجش و راست‌آزمایی است و ما قادر به راست‌آزمایی نقد نخواهیم بود مگر این‌که به شاخص‌های درستی برای بررسی و آزمایش آن مسلح باشیم. ما معمولا بدون درنظرگرفتن حدود و چارچوب نقد درباره‌ی آن داوری می‌کنیم. معیار اولیه و مهم ما در این امر همان نسبتی است که با سوژه‌ی نقد داریم. نسبت‌های شخصی، جبهه‌ی ما را تعیین می‌کند و همین نسبت‌های شخصی تعیین‌کننده‌ی سازندگی یا ویرانگری نقد نیز است. به این معنا که هرگاه نقد علیه نسبت شخصیِ ما می‌ایستد ویرانگر و هر زمانی که نسبت ما را با سوژه‌ی خودش تأیید می‌کند سازنده عنوان می‌شود. ما در نسبت‌های زبانی، سمتی، قومی، مذهبی، قبیله‌ای و… گیر افتاده‌ایم و هر نقدی که هویت تعریف‌شده‌ی ما بر مبنای همین نسبت‌ها را مراعات نکند بدون شک نادرست و خطا خوانده می‌شود. یعنی به ‌ندرت پیش می‌آید که میان مسأله‌ی نقد و رابطه‌ی ما با آن فاصله قائل شویم. مثلا هرگاه درباره‌ی فردی انتقادی صورت می‌گیرد اولویت جامعه‌ی افغانی سنجیدن رابطه‌ی خودش با آن فرد است، چنانچه آن فرد به هر جهتی با ما نسبتی داشته باشد نقدهای وارده بر او نیز حاصل غرض‌ورزی و کینه‌توزی‌های منتقد دانسته می‌شود و برعکس آن.

یعنی نخستین قدم ما برای راست‌آزمایی، سنجش و فهم نقد این است که بنگریم نقد مذکور علیه زبان، قوم، طایفه و قبیله‌ی ما ایستاده است یا در تمجید و تکریم آن زبان گشوده است. هرچند که در موارد بخصوصی واقعا چنین است و نقدهایی که برحسب حسد و بغض‌ها و به ‌قصد تخریب و توهین به انجام می‌رسند، با این‌حال غرض‌ورزی ویژگی بارز نقدهای موجود نیست و چه بسا که بسیاری از منتقدانی که مورد لعن و نفرین مخاطبان واقع می‌شوند انسان‌های دلسوز و منصف اند. از طرفی هم همواره تفاوتی میان نقد و اهانت وجود دارد و این دو هرگز یکی نمی‌شوند، چرا که نقد درست همیشه درون فرم و ساختار خردمحور خود باقی می‌ماند. ولی همیشه این احتمال نیز وجود دارد که منتقد غرض خاصی از نقد خود داشته باشد و یا نقد او بر مبنای کینه‌ قوام یافته باشد؛ ولی این چیزی نیست که باعث بدی و شرارت فی‌نفسه‌ نقد شود چون به‌ هر حال نقد منصفانه و نقد مغرضانه در همان نخستین نگاه تمیز داده می‌شوند.

بدین جهت اولین و شناخته‌ترین حکم ما درباره‌ی نقد «خراب‌کاری» است. همان‌طور که در مسائل سیاسی و اجتماعی هرگاه سخنی از تبعیض و بی‌عدالتی به‌میان می‌آید صاحبان آن سخن به تخریب روحیه‌ی ملی و وحدت ملی متهم می‌شوند. در باقی موارد نیز نقد همیشه متهم به تفرقه‌افکنی و شرارت و خراب‌کاری است. چنین شقاوتی نسبت به نقد از کجا می‌آید؟ مسلما شاخص‌های سنجش نقد در جامعه‌ی ما دچار بحران است و همان‌طور که گفته شد یکی از همین شاخص‌های غلط سنجش نقد بر مبنای نسبت ما با سوژه است. نسبت ما چشم اسفندیار ما است و این عضو آسیب‌پذیر همواره برای جامعه‌ی ما فاجعه‌بار و خطرآفرین بوده است. چون نه فقط باعث شده هرگز به درک صحیح نقدها دسترسی پیدا نکنیم بلکه حتا کاملا اشتباه و غلط به دفاع و رد نقد بپردازیم. هرچند که همین غلط‌‌نگری باعث به‌وجود آمدن نقدهای کینه‌توزانه و غرض‌ورزانه‌ی بسیاری شده، این واقعیت که قدرت درک صحیح نقد را از ما ستانده نیز درست و پذیرفتنی است. دقیقا به‌ همین جهت جامعه‌ی ما از نقد می‌هراسد و در هزارتوی اوهام خود به ‌غرش می‌آید و به منتقد حمله می‌کند تا خطر وارده را دفع کند و خودش را از مخاطره دور نگه‌دارد. تا زمانی که نقد را مترادف تخریب می‌دانیم نمی‌توانیم به پیش برویم، یک گپ کاملا بدیهی، ولی دشواری مهم این است که ما نقد را صرفا زمانی که علیه خود ما است تخریب می‌دانیم و در دیگر موارد آن را درست و پذیرفتنی درمی‌یابیم و چه ‌بسا خود عمدا از آن برای تخریب دیگران استفاده کنیم. بدین جهت لازم است یاد بگیریم و با نقد مدارا نموده و هر نقدی را در ترازوی خرد و دانش بی‌طرف و دقیق مورد سنجش قرار دهیم.

از طرفی، مدام باید مراقب باشیم که نقد همیشه درباره‌ی رخداد و پدیده‌ها وارد عمل می‌شود و به‌طور خاص همیشه دارای سوژه‌ی مشخص و حدود معین است؛ لذا چنانچه کسی مورد نقد قرار بگیرد این نقد صرفا مربوط شخص او و تنها دربرگیرنده‌ی آن بخشی از وجود و اعمال او است که هدف نقد قرار گرفته. یکی دیگر از مصایب نقد در جامعه‌ی ما همین است؛ نقد معمولا به همه‌ی جهات و هستی سوژه‌ی خود تعمیم داده می‌شود. حال آن‌که چنین تعمیمی مسلما ناروا و اشتباه است چرا که نقد همیشه حدود دارد و هرگز تا بدان حد تعمیم پیدا نمی‌کند. کافی است درباره‌ی کسی حرفی زده شود تا آن حرف به همه‌ی هستی آن فرد مربوط دانسته شود و تعمیم یابد.

چندی قبل عکسی از امیرجان صبوری در سفارت افغانستان در ازبیکستان در فضای مجازی نشر شد که وی را کنار یکی از دیپلمات‌های طالبان نشان می‌داد. عکس ایشان وایرال شد و واکنش‌های تندی دریافت کرد. با این‌حال، جدا از این‌که افرادی دانسته یا نادانسته به تمسخر و توهین ایشان پرداختند، نقد اساسی یک پرسش بود که ایشان آن‌جا چه کار می‌کرده و چرا کنار یک دپیلمات طالب حضور داشته است؟ البته برای کسی پوشیده نبود که صبوری نسبتی با طالبان ندارد و هم مدافع دولت آنان نیست ولی پرسش اساسی این بود که چرا چنین سهل‌انگاری‌ای صورت گرفته است؟ پرسشی که اساسا ارتباطی با کار هنری صبوری ندارد و در واقع درباره‌ی اعتبار هنری او است. با این‌حال همان‌طور که دیده شد این پرسش به همه‌ی هستی و زندگی او مربوط دانسته شد و در واقع همه‌ی زندگی او مورد داوری قرار گرفت. دفاعیه‌ها نیز به همین ترتیب کژ و بی‌راه بودند. مثلا کاظم کاظمی در صحفه‌ی فیس‌بوک خود نوشت که «بولدوزرها چیزی از کوه کم نمی‌کنند.» در این کلام شاعرانه منتقدان آقای صبوری «بولدوزر» و خود ایشان «کوه» خوانده شده‌اند که جدای درستی یا نادرستی این استعاره، مسأله‌ی اساسی نقد هرگز درهم کوبیدن کوه هنر و افتخار آقای صبوری نبود بلکه می‌خواست تا ایشان به‌عنوان یک چهره‌ی هنری شناخته‌شده باید درباره‌ی رفتار و منش خود توضیح بدهد و پاسخ‌گو باشد. با این‌حال این نقد، همانند نقدهایی که درباره‌ی هنرمندان و نویسندگان دیگر مطرح شده بود، به بی‌راهه کشیده شد و به‌ سادگی به یک داوری ناعادلانه و پرخاشگرانه بدل شد.

چنین برخوردی با نقد اساسا یک بی‌راهه و دشواری سر راه نقد است، چرا که نقد همواره می‌باید درون حدود خویش باقی بماند و از آن فراتر نرود. به این دلیل که بیرون از آن حدود تبدیل به مخاصمه و غرض‌های نامربوط و آزاردهنده می‌شود و قادر نیست تا به هدف نهایی خویش، یعنی روشنگری دست پیدا کند. کلام آخر این‌که نقد راهی به‌سوی روشنگری بوده و یکی از نخستین گام‌های جامعه برای دستیابی به عقلانیت مدرن داشتن شجاعت و شهامت پذیرش نقد است. این امر ممکن نیست مگر این‌که جامعه‌ی ما شیوه‌ی رویارویی‌اش با نقد را تغییر بدهد و نسبت‌های خود را وارد گفتمان نقد نکند یا بر مبنای آن نسبت‌ها به نقد یا دفاع از مسأله و پدیده‌ای نپردازد. این سخن بدین معنا است که افراد جامعه می‌باید به نقد گردن نهند و با آن مدارا کنند و هم هر نقدی می‌باید عقلانیت خودش را حفظ کند و وارد نسبت‌های نامعقول نشود تا بتواند به ‌درستی مورد راست‌آزمایی و سنجش قرار گیرد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *