بخش اول
علی امیری
بحث و جدال پیرامون دانشنامه هزاره بالاگرفته و برغم گرد و خاکی که مخالف و موافق به راه انداخته و صحنه را نسبتا تاریک کردهاند، هنوز موضع نزاع یکسره گم نیست و از خلال مجادلات جاری کم و بیش میتوان دریافت که مادهی اختلاف و نزاع چیست و کجاست.
مخالفان کل دانشنامه را پروژهی سیاسی میدانند که هدف آن تطهیر خاینان جامعه هزاره و پوشش هزارگی ساختن برای کسانی است که با احساس برتری نژادی رستاخیز هزارهها برای آزادی و عدالت را ضربه زده و با دشمنان هزاره همدست شدهاند. آنان به تصویر کج و معوج و ناقص و نارسایی اشاره دارند که دانشنامه هزاره از فرهنگ و تاریخ و شخصیتهای ملی و مبارز هزاره بهدست میدهد. در مقابل، اصحاب دانشنامه و موافقان ایشان نقد و اعتراض مخالفان را یکسره سیاسی میدانند که تاب تحلیل علمی در مورد شخصیتهای محبوب و جریان سیاسی مورد پسند شان را ندارند و لذا مساحت فلان قریه یا اطلاعات ناقص در مورد کدام فرمانده جهادی یا سهو خطاهای جزئی را بهانه ساخته قصد تعطیل دانشنامه را دارند.
در چند هفتهی اخیر که بحث دانشنامه داغ بود البته که نکتههای فنی و تکنیکی بسیار به میان آمد ولی روی هم رفته تقابل این دو خط در خلال مباحث همواره خود را نشان میدادند؛ تا جایی که برخی از بزرگانی مثل کاظم کاظمی، ویراستار ارشد دانشنامه، مخالفان را به صبر دعوت کرد تا افاقهای که در باب الف درحق مخالفان رفته در «نون» در حق جریان نصر و در «میم» در حق مزاری جبران شود.
پارهای از اصحاب دانشنامه هزاره که تا کنون واکنش نشان دادهاند، از جمله اسدالله شفایی و سیدابوطالب مظفری، نیز در همین راستا گام برداشته و یا حد اکثر حسن نیت و وفاداری خود را به جریان عدالتخواهی و شخص شهید مزاری مورد تأکید قرار دادهاند (مورد ابوطالب مظفری). روی هم رفته برغم اذعان به پارهی نقایص جزئی، و کلیگوییهای نظیر «استقبال از نقد با آغوش باز» و «مفیدبودن نقد سازنده»، اصحاب دانشنامه موضع مخالفان را چیزی جز نادانی و سیاستزدگی ندانستهاند. از نظر ارباب دانشنامه، مخالفان یا به دلیل نادانی دست شان از خزانهی علم و معرفت دانشنامه کوتاه است و یا به جهت علایق سیاسی حاضرند خط بطلان بر هر اندیشه مخالف و هر کار بیرون از حوزهی علایق و سلایق خودشان بکشند. تعبیر تند و تلخ «تبارگرایی جنونآمیز» نیز بایستی نشان آن باشد که حلقهی دانشنامه در مواضع انتقادی مخالفان چیزی جز نقنق سیاسی در پوشش نقد نمیبیند که گاه از فاشیسم و برتریخواهی نژادی سر در میآورد که توصیف خشماگینترش همان عبارت «تبارگرایی جنونآمیز» است که از قلم یکی از بزرگان و مشاوران علمی دانشنامه در حق منتقدان یا دستکم پارهای از منتقدان جاری شده است.
در این حال و فضا، آنچه که ناگفته مانده ارزیابی مدعیات علمی دانشنامه است. این قلم تا کنون از ورود به مجادلات پرهیز کردهام ولی اکنون لازم میدانم که با سیاسی شدن همه چیز مدعیات علمی دانشنامه را به ارزیابی بگیرم. برای این کار، بحث «الف و نون و میم و ه» را کنار مینهم و مدخلهایی را که هیچگونه شایبهی سیاسی در آن نیست و جایی است که اصحاب دانشنامه علی القاعده باید در آن جاها علم و توانایی تحقیق علمی خودشان و عمق غنای فرهنگی جامعه را نشان بدهند، مورد بررسی قرار میدهم تا ادعای علمی بودن دانشنامه هزاره راستیآزمایی شود. این را هم بایستی اضافه کنم که من نه خواهان تعطیل دانشنامه هزاره هستم و نه در صدد دفاع از آن. هدفم رشد آگاهی عمومی و افزایش قدرت تشخیص مخاطبان از طریق راستیآزمایی ادعای علمی بودن مدخلهای دانشنامه هزاره است. امیدوارم از جاده عدالت و انصاف خارج نشده باشم. اگر گاه قلم به جای لب، دندان خود را پیش آورده است، از سر غیرت بر حقیقت است و هیچگونه مسایل شخصی با کسی ندارم. به همه احترام دارم و این یادداشت را به مخالفان و موافقان تقدیم میکنم.
باریوبههرحال، از ۷۷۹ مدخل در دانشنامه هزاره، مدخلهایی که بار فرهنگی و تاریخی و علمی داشته باشند که پرداختن به آن هم قوت علمی نویسنده و مآلا خود اثر را نشان دهد و هم غنای فرهنگی جامعه را برجسته کند و از رهگذر افزایش آگاهی عمومی به رشد و تعالی معنوی جامعه یاری رساند و مآلا موجب بقا و استحکام فرهنگی و تاریخی و اجتماعی مردم هزاره گردد، بسیار اندک و به برآورد من چیزی در حد ۱۳ تا ۱۶ مدخل است. از نظر من این مدخلها به قرار ذیل است: آخوند خراسانی، آذرک (حمزه بن آذرک شاری)، آل ارغون، آل بانیجور، آل شنسب، آل شیث، آل کرت، ابنسینا، اخباریها، اراکوزیا، استاد سیس بادغیسی، اسماعیلیه و بامیان. و اگر خیلی هم دامنه را وسیع بگیریم و برخی رجال معاصر و گذشته را هم در آن داخل کنیم، باز هم این دست مدخل ها از ۲۰ تجاوز نخواهد کرد. پس از آن حدود ۸۰۰ مدخل در بهترین حالت کمتر از ۲۰ مدخل به تاریخ و فرهنگ هزاره ارتباط میگیرند و میتوانند بازتاب توان علمی ارباب دانشنامه و آینهی فرهنگ و عمق و غنای فرهنگی جامعه هزاره باشند. بخشی زیادی از این مدخلها را اشخاص معاصر تشکیل میدهند که بهصورت گزینشی نمایهسازی شده است، بخش بیشتری از مدخلها را کتابها و جزوات و دفاتر شعر تشکیل میدهند که حتا یک اثری که بتوان آنرا واجد منزلت تاریخی توصیف کرد در میان شان دیده نمیشود و بخش دیگری را بازیهای محلی، افسانهها، غذاهای محلی، نامهای گیاهی، نامهای مکانها و محلات و پارهی اداب و رسوم تشکیل میدهند. فعلا با این مجموعه سروکار نداریم. سروکار ما با آن مدخلهایی است که بعد و بار فرهنگی و تاریخی دارند. من چهارمدخل را، محض نمونه، بررسی میکنم. این چهار مدخل به ترتیب عبارتند از: «آخوند خراسانی»، «ابنسینا»، «اخباریها» و «اسماعیلیه».
اول: آخوند خراسانی/هروی
آخوند خراسانی دو ویژگی دارد که او را آخوند خراسانی ساخته است: ویژگی نخست دیدگاههای اصولی ابتکاری او است که سلطهی بلا منازع او را به مدت بیش از یک قرن بر حوزههای علمی شیعی در عراق و شام و ایران تداوم بخشیده است؛ دوم دیدگاه ابتکاری او در مورد حکومت عرفی یا حکومت مبتنی بر بنای عقلا است. توضیح در خور و شایستهی همین دو موضوع میتوانست دانشنامه هزاره را اعتبار بدهد و رویکرد و توان علمی آنان را برای مخاطبجدیتر محرز سازد. اما متأسفانه اینچنین نیست. مدخل نویس در مورد اول مطلقا تماس نگرفته و در مورد دوم که در حد یک پارگراف تماس گرفته چنان آسمان را به ریسمان بخیه زده که موجب حیرت و گیجی است. نویسنده گرامی نوشته است:
«آخوند خراسانی از حامیان مشروطه در ایران بود. او بر خلاف مشهور از جمله رأی استادش شیخ انصاری ولایت مطلقه فقیه را منحصر در ذات خداوند دانسته، ولایت تشریعی پیامبر و ائمه را مقید به کلیات مهم امور سیاسی اعلام کرد. ولایت مطلقه را در زندگی خصوصی مردم نافذ ندانسته و بر این عقیده بود که حکومت مشروعه منحصر در زمان معصوم «میسر است» و سایر انواع حکومت همه غیرشرعی هستند» (دانشنامه هزاره، جلد اول، ویراست دوم، ص ۱۱۰).
از آشفتگیهای این جمله که در گذریم که لابد نشان حسن توجه و کاردانی ویراستار ارشد دانشنامه است، در باب این فقره کوتاه چند نکته سزاوار گفتن است:
یکم. آخوند خراسانی از حامیان مشروطیت نبود، از نظریهپردازان آن بود. در میان میلیونها حامی یک حامی چه ارزش دارد؟ چیزی که در این مدخل مطلقا اشارهای بدان نرفته همین نظریه مشروطهخواهی است. نویسنده نظریه حکومت عرفی را با فتوای حلال و حرام اشتباه گرفته و فکر کرده است که با این ادعا که آخوند طرفدار حکومت عرفی بوده است، حق مطلب ادا و کار نویسنده تمام شده است؛ دوم. شیخ مرتضی انصاری خود از مخالفان نظریه ولایت فقیه بود، لذا آخوند بر خلاف نظریه استاد خود نبود. به علاوه نظریه مشهور کدام است؟ مگر مشهور فقهای امامیه قایل به ولایت فقیه بودند و آخوند خراسانی بر خلاف مشهور فتوا داده است؟ هرگز چنین نیست. سوم. انحصار ولایت مطلقهی فقیه در ذات خداوند به چه معناست؟ اگر ولایت مطلقه فقیه است پس به خداوند منحصر نیست، مگر اینکه به نظر نویسنده خداوند هم فقیه باشد! نویسنده آشکارا تفاوت ولایت مطلقه که بحثی است کلامی با ولایت مطلقه فقیه که نظریهای است در سیاست خلط کرده و به قضیه مهملهی «انحصار داشتن ولایت مطلقه فقیه به خداوند» رسیده است. چهارم. طبق برداشت نویسنده از نظر آخوند خراسانی، پیامبر و امام ولایت تشریعی دارند اما ولایت شان مقید است. به چه؟ به کلیات مهم امور سیاسی. نمیدانیم که آن کلیات مهم چیست؟ هرچه هست علی القاعده از جنس تشریع نیست ورنه مقید بودن معنا ندارد. ظاهرا نویسنده نمیدانسته چه گفته است. پنجم. «ولایت مطلقه را در زندگی خصوصی مردم نافذ ندانسته و بر این عقیده بود که حکومت مشروع منحصر در زمان معصوم است». انفاذ ولایت مطلقه در زندگی خصوصی مردم به چه معناست؟ اگر در زندگی خصوصی نافذ نمیدیده لابد در زندگی عمومی نافذ می دیده پس نفی ولایت چه شد؟ و اگر در هیچ کدام نافذ نمیدیده این شاهکار مهملات از کجا آمده است؟ بحث از حکومت، بحث از مصلحت عمومی است و اینکه سر و کله «زندگی خصوصی» ناگهان در اینجا پیدا شد، بایستی بدین معنا باشد که نویسنده تصوری بدوی هم از موضوع نداشته ناگزیر مهملات افاده کرده است.
در این فقره از آن در نپیچیدیم که برداشت غلط نویسنده را از نظریات آخوند خراسانی نشان دهیم. برداشت غلط به سهم خود یک برداشت است و خواننده جدی میتواند خطای آنرا تشخیص دهد ولی نویسنده هیچ برداشتی ندارد و جملاتی را که در اینجا سر هم کرده نه تنها غلط است، بلکه مطلقا بیربط و بیمعنا است. این جملات را از آن رو آوردیم تا نشان دهیم هیچ موضوعی به هیچ محمولی بند نیست و هیچ شرط و جزای شرط معنای محصلی ندارد، تفسیر و فهم پیشکش. نویسنده چون از یکسو نمیدانسته که در بارهی چه چیزی سخن میگوید ولی از سوی دیگر پارهی مفردات ارباب ایدئولوژی را اینجا و آنجا شنیده یا خوانده، در همین تنها یک پاراگراف شاهکاری از تناقض و پریشانگویی خلق کرده است که حاصلی جز تأسف و حیرت ندارد. اگر نویسنده فقط به مسموعات و سایت و فیسبوک بسنده نکرده و در ادعای خود صادق است که نظریه آخوند خراسانی «در باب حکومت در زمان غیبت نوعی حکومت عرفی بوده است» (ص ۱۱۱) باید این مدعا را با توجه به مبانی آخوند توضیح بدهد ولی وقتی که از قول آخوند خراسانی میگوید: «مشروطیت را که نوعی از حکومت غیرشرعی است، باید پذیرفت» (همان) نشان میدهد که حکومت عرف و مشروطیت لقمهی در خور دهن ایشان نیست. کسی که یک نخود مغز داشته باشد، باید بداند که یک اهل شریعتِ در طراز آخوند خراسانی و به قول نویسنده «مرجع مسلم و مجتهد طراز اول» نباید علیه مبانی خود یعنی «حکومت غیرشرعی» نظریهپردازی کند. حکومت غیرشرعی چه نظریهپردازی لازم دارد و یک اهل شرع چه سرش درد میکند که برای حکومت غیرشرعی نظریهپردازی کند. اینجا مجال اشاره به دیدگاه آخوندخراسانی در مورد حکومت نیست و فقط به اجمال اشاره میکنیم که «مجتهد طراز اول» باید با اجتهادات خود در ناحیهای از شریعت، جایی برای این حکومت پیدا کند. کار آخوند خراسانی تأمل در مورد حکومت در منطقهی الفراغ شرع است. از این رو، اندیشه او نه فلسفهی سیاسی است و نه حکومت شرعی از جنس ابنتیمیه و شیخ فضلالله نوری؛ بلکه پذیرفتن واقعیت عرف در منطقه فراغ شرع است. مبانی حقوقی آن بسیار مبهم و پیچیده است و قهرا و از جمله با تز اصولی «حجیت بنای عقلا» پیوند مییابد.
حکومت عرف یا دفع فساد و کنترل استبداد با تفسیر تازهای از شریعت ممکن شده است و مبانی آن آنقدرها پیچیده است که نتوان با نقالیهایی از نوع آنچه که نویسنده مدخل دانشنامه هزاره سرهم کرده، به سراغ آن رفت. بدیهی است که اکنون امکان تفصیل دیدگاه آخوند برای ما نیز وجود ندارد و غرض فقط اشاره به برخوردی بود که اصحاب دانشنامه هزاره با یکی از مفاخر تاریخی هزاره کرده است. سیمای اصلی آخوند خراسانی در آیینهی دانشنامه هزاره باز نتافته است. آخوند خراسانی که در این دانشنامه معرفی شده است، هیچ ویژگی ندارد و یکی از صدها آخوند دیگر است. با این آخوند خراسانی که در دانشنامه هزاره معرفی شده است نه غنای فرهنگی جامعه هزاره نشان داده میشود و نه زور علمی نویسندگان دانشنامه که مدعای علمینگاری و علمینویسیشان هر نوع انتقاد و اعتراض را منکوب میکند، معلوم میشود. شاید این نویسندگان عالم و فاضل باشند ولی علم شان را در این موارد نشان ندادهاند. وقتی که نویسنده برد دیدگاه، مبانی فکری، قدرت علمی و ابدعات تئوریک شخص مورد بحث را نشان داده نمیتواند چه فرق میکند که او در ارزگان به دنیا آمده باشد یا در هرمزگان؟ مگر بقیه درسنمیخوانند؟ از پدر و مادر به دنیا نمیآیند؟ آخوند خراسانی دانشنامه هزاره آنقدر پیشپا افتاده و معمولی است که عهد مشروطیت و تاریخ و نجف سرجای خود، در کابل و بامیان و دایکندی دهها نمونهی آن همین اکنون وجود دارند. وقتی که ما اهمیت و ارزش کتابی در سطح کفایة الاصول را در تاریخ تحولات دانش اصول درک نمیکنیم، کفایه برای ما با کتاب «وظایف اعضای بدن» یا اصول و فروع دین هیچ تفاوتی ندارد. اگر قرار باشد که مسخ و مثله کردن یکی از مفاخر تاریخی هزاره و ارائه تصویر مخدوش و مشوش از آن مصداق داشته باشد، مدخل آخوند خراسانی در «دانشنامهی هزاره» مصداق بارز آن است. اگر هزاره صدسال قبل مجتهدی داشت که راه حکومت عرف را با اجتهاد و تفسیر تازه در شریعت هموار میکرد، دلیلی ندارد که امروز بهعنوان سپاهی اجیر به نام دفاع از اسلام ناب گوشت دم توپ برای تأمین منافع دیگران گردد. اما اگر آن شخص در دانشنامه هزاره مسخ و مثله شد، هزاره سطحی و فاقد عمق فرهنگی و تاریخی، ناچار به هربادی خم میشود و در هر جبههی میجنگد و به نام هر جنس بنجل به نام اسلام قربانی میشود. با چنین عمق و برد فرهنگی که برای هزاره تراشیده میشود و با چنین سیمای ممسوخ و مشوش که افرادی در طراز آخوند خراسانی در دانشنامه هزاره یافته است، هزاره مگر لیاقتی بیشتر از قتل عام و مرگ و خون میتوانسته داشته باشد. از این برخورد پیداست که دوستان دانشنامهنگار نه علم، نه فرهنگ و نه هم پیامدهای خانمان برانداز برخورد سطحی و از سر بازیچه با فرهنگ را هرگز جدی نگرفتهاند.
![](https://i1.wp.com/www.etilaatroz.com/wp-content/uploads/2024/02/دانشنامه-هزاره.jpg)
عکس: فیسبوک دانشنامه هزاره
دوم: ابنسینا
مدخل ابنسینا نمونهی اسفانگیز و نومید کنندهی دیگری در دانشنامه است. ابنسینا در تمام دانشنامههای معاصر به زبانهای مختلف انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، روسی، ترکی، عربی و فارسی مدخلی را به خود اختصاص داده و حجم مطالبی که در یک قرن و نیم اخیر پیرامون ابعاد مختلف شخصیت و تفکر او تولید شده است، خود یک کتابخانهی پروپیمان است. تنها در یک نمایه از مقالاتی که پیرامون او در پنجاه سال اخیر نگاشته شده اند، بیش از دو هزار مقاله به زبانهای مختلف فهرست شده است (انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، تهران) و من با قاطعیت میتوانم بگویم که در این میان مقاله دانشنامه هزاره ضعیفترین است. همانا جای شادمانی است که نام ابنسینا در دانشنامه که در زادگاه او تدوین شده، آمده است و چرا نیاید؟ از بسی مناسبتهای بسیار که بگذریم اصطلاح «دانشنامه» بهعنوان نام کتاب را نیز مدیون او هستیم و از او میراث داریم. ولی جای تأسف است که این مقالهای که اکنون اخلاف او به نام او در دانشنامه شان درج کردهاند، به هیچ وجه در خور شأن ابنسینا نیست. اروپاییان سر جای خود، چرا باید با صرف منابع جملات بیربط و کلیات بیمعنا را به عنوان مقالهای در بارهی یکی از مشاهیر تاریخ بشری نوشت و مدعای علمی بودن آن را در بوق و کرنا کرد که پنج درصد استاندارد نوشتههای ایرانیان و ترکها و عربان را نداشته باشد؟ خوب است که برای اثبات مدعا از خود مدخل یاری بگیریم.
بخش اعظم مقاله ابنسینا، مانند مورد قبل، به نقالی و زندگینامه اختصاص دارد که برغم آشفتگی و تکرار مکررات فعلا متعرض آن نمیشویم. سایر بخشهای این مدخل دربرگیرندهی سه عنوان است: ابنسینا و فلسفه، ابنسینا و عرفان اسلامی و ابنسینا و طب. هرسه این بخشها در بیان جملات عامیانه و تکراری و بدون معنا از همدیگر گوی سبقت را میبرند. من فقط به بخش نخست یعنی «ابنسینا و فلسفه» اشاره میکنم. این اشاره هم کامل نیست و تنها شامل موارد عمده میشود و از خطاهای جزئی یا سهو و سبق قلم صرف نظر میکنم.
- «ابنسینا در یک خانوادهی اسماعیلی به دنیا آمد. پدرش در کنار کار رسمی از فعالان مکتب دعوت فاطمی مصر در بلخ و بخارا بود. او داعیان اسماعیلی را به خانه دعوت میکرد و موضوعات فلسفی، مانند عقل و نفس، علوم ریاضی، و امور شبکهی دعوت را با هم گفتگو میکردند. ابنسینا و برادرش محمود در اکثر این نشستها حضور داشتند و او از همان دورهی طفولیت با بحثهای فلسفی آشنا شد. بدون شک این مباحث فلسفی در علاقهمندی وی به فلسفه تأثیر داشته است» (دانشنامه هزاره، جلد اول، ویراست دوم، ص ۲۴۷).
اول. پدر ابنسینا از فعالان دعوت اسماعیلی نبود و در هیچ گزارش نام او در جزو فعالان دعوت نیامده و جز خود ابنسینا کسی از آن یاد نکرده است؛ دوم. ابنسینا گفته است که پدر و برادر او دعوت مصریان را قبول کرده بودند و از اینجا معلوم است که داعی و فعال کسان دیگری بودهاند؛ سوم. ابنسینا در دروان طفولیت به مباحثات حلقهی اسماعیلی بخارا نمیرفته بلکه دوران نوجوانی او بوده و آموزش رسمی او تقریبا به پایان رسیده است. زیرا ابنسینا از دوران دانشآموزی خود به تفصیل سخن گفته و به چنین موردی اشاره نکرده است؛ چهارم. نکتهی مهم در گزارش زندگینامه خودنوشت ابنسینا اشاره به رد دعوت اسماعیلی است که در گزارش نویسنده مدخل نیامده است. نویسنده گرچه از منابع دست دوم استفاده کرده و در گزارش این بخش به اصل رسالهی سرگذشت یا اتوبیوگرافی ابنسینا اشاره نکرده ولی بعید است که مطلبی به چنین وضاحت حتا در منابع دست دوم نیز انکار شده باشد. ابنسینا نوشته است: «پدر و برادر من از کسانی بودند که دعوت مصریان را قبول کرده بودند و مباحث نفس و عقل بر طبق تعریف آنها شنیده بودند و احیانا در بین خود بحث میکردند و من مباحث آنان را پیرامون نفس و عقل میشنیدم ولی مورد قبول من واقع نمیشد» (ابنسینا، السیرة، به نقل از یحیی الکاشی، یادنامهی ابنسینیا، قاهره، ۱۹۵۲، ص ۱۰). این نکته که ابنسینا تأویلات اسماعیلی پیرامون نفس و عقل را، برغم دلبستگی پدر و برادرش به این دعوت، رد کرد نکتهی اساسی در فهم سرشت تفکر فلسفی اوست و میدانیم که او بعدها راه خودش را از فلسفهی اسماعیلی ـ نوافلاطونی جدا کرد. حذف این نکته اگر از سر اشتیاق به اسماعیلیسازی شدید ابنسینا باشد هم وحشتناک است و اگر از سر غفلت و بیمبالاتی صورت گرفته باشد هم نشان بازیگوشی و شوخچشمی است. هیچ اثری از فلسفهی اسماعیلی در ابنسینا وجود ندارد و در نوشتههایی پر شمار او تأویل به معنای اسماعیلی کلمه مطلقا جایگاهی ندارد، در حالی که قلب و نقطهی مرکزی فلسفهی اسماعیلی، چنانکه در آثار ناصر خسرو بازتافته، مسأله تأویل است.
- «ابنسینا دارای نظام فلسفی خود است که میتوان آن را فلسفهی سینایی یاد کرد. فلسفهی سینایی عنصرها و ابعاد گوناگون دارد. ابنسینا تلاش کرد فلسفهی اسلامی را از نو تعریف کند و مسیرهای جدیدی را برای آن بگشاید. آشتیدهی فلسفهی ارسطویی و نوافلاطونی با کلام اسلامی شاید بارزترین ویژگی منظومهی فلسفی ابنسینا باشد» (همان، ص ۲۴۷).
در مورد ابنسینا مطالب سست و بیپایه کم نوشته نشده است ولی تا این اندازه عامیانهنویسی شاید بیسابقه باشد. چهار جملهای که در این فراز آمده است، هیچ یک به دیگری ربط ندارد و به تنهایی نیز هیچ یک معنایی ندارد. قرار بوده که ابنسینا دارای نظام فلسفی کسی دیگری باشد که حالا میشنویم او دارای نظام فلسفی خودش است. و در همین یک جمله آیا تکلیف این نظام فلسفی تمام شد؟ جمله بعدی: «فلسفه ابنسینا عناصر گوناگون دارد» باز هم تمام. باز تعریف فلسفه اسلامی توسط ابنسینا مثل بقیه مدعیات علمی هیچ معنایی ندارد و کدام فلسفهی اسلامی؟ مگر فلسفهی اسلامی پیش از ابنسینا چه بود که ابنسینا آن را از نو تعریف کرد و مسیر تازهای به روی آن گشود؟ در پایان همین فقره وقتی نویسنده ابنسینا را آشتیدهندهی فلسفهی ارسطویی، نوافلاطونی و کلام اسلامی میخواند برغم بیپایگی مدعا، آدم به صرافت میافتد که شاید منظور از عناصر متعدد همین سه عنصر باشد (ارسطو، نوافلاطونیت و کلام اسلامی) ولی وقتی که منطق را نیز جزئی از منظومهی فلسفی او میخواند نشان میدهد که فرق بین بخشهای فلسفه ابنسینا و عناصر فکری تشکیل دهندهی تفکر او را نمیداند. و در آخر هم تکلیف هیچ یک معلوم نمیشود: نه منطق، نه فلسفه و نه ارسطو و نه نوافلاطونی و نه کلام اسلامی.
۳. هیچ نشان از آگاهی و شناخت فلسفه ابنسینا در نوشته پیدا نیست و خوانندهای که اندک آشنایی با مطالعات دشوار سینایی معاصر، دستکم در زبانهای فارسی و انگلیسی و عربی دارد، میداند که سراسر این مدخل چیزی جز منشأت یک ذهن مبتدی نیست. نویسنده نه راجع به نوآوریهای منطقی ابنسینا چیزی میداند و نه از نسبت الهیات او با متافزیک ارسطو واقف است و نه از طبیعیات بویی برده است و نه از تحولات منطق سینایی چیزی میداند ورنه دانستههای او حتا اندک و ناقص نیز باید خود را در یک جایی از این نوشته نشان میداد. من، غیر از نقالیهای بیهوده از منابع دست دوم و فاقد اهمیت و انشائات بیمعنا و کلیات نامفهوم، چیزی دیگری در این نوشته ندیدم. دشوار بتوان یک جملهی که نشانی از فهم و شناخت و حتا آشنایی ابتدایی نویسنده با ابنسینا داشته باشد، در آن دید (این سخن را از سر مبالغه نمیگویم. کسانی که دیدهاند میتوانند نشان دهند). در مورد منطق یک جمله مینویسد که «منظومه فلسفی ابنسینا شامل منطق ابنسینا یا منطق سینایی نیز میشود» (ص ۲۴۸) که مطلقا مهمل است و اگر اشاره به بحث آلی بودن یا اصالی بودن منطق داشته باشد، غلط است. ولی وقتی که جمله مهمل فوق با جملهی توهمی بعدی دنبال میشود که «منطق سینایی جایگزین منطق ارسطویی شد» (همان صفحه) دیگر دشوار میتوان از خطا و اشتباه سخن گفت، بلکه با غلیان توهم مواجه هستیم. منطق ابنسینا جایگزین منطق ارسطویی نیست، بلکه بسط و توسعهی همان نظام منطقی است. اگر قرار باشد برای این جمله معنایی فرض کرد جز این نیست که نویسنده صرفا نامی از ارسطو و ابنسینا شنیده و تنها میدانسته که منطق با «ط» نوشته میشود نه «ت». از نظر نویسنده، ادعای به بزرگی جایگزینی این به آن هیچ توضیحی لازم ندارد و به محضی که فرمایشات صادر شد، همه باید قبول کنند.
۴. در دایرة المعارف بزرگ اسلامی (طبع تهران) مقاله ابنسینا را چندین نفر به تناسب تخصص خود نوشتهاند. اینکه یک نویسنده که به گواهی صادق همین مدخل با الفبای منطق و فلسفه و عرفان و طب آشنایی حتا سطحی هم نداشته طب و طبیعیات و عرفان و منطق و فلسفه را در این مدخل یک کاسه کرده است تنها نشان انشانویسی و برخورد کشکولی با موضوع نیست، نشان سادگی ذهن و بیخبری و سادهانگاری هم هست. خواننده گاهی به صرافت میافتد که نکند وقتی دندان نویسنده به پست کلفت ابنسینا کارگر نبوده، سعی کرده با بافتن رطب و یابس کاریکاتوری از او به دست دهد. مگر جبر است؟ چهل سال پیش نوشتههای محمد اسماعیل مبلغ در مورد ابنسینا معنا داشت و وقتی که از معرفتشناسی ابنسینا یا «دانش برین» در نزد ابنسینا سخن میگفت میدانست که چه میگوید یا خواننده چیزی را در مییافت؛ ولی اکنون نویسنده با منابع دست دوم فقط اوراق سیاه میکند، نه خود میداند که چه گفته و نه خواننده چیزی معناداری در مورد ابنسینا از نوشته در مییابد. بحث مطلقا بیمعنایی را که او در نسبت دین و فلسفه در تفکر ابنسینا در همین بخش آورده است، شاهکار دیگری از بیمعنا نویسی است (صفحه ۲۴۸ پاراگراف اول، ستون دوم دیده شود). اگر نویسنده به جسارت بیبدیل خود در مهملنویسی اعتماد بیش از حد نمیداشت، باید جای بحث از نسبت دین و فلسفه را در یکی از آثار ابنسینا نشان میداد که البته توقع بیجاست ولی من در این حد توقع داشتم که اگر دست مدخلنویس ما کوتاه و خرمای فهم آثار شیخ الرئیس بر نخیل است، او دستکم با مطالعهی آثار برخی شارحان انگلیسی زبان شیخ الرئیس اندکی به دشواریهای این راه خود را آشنا میکرد و اینچنین بیگدار به آب نمیزد. دست او از دامن نوشتههای ابنسینا کوتاه است و به نوشتههای هیچ از شارحان معتبر او به انگلیسی مانند فضل الرحمن، دیمتری گوتاس، جرج میسن و برتولاچی اشاره نکرده است. این عدم اشاره از سر بینیازی نیست، از روی بیخبری است. من معتقد نیستم که کسی با خواندن آثار علمای نام برده متخصص ابنسینا میشود؛ ولی اگر بخواند به دشواریهای راه کم و بیش التفات پیدا میکند. متأسفانه نویسنده در مورد ابنسینا مطلقا عوام است و مبتدیترین منشی نیز بدتر از این نخواهد نوشت.
۵. فلسفهی ابنسینا همزمان هم قرائت جدیدی از ارسطو است و هم عبور از ارسطو و در این گسست و تداوم نکتههای باریکتر از موی بسیار است و کسی که به راه پرسنگلاخ مطالعات ارسطویی و سینایی اندک آشنایی داشته باشد، بدون التفات به این ویژگی به تفسیر ابنسینا خطر نمیکند. التفات یک درصدی هم در نویسنده این مدخل به این نکته وجود ندارد و من در شگفتم که با این همه منابع و مدارک و نوشتهها و مقالات متعدد، او چطور به خود جرأت داده که این یک مشت انشای ناشیانه را در مورد ابنسینا منتشر کند. اگر اصحاب دانشنامه کسی بهتر از او نیافته هم فاجعه است، اگر با این مایه دانش او احساس کرده که میتواند چیزی معناداری در بارهی ابنسینا بنویسد هم فاجعه است؛ اما اگر از دست خالی خود با خبر بوده ولی به جهل مخاطب امید بسته بوده، فاجعهتر از فاجعه است. اینکه او مینویسد: «در کتاب الفلسفة المشرقیة کلیت نظام فلسفی او [ابنسینا] بازتاب» یافته است، آدم گاهی وسوسه میشود که مجموعهی عوامل را دخیل بداند. آنچه را که بهنام فلسفهی مشرقیه میخوانیم شامل پارهی ناچیزی از منطق است که به اغلب احتمال از ابنسینا نیست (و من در جای دیگر در این باب به تفصیل سخن گفتهام). چنین جزوهی ناچیز در بخش اندکی از منطق چطور میتواند «بازتاب کلیت فلسفهی» ابنسینا باشد؟ چیزی بهنام «الفلسفة المشرقیة» در دسترس نیست تا بدانیم که بازتاب کلیت نظام فلسفی ابنسینا است یا نه.
۶. نکته آخر اینکه بحث اصلی در مورد ابنسینایی که قرار بوده در دانشنامه هزاره بیاید، بحث عقل و وحی و دین و منطق و طب و عرفان نیست، بلکه نحوهی پیوند تعالیم ابنسینایی با آب و خاک و جغرافیا و فرهنگ هزاره است. این مدخل باید تداوم تعالیم فلسفی ابنسینا را در دو جبههی مخالف و موافق در جغرافیای انسانی و فرهنگی هزاره نشان میداد. تمام هموغم نویسنده اثبات اسماعیلی بودن ابنسینا است، ولی یک شارح شناخته شدهی اسماعیلی فلسفهی سینوی را نام برده نمیتواند. اسماعیلی بودن عیب نیست، افتخار است؛ چنانکه ناصر خسرو اسماعیلی و مایه افتخار است ولی وقتی که از پشت عینک کبود فرقهگرایی با دست خالی و جسارت عالی، با ابنسینا برخورد میشود نباید چیزی بیش از این انتظار داشت. ابنسینا در ری و گرگان و همدان و اصفهان آثارش را نوشت و در همدان مرد و دفن خاک شد. ولی آثار و تعالیم او از طریق ابوالعباس لوگری و خیام و انوری و مسعودی غزنوی و شمسالدین سمرقندی و فخرالدین رازی در جغرافیایی انسانی هزاره در خلال مدت طولانی بسط و تداوم یافت. یکی از بزرگترین شرحها (شرح فخر رازی) بر اشارات ابنسینا در فیروز کوه (در حاشیه لعل و سر جنگل در هزارهجات حالیه) نگاشته شد و ابن غیلان بلخی و محمود ملاحمی خوارزمی و شمسالدین مسعودی مروزی و دهها منطقدان و متکلم دیگر به آرای ابنسینا پیچیدند و ادبیات غنی از منطق و فلسفه و ادبیات پدید آوردند؛ عمق و غنای فرهنگی و تاریخی هزاره در اینجاها نهفته است. کسی که برای دانشنامهای بهنام هزاره مدخل مینویسد باید به این پیوند و به تداوم تعالیم فلسفی ابنسینا در این حوزه التفات داشته باشد. اما دریغ که منابع حیف میشود، حقیقت مسخ و مثله میشود، روحیهها بازاری و سلیقهها مبتذل میگردد و فرصتها از کف میرود!