عبدالکریم ارزگانی
۱
بدون تردید، زبان یکی از ستونهای تمدن بشری است و بحث دربارهی کارآیی و فایدهی آن تا اندازهای کسالتبار و بازگویی امور واضح و بدیهی است. با اینحال، چنانچه به دنبال تبیین کاربرد صحیح زبان باشیم و دربارهی روشهای درست استفادهی آن سخن بگوییم، ناچاریم به نقش و سودمندیهای زبان بهعنوان هدفی که کاربرد درست زبان دنبال میکند، نگاهی بیندازیم. چون بازگویی سودمندیهای زبان ما را به این میرساند که معنا و مقصود صفت «درست» دربارهی استفاده و بهرهگیری از زبان چه است و توقع میرود که استفادهی زبان به چه نتایجی منجر گردد. سودمندی زبان، در معنای عام خود، جای بحث ندارد و فقدان زبان منجر به فروپاشی و رکود همهی چیزهایی میشود که بشریت بر آن قوام یافته است. برای تمدن بشری همهچیز زبان است و زبان سازندهی همهچیز است. ولی در نگاه خاص، سودمندیهای زبان را میتوان به سه بخشِ اندیشه، هنر و تاریخ دستهبندی کرد. بهسختی میتوان دربارهی پیدایش زبان و زبانهای نخستین بیش از آنچه تاریخ زبان بهگونهی مبهم و ناقص به ما میآموزد سخن گفت، چه اینکه پیوند انسان با زبان عمیقاً پیچیده بوده و فرآیند تکوین آن تا حدودی نامکشوف و مبهم باقی مانده، ولی زبانی که ما امروز میشناسیم و آن را بهمثابهی یک ساختار از نشانههای آواییِ قراردادی معرفی کنیم -تا بدان جا که تاریخ به ما نشان میدهد- سودمندی و نقش آن بهصورت کلی در همین سه حوزهی اندیشه، هنر و تاریخ قابل بحث و بازاندیشی است.
زبان به ما کمک کرد تا دانش و اطلاعات را نگهداری و به دیگران منتقل کنیم، یعنی به یاری زبان قادر شدیم که از بازآزمایی آزمودهها خودداری کنیم و این خودداری باعث گشایش راههای نو و هم صرفهجویی در وقت شد. به این وسیله، زبان به دروازهی ابدیت تبدیل شد و به فانیان قدرت بخشید تا طی یک فراگرد نمادین (کاربرد زبان در ساحت نوشتار و گفتار) به سوی نامیرایی حرکت کنند. پس زبان به سلاحی بر علیه فراموشی بدل شد و بر تاریکیِ سکونتگزیده در ذهن انسان غلبه یافت. انسان توانست که علیرغم اشکالاتی که زبان به بار آورد زندگیاش را به «زیسته» تبدیل کند و در تاریخ جریان یابد. انسان قادر نبود در تاریکی ذهن خود چیزی بنگرد ولی با آفرینش و بهرهگیری از زبان قادر شد که تا حدودی بر آن تاریکی تسلط یابد و در روشنی که زبان از خود ساطع میکرد به تاریکی که چون هیولایی در او آرمیده بود بنگرد. زبان کیفیت ناب زندگی را ستاند و از آن زیسته ساخت که هرچند فاقد کیفیت ناب و تکینهی زندگی بود به انسان اجازه داد تا بی آنکه مجبور به تجربهی زیسته شود به آن دسترسی داشته باشد.
زبان به تاریخ (زیسته) امکان و اجازهی وجود داد و انسان به یاری آن قادر شد که بر علیه فراموشی بایستد. اشیاء مدور بهتر میلولند ولی انسان از تجربهی هر روز آن بینیاز است چون زبان قبلاً به او آموخته؛ فقدان زبان میتوانست به این ختم شود که انسان همهروزه به آزمایش اشیاء بپردازد تا بنگرد کدام یک بهتر روی زمین میلولد. البته پیش از گرفتاری در این باطل میبایست یاد میگرفت که در آن تاریکی که زبانی به کمک نمیشتابد اشیاء را از هم تمایز بدهد چون ممکن بود اشیاء سهگوش را بهجای همهی اشیاء دیگر آزمایش کند و قادر به شناخت یکسانیی سهگوش اول با سهگوش دوم و تفاوت آنها با دایره نشود. زیسته امری است که تنها در زبان وجود دارد. فقدان زبان احتمالاً در این حد باعث بطالت نمیشد چون غریزه هنوز وجود داشت ولی مسلماً زمانی که پای مسائل انسانی به میان میآمد حتا بیش از این باطل و سرگردان میشدیم. زندگی ناب زیستن برحسب غریزه است و زبان آن را از انسان میستاند و به گفتهی هایدگر، «انسان از آن روی که سخن میگوید انسان است.» بدین طریق، نخستین کارآیی و سودمندی زبان فراموشیزدایی است و ما مادامی که به زبان دست یازیدهایم قادر به فراموشی نخواهیم بود. در نزد زبانشناسان زبان وسیلهی مفاهمه است و انسان با آن به افهام و تفهیم میپردازد که کاربرد روزمرهی زبان نیز بهگونهی واضح و روشن به درستی آن شهادت میدهد. زمانی که به دربارهی «مفاهمه» میاندیشیم به «فهم» میرسیم که یکی از صوّر آگاهی است که در کلیت خود چیزی نیست مگر بیرون جستن از فراموشی و تاریکی.
میتوان لحظهای را در تکامل انسان متصور شد که زبانی وجود ندارد و سپس از خود پرسید در ذهن انسان چه میگذرد؟ پاسخ به احتمال زیاد این است که ذهن انسان در آن لحظه تاریک است. انسان نخستین که هنوز قادر نیست بیافریند و به زبان آدمیزاد حرف بزند، ناآگاه/ تاریک است و بهزبان هایدگر انسان در آن لحظه به امکان پرسان پرسش هستی دست نیافته یا دازاین (dasein) نشده. در اینجا حوزهی دوم سودمندی زبان که نسبت به نخست اساسیتر هم هست پدیدار میشود: اندیشه و آگاهی. انسان پیشازبان ساکن فراموشی و تاریکی بود ولی با کمک زبان به آگاهی رخنه کرد و لذا زبان نه فقط به او قدرت بخشید تا به جستوجوی جاودانگی بپردازد و تاریخ یا امر زیسته را علیه فناپذیری خود و در برابر فناناپذیران قد علم کند؛ بلکه به او آگاهی داد. ولی آگاهی نسبت به چه؟ پاسخِ آن هستی (existence) است.
پرسش دربارهی تقدم و تأخر زبان و اندیشه مانند همان پرسش دربارهی تقدم و تأخر مرغ یا تخم مرغ است ولی میتوان مدعی شد که زبان امکان اندیشیدن را برای انسان فراهم کرد. هرچند به این صورت نبوده که نخست زبان آفریده شود و سپس اندیشیدن بهعنوان یک امر عرَضی بر آن تحمیل گردد، بلکه این دو پا به پای هم رشد کرده و در یک فرآیند تدریجی و طولانی به نقطهی کنونی خود رسیدهاند. با اینحال تعقل نوعی کاربرد زبان بوده و ما درون زبان میاندیشیم و بهوسیلهی نشانههای زبانی مفاهیم ذهنی تازه پدید میآوریم. اگر ما هنوز شاهنامه میخوانیم نه صرفاً به این خاطر است که به یاد بسپاریم یا پاس بداریم؛ بلکه از آن روی که هنوز خلق اندیشهی نو و راه جدید ممکن است به خوانش آن میپردازیم. به بیان صریحتر، تفاوتی که امروزه میان ما و هوش مصنوعی وجود دارد این است که ما قادریم دربارهی هستی تأمل کنیم؛ برخلاف هوش مصنوعی که بر مبنای الگوریتم و ساختار سنجش قبلی عمل میکند و قادر نیست که زبان و رمزگان اطلاعات را به هدف اندیشیدن به کار گیرد. یکی از استفادههای اساسی زبان نزد انسان اندیشیدن است و برای هیچ موجود و پدیدهی دیگری تعقل همچون صورتی از زبان ممکن نیست. به همین جهت، انسان قادر میشود که مفاهیم ذهنی جدید بیافریند و این مفاهیم تازه هرچند که به واسطهی مفاهیم پیشینی و درون زنجیرۀ زبان فهمیده میشود اساساً متفاوت اند، پس زبان نه فقط زندگیِ زیسته را از قلمرو فراموشی بیرون میکشد بلکه امکان تعقل را نیز فراهم میآورد تا بتوان به واسطهی آن به مرزهای تازه و دور دسترسی یافت. اندیشیدن بهعنوان صورتی از کاربرد و استفادهی زبان نزد انسان، به او توانایی احضار معنا و آفرینش را میدهد تا به واسطهی آن «انسان» شود.
سومین سودمندی و بهرهی مهم زبان، کاربرد زبان در مقام هنر، یعنی ادبیات و شعر است. سودمندی هنری زبان تا حدودی پیچیده و نیاز به بحث مفصلتری دارد؛ چه اینکه هنر بهعنوان یک امر همیشهتازه و زنده با دشواری تفسیر همراه بوده و سخت میشود برای آن حدود روشنی تعیین کرد، ولی آنچه پیداست این است که انسان نه صرفاً زبان را برای مفاهمه و ثبت و انتقال دانش و تجربههای خود به کار میگیرد و درون زبان به تعقل میپردازد؛ بلکه از آن برای ایجاد لذت و زیبایی نیز بهره میگیرد تا به هستی خود عمق و ژرفنا ببخشد. این سودمندی به ما نیرو میدهد و راهی باز میکند که بتوانیم از آن برای غنامندیِ روح خود بهره ببریم. کاربرد هنری زبان ما را از درون شکوفا میکند. ماریو بارگاس یوسا در مقالهی «چرا ادبیات» مینویسد: «…داستان به وجود نیامده تا تنها یک محدودهی واحد از تجربیات انسانی را بررسی کند. علت وجودی آن غنابخشیدن به کل زندگی آدمی است.» و در ادامه میافزاید که «در غیاب ادبیات اروتیسم وجود نمیداشت. عشق و لذت و سرخوشی بیمایه میشد و از ظرافت و ژرفا و از آن گرمی و شوری که حاصل خیالپردازی ادبی است بیبهره میماند.» آنچه یوسا دربارهی ادبیات میگوید، بهحق که یکی از سودمندیهای اساسی زبان است. ادبیات به انسانیت و حواس ما غنا میبخشد و باعث روشنی و غنای روح بشریت و ارزشهای انسانی میگردد. بیان هنری از آنجایی که استفادهی دستوری و قاموسی زبان یاریگر ما در بیان عواطف و تجربهی درونی ما نیست اهمیت پیدا میکند چون بیان استعاری کمک میکند تا زیباییها و احساسات انسانی را طوری بیان کنیم که به امر خبری فروکاست نیابند. یعنی در عین حال که زیبایی و احساسات وارد زبان میشوند، به نشانههای محض و مجرد تقلیل نمییابند و کیفیت تجربی خود را حفظ میکنند. هرنوع بهرهی هنری از زبان به انسانیت انسان عمق میبخشد. کاربرد ضربالمثل در گفتار روزانه نه به آن جهت است که ما برای مفاهمه نیازمند آنایم، بلکه از آن جهت که ضربالمثل اندیشهی نهفته در خود را بهگونهی خاص و زیبا بیان کرده به کاربرد آن مبادرت میورزیم؛ که یعنی آن ضربالمثل چیزی بیش از اندیشهای که حمل میکند در خود پنهان دارد که صرفاً زمان سخن گفتن پدیدار میشود.
البته، سودمندی هنری زبان در اینجا محدود نمیشود و از آن فرا میرود. یکی از بهرههای مهم کاربرد هنری زبان نقش آن به مثابهی چشمهی جوشان و ابدی خیالپردازی و اندیشه است، یعنی به ما کمک میرساند تا از آنچه هست فراتر برویم و طرح نو دراندازیم. زمانی که زیگموند فروید اصطلاحات و مفاهیم روانکاوی را از اسطورههای یونانی وام میگیرد، بیدرنگ میپرسیم که اسطوره -که نوعی بیان استعاری است- چگونه میتواند به علم روانشناسی کمک کند؟ و روانکاوی فروید چگونه به مدد اسطورههای یونان کهن روشن میشود و معنا پیدا میکند؟ بیشبهه، این قدرت ادبیات است که همواره راهی بهسوی اندیشه و آفرینش در آن وجود دارد. هنگام تحلیل «عقدهی ادیپ» و خواندن «افسانههای تبای» که در آن به تراژدی ادیپ پرداخته شده، درمییابیم که روانکاوی فروید بیش از آنچه ما گمان میبردیم وامدار اسطورههای یونانی است. به همین شکل، در شاهنامهی فردوسی زمانی که تولد رستم به مشکل مواجه میشود موبدان رودابه (مادر رستم) را باده مینوشانند و پهلوی او را با تیغ میشکافند تا رستم زال را تولد دهند، شیوهی تولدی که امروزه سزارین خوانده میشود. این چنین شاهنامه که اساساً یک حماسۀ ادبی است به طبابت پیوند میخورد و نشان میدهد که در موارد ضروری این شیوهی زایش ممکن و عملی است.
۲
اکنون بازگردیم به این گفتهی معروف هایدگر که «زبان خانهی وجود است» یا «انسان موجودی است که در زبان سکنا میگزیند.» همانطور پیداست این گفته بسیار باز و چندپهلوست و لزوماً میباید درون چارچوب فکری نویسندهی آن به بحث گرفته شود تا معنای واقعی آن دریافت گردد؛ ولی آنچه میتوان بدون استناد به آرای هایدگر از این گفتهی او برداشت کرد بسیار ساده و در عین حال حیاتی است: زبان را درست به کار گیر و باعث ویرانیِ خانهی وجود خویش مشو. با توجه به آنچه در بخش نخست گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که بهرهگیری درست از زبان باید حداقل به یکی از سودمندی فوق منتج گردد و ما را در نبرد علیه فراموشی یاری کند، اندیشیهورزی بیاموزاند یا سبب شگوفایی و غنامندی هستی ما شود. هرگاه زبان نادرست به کار گرفته شود و در جستوجوی سودمندیهای فوق نباشد باعث ویرانی وجود ما و مأمن آن (زبان) میشود. برای نمونه هرگاه جعل و دروغ وارد زبان شود و بهعنوان حقیقت رواج پیدا کند آن زبان نه علیه فراموشی که در خدمت فراموشی و بیحافظگی خواهد بود، و نیز، هرگاه تعقل به بیراهه برود و کج-اندیشی صورت گیرد زبان به وسیلهای برای نیندیشدن و حماقت تبدیل میشود. لذا این مهم بهوجود میآید که زبان میباید به شیوهی درست خود، هم در ساحت دستوری و هم در ساحت معنایی، به کار گرفته شود تا بتوان از ویرانی خانهی وجود خویش در امان بود. هرنوع کاربرد نابخردانه و کورکورانهی زبان باعث کوری هستی ما میشود و انسانی که قادر نیست زبان خود را بهگونهی درست به کار گیرد «آواره»، بیخانه و آفتزده خواهد بود.
برای نمونه، برخی نویسندگان دربارهی زبان هزارگی یا «کیبلاغی» حرف میزنند و این آشناترین نمونهی آفت زبان برای ماست. زبان تازه چیزی نیست که بتوانیم آن را درست کنیم (به استثناء زبانهای ساختگی)؛ زبان طبیعی بر اثر قرارداد و رویهی عمومی به وجود میآید. هزارگی که نزدیکترین گویش زبان فارسی به زبان مادر (اوستایی) است بهجز لغات و موارد نادر دستوری (مثلاً پسوند «تو» در کلمات مانند سایهتو و آواهای اوستایی تط، دط) از ژرفساختهای نحوی و ساختواژههای فارسی پیروی میکند و این چیزی نیست که بتوان با آن را کاربرد بیمارگونهی همزه/ «ء» یا الفبای ساختگی دگرگون کرد. چون بر مبنای دانش زبانشناسی، عنصر سازندهی زبان نشانههای زبانی یا تکواژها و واژهها نیست بلکه ساختار و زنجیرهی ذهنی است که نشانههای زبانی در درون آن به کار گرفته میشوند. پیداست که جعل گویش هزارگی به عنوان یک زبان مستقل نه تنها مبتنی بر علم زبانشناسی نیست که خود مستقیماً از فقدان آن ناشی میشود. بههرحال چنین عملی بهطور قطع نوعی آفت در ساحت زبان فارسی و بهخصوص گویش هزارگی خواهد بود. نه فقط به این دلیل که باعث جدایی هزارگی از تاریخ و ریشهی آن میشود؛ بلکه با این جهت که نوعی جعل و جهل است. چنانچه هزارگی زبانی مستقل بود جدایی آن از بدنهی زبان فارسی نه تنها بهجا بودکه باعث شادی هم میشد، ولی چون حقیقت چیز دیگری است این جدایی تنها باعث آفت و آوارگی گویشوران هزارگی میشود. زبان چیزی نیست که لزوماً به آن متفخر شد، چه اینکه هرگز نقشی در انتخاب گونهی زبان خویش نداریم، و چیزی هم نیست که بتوان با حماقت از آن پاسداری کرد. تنها راهی که میتوان به کمک آن زبان را پاس داشت بهرهگیری درست از آن در حیطهی سخن و متن است چون به همان میزان که سخن پالوده و درست باشد و متنهای تولیدشده بر مبنای عقلانیت و حقیقتجویی قوام یابند، زبان امکانهای بیشتری در اختیار ما میگذارد. مسلماً انسانی که از زبان غلط استفاده میکند، فخرفروشی او هرگز برای پویایی زبان او سود نمیرساند و تا زمانی که شجاعت بهکارگیری درست زبان را نیاموزد خرد و اندیشهی او شکوفا نخواهد شد. به همین دلیل به کارگیری درست زبان بهلحاظ دستوری، منطقی و معنایی صرفاً پیروی از یک قرارداد جمعی نیست بلکه رعایت یک امر اخلاقی است. وقتی نتوان زبان را درست به کار برذ، چگونه میتوان به اندیشهی درست رسید و از حقیقت در برابر ناآگاهی و سایههای فراموشی دفاع کرد؟ چگونه میتوان در پیالهی شکسته آب نوشید؟ قدر مسلم این است که زبانآموزی و کاربرد درست آن باعث اشراف ما به مرزهای جهان و هستیمان میشود چون انسان بیرون از زبان هیچ و تاریک است. لذا به میزانی که دربارهی زبان حساسیت و دقت به خرج میدهیم به شکوفایی و ژرفای اندیشه دسترسی پیدا میکنیم. ماجرای خریدن انگور در مثنوی معنوی نه صرفاً به دشواری تنوع زبانی اشاره میکند، بلکه یک معنای آن کاربرد غلط زبان است و چه بسا که بهرهگیری نادرست از زبان موجب سرگشتگی و پریشانی انسان میشود.