close

بازار کهنه‌فروشی میمنه؛ محلی برای تلاقی دردهای مادران غمزده و زنان بیوه‌‌ی ناگزیر

در بازار کهنه‌فروشی میمنه اجناس کهنه‌ اند اما داغ‌ها هنوز تازه. در این بازار زنان و مادرانی اجناس کهنه‌ می‌فروشند که اغلب شان مردان خانواده‌ی خود را در جنگ‌های طولانی افغانستان از دست داده‌اند. در زمان جمهوریت، بازار کهنه‌فروشی میمنه که تنها در یک جاده محدود بود، اکنون پنج جاده را پر کرده است. این نشان از گسترش فقر در فاریاب، به‌ویژه در میان زنان دارد؛ زنانی که هرچند کاسبی‌شان رونقی ندارد، برای یافتن لقمه‌نانی برای فرزندان خود در این بازار جمع می‌شوند.

رحیمه: بیوه‌ای که جنگ همه ‌چیزش را گرفت

رحیمه، زنی ۳۲ ساله در منطقه‌ی «تکلی‌خانه‌»ی شهر میمنه در خانه‌ای نیمه‌آباد و کاهگلی با سه فرزند خردسالش زندگی می‌کند. رحیمه از روزهایی می‌گوید که زندگی‌اش با شوهرش پر از خوشی بود، اما جنگ و فقر تمام خوشبختی‌ها را از آنان گرفت.

رحیمه با صدای گرفته می‌گوید: «روز و روزگاری داشتیم. با شوهر و فرزندانم خوش بودیم. شوهرم گاهی برای کار به ایران می‌رفت و گاهی همین‌جا کار می‌کرد. اما یک روز به من گفت که از دست بیکاری و نبود درآمد خسته شده و می‌خواهد پولیس شود. من راضی نبودم. گفتم که نمی‌خواهم پولیس شوی. اما به حرف من گوش نکرد و به قوماندانی ولسوالی المار رفت و پولیس شد.»

رحیمه پس از درنگ سنگین ادامه می‌دهد: «چند ماه در قوماندانی بود و با معاشش زندگی می‌کردیم. اما هر روز که می‌گذشت، جنگ در ولسوالی المار شدت می‌یافت. من هم نگران بودم. یک شب اصلا خوابم نمی‌آمد. صبح که شد، همسایه‌ها و نزدیکانم خبر آوردند که شاه‌محمود شهید شده است.»

شوهر رحیمه حدود هشت ماه در صف پولیس نظام جمهوریت بوده است؛ «پس از کشته‌شدن شوهرم، روزهای خیلی بدی را سپری کردم. مادرشوهرم و برادرشوهرم گهگاهی از من و کودکانم احوال می‌گیرند. راستش، هیچ‌گاه به اندازه‌ی کافی کمک نمی‌کنند، هرچند گاهی مواد غذایی به ما می‌دهند. تا پیش از آمدن طالبان، پول شهیدی شوهرم را می‌گرفتم، اما طالبان یک‌بار پول دادند و دیگر هیچ‌گاه کمکی نکردند.»

رحیمه اکنون برای تأمین نیازهای زندگی خود و فرزندانش به بازار کهنه‌فروشی می‌آید و لباس‌های کهنه می‌خرد و می‌فروشد؛ «لباس‌های کهنه‌ی مردم را ارزان می‌خرم و در بازار می‌فروشم. همچنین خیاطی می‌کنم. اما درآمدم خیلی کم است. در روزهای بازار، شاید ۳۰۰ تا ۵۰۰ افغانی به‌دست بیاورم. این پول خیلی کم است، اما چاره‌ای ندارم.»

زندگی در میان داغ‌ها: ماه‌جان‌بی‌بی

چند قدم آن‌طرف‌تر در همین بازار، ماه‌جان‌بی‌بی، زن ۶۰ ساله‌ای که دو پسرش را در جنگ از دست داده، در گوشه‌ای مشغول به کار است. روایت داستان زندگی او تلخ‌تر است. او نه تنها در از دست دادن فرزندانش داغ‌دار است، بلکه مسئولیت مراقبت از نواسه‌های یتیم و عروسانش را نیز بر دوش دارد.

ماه‌جان‌بی‌بی دست‌هایش پر از چین‌وچروک است و چهره‌اش از سختی‌های روزگار حکایت می‌کند. ماه‌جان گفت: «یک پسرم که عضو اردوی ملی بود، در ولایت قندهار قوماندان بود و وظیفه‌ی خیلی خوبی داشت. هرچند وقت یک بار به دیدن زن و فرزندش می‌آمد. یک روز پدرش به او گفت که دیگر وظیفه را رها کن و به شهر خودت بیا. اگر کار پیدا نشود، کچالوفروشی بکن، اما پسرم به پدرش گفت که دو سال دیگر وظیفه را اجرا می‌کند و بعد از آن به خانه برمی‌گردد. اما این‌بار در هنگام خدمت به تانکش ماین گذاشتند و شهیدش کردند.»

ماه‌جان‌بی‌بی با عکس پسرانش / اطلاعات روز

وقتی از او می‌پرسم که زندگی‌اش پس از این مصیبت‌ها چگونه ادامه یافته است، با اندوهی که بر چهره‌اش نشسته، می‌گوید: «وقتی که عطاءالله، فرزند بزرگم از وظیفه به خانه برمی‌گشت، مردم روستا برای دیدنش به خانه‌ام می‌آمدند و خانه پر می‌شد. از خوشحالی به خود نمی‌گنجیدم، اما دل‌خوشی واقعی نداشتم. جنگ شدیدتر می‌شد و هر لحظه فکر پسر قوماندانم از ذهنم بیرون نمی‌رفت. من و پدرش بارها به او اصرار کردیم که دیگر به وظیفه نرود، ولی او حرف ما را نشنید.»

پسر دومش از سر خشم و درماندگی وارد جنگ با طالبان شد. ماه‌جان‌بی‌بی، درحالی‌که به دست‌هایش عکس‌های نظامی هر دو فرزندش را داشت و با آواز بلند گریه می‌کرد، گفت: «همین که شنیدیم پسرم شهید شده، یک پسر دیگرم قسم خورد که انتقام برادرش را می‌گیرد. رفت نظامی شد اما دو ماه نگذشته بود که وی نیز در یک جنگ با طالبان در ولسوالی قیصار شهید شد و غم ما را دو برابر کرد. حالا از هر دو پسرم نُه فرزند یتیم مانده که به سختی روزگار خود را می‌گذرانیم.»

این جملات تنها بخشی از حکایت تلخ و غم‌انگیز این مادر داغ‌دیده است؛ «جنازه‌ی پسرم را با تانک آوردند. من به خود نبودم. یک وقت که به خود آمدم، کنار جنازه‌ی پسر جوانم ایستاده بودم.»

ماه‌جان‌بی‌بی، با این‌که هم‌اکنون مسئولیت مراقبت از نواسه‌های یتیم و عروسانش را به دوش می‌کشد، همچنان در بازار کهنه‌فروشی کار می‌کند و در تلاش است تا چرخ زندگی‌اش را بچرخاند. او مانند بسیاری از زنان دیگر در این بازار، برای ادامه‌ی زندگی تلاش می‌کند.

روایت رحیمه و ماه‌جان‌بی‌بی که در این بازار کار می‌کنند، تنها گوشه‌هایی از یک رنج گسترده است که جنگ و فقر برای زنان به‌بار آورده است.