کسانی که اوضاع افغانستان، منطقه و جهان را نظاره میکنند، متوجه هستند که رهبران مجاهدین تقریبا در برابر اکثر تحولات بزرگ خاموشاند. وقتی رویکرد امریکا در سیاست خارجیاش تغییر میکند، رهبران مجاهدین سخنی برای گفتن ندارند؛ وقتی شکاف میان جناحهای رقیب طالبان عمیق میشود، از این رهبران صدایی بر نمیآید؛ وقتی حکومت پاکستان با حاکمان امروزی افغانستان بر سر مسایل امنیتی درگیر میشوند، این رهبران موضعی نمیگیرند و حرفی نمیزنند؛ وقتی وزیر خارجهی ایران با تیم بزرگی از مشاوران خود به افغانستان میرود و با مقامات بلندپایهی طالبان گفتوگو میکند و از «پیشرفت» افغانستان سخن میگوید، این رهبران کاملا ساکتاند.
رهبران پیر یا روبهپیری مجاهدین کجایند؟ آنان در بارهی تحولات (در سطح جهان، منطقه و افغانستان) چه فکر میکنند؟ تصورشان از رابطهی خودشان با مردم افغانستان چهگونه است؟
پایان یک دورهی خداداد
چهار دهه قبل کلمهی «مجاهدین» معنای وسیعی داشت. این واژه بر کسانی اطلاق میشد که در برابر نیروهای شوروی سابق و حکومت کمونیستی کابل فعالیت نظامی داشتند. اسم آن فعالیت نظامی خونین «جهاد» بود. در آن روزگار، کلمهی مجاهدین هنوز مدلولی عمومی داشت و انحصارا بر احزاب اسلامی دلالت نمیکرد. اما این وضعیت دیری نپایید و گروههای مختلف مجاهدین در چارچوبهای تشکیلاتی مشخص هویت حزبی منفک از دیگران یافتند. اما هیچ یک از این احزاب مرامنامهی تفصیلی بسیار سنجیدهای نداشت که با آن حزب خود را از احزاب دیگر متمایز بسازد. به عبارتی دیگر، بزرگترین شاخصهی ممیزهای که معلوم میکرد یک حزب از احزاب دیگر چهقدر دور یا به آنان تا کجا نزدیک است، مرامنامهی آن حزب نبود. آنچه یک حزب اسلامی را از حزب اسلامی دیگر جدا میکرد، این بود که رهبر حزب کیست. فقط از روی تعلق یک حزب به فلان رهبر بود که میشد به هویت آن حزب پی برد. هویت حزب در واقع همان خصوصیات و افکار و تعلقات رهبر بود.
به این ترتیب، دلالت واژهی «مجاهدین» ابتدا به افرادی محدود شد که در یک گروه نظامی (تحت رهبری یک فرد) فعالیت میکردند. بعد معنای «مجاهدین» از این سطح نیز محدودتر شد. یعنی این کلمه فقط به عنوان صفتی منحصر به رهبران مجاهدین کاربرد یافت. به همین خاطر، هر وقت که سخن از «مجاهدین» گفته میشد، منظور همان رهبران مجاهدین بود. مثلا، اگر کسی میگفت مجاهدین باید در دولت سهیم باشند یا در فلان مذاکرهی داخلی یا خارجی شرکت داشته باشند، مقصود این بود که آن سهم و آن مشارکت به رهبران مجاهدین داده شود. وقتی که مجاهدین معمولی (یعنی آنانی که به عنوان سرباز در برابر تجاوز خارجی جنگیده بودند) در نقش جدید خود به سربازان منازعهی قومی فعال شدند، اعتبار خود به عنوان «مجاهد» را از دست دادند. اما این اتفاق برای رهبران مجاهدین، که حالا جنگهای قومی را هدایت میکردند، نیفتاد. رهبران در این مرحله نیز هویت خود به عنوان مجاهدین را حفظ کردند. به همین خاطر، این رهبران در طول دودهه که نظام جمهوری پابرجا بود، همواره به عنوان یک مجموعهی مشخص «سهمطلب» در ساختار قدرت سیاسی حضور داشتند و گاهگاه به خاطر این که مورد کمتوجهی قرار نگیرند تهدید میکردند که اگر نظر «مجاهدین» گرفته نشود یا سهم لازم به آنان داده نشود، ممکن است مجاهدین از پایگاه مردمی خود علیه نظام دست به مخالفت بزنند.
با بازگشت طالبان به قدرت، در سال ۲۰۲۱ اکثر رهبران پیر یا روبهپیری مجاهدین کشور را ترک کردند یا در داخل کشور به کنج عزلت خزیدند. این رهبران مجال نیافتند که پروسهی «انتقال اعتبار» خود به فرزندان خود را تکمیل کنند. به همین دلیل، در حالی که خودشان پس از چهل سال از عرصهی صحنهگردانی سیاست و قدرت در داخل کشور حذف میشوند، جانشین هم ندارند. به نظر میرسد که خود نیز پذیرفتهاند که زمان انقراضشان فرا رسیده و آن صفت جادویی «مجاهد» دیگر برایشان اعتباری نمیآورد.
دردآور است که مردم یک مملکت پس از نزدیک به نیم قرن تازه زوال طبیعی یک نسخه از «جهاد» را میبینند و در عین زمان باید کمر خود را برای تجربه کردن نسخهی دیگری از جهاد (نسخهی طالبانی) ببندند. طالبانیسم نیز در زیر وزن خطاهای درونی خود در درهی زوال خواهد افتاد- اما تا آن زمان یک نسل دیگر هم برباد شده است.