close
Photo: Social Media

سیاف و عشق بی‌پایانش به حل‌وعقد

سیاف در سفر به ایران، خواستار تشکیل «شورای اهل حل‌وعقد» در افغانستان شد

عبدالرب رسول سیاف در ایران خواهان تشکیل «شورای حل‌وعقد» در افغانستان شده است. به نظر او، تشکیل این شورا و تصمیمی که این شورا می‌گیرد، می‌تواند برای حکومت طالبان راه مشروعیت را هموار کند. پیشنهاد سیاف هرچند پیشنهاد یک فرد است، اما نشان از یک عقامت فکری گسترده در جامعه‌ی افغانستان هم دارد. آن عقامت این است: در این ملک، ترس از این که مبادا طرح یا راه‌حلی با سلطه‌ی واجبِ اسلام تصادم کند، حتما باید از خزانه‌های طرح‌های همین دین بیرون بیاید. تاریخ اسلام هم که نمونه کم ندارد (گیریم این نمونه‌ها امروز دیگر به کار ما نیایند). یکی از این راهکارها همان شورای حل‌وعقد است. شما اگر هزار راه دیگر هم برای برون‌رفت از بن‌بست امروز افغانستان داشته باشید، عبدالرب رسول سیاف و بسیاری از مردم افغانستان نمی‌توانند از شورای حل‌وعقد دل بکنند.

جعبه‌ی مقدس

فرض کنید در خانه‌ی شما یک «جعبه‌ی ابزار» هست که از جدِ پدرکلان‌تان به شما رسیده است. جد پدرکلان‌ شما نیز آن را از جد پدرکلان خود به میراث برده بوده است. شما احترام بسیاری به این جعبه‌ی بزرگ دارید. یادگار نیاکان است و در آن بعضی ابزارهای جالب و گاه حتا کارآمد پیدا می‌کنید. وقتی تنور می‌سازید، به سراغ این جعبه می‌روید؛ وقتی می‌خواهید کلکین نصب ‌کنید، موی سرتان را بتراشید، زخم زانوی‌تان را تداوی کنید و تلویزیون از کارافتاده‌ی‌تان را دوباره فعال بسازید، این جعبه را باز می‌کنید و دنبال ابزار لازم برای این کارها می‌گردید. اما هر سال که می‌گذرد، این واقعیت برای‌تان روشن‌تر می‌شود که آن جعبه‌ی ابزار کمتر و کمتر به شما کمک می‌کند. چرا؟ برای این که وسایلی که در آن جعبه هستند روزگاری برای کاربردهای دیگری ساخته شده‌ بودند. امروز زندگی آن‌قدر تغییر کرده است که اکثر آن ابزارها دیگر هیچ «مورد استعمال»ی ندارند. با وجود این، شما نمی‌توانید آن جعبه را از مرکز زندگی‌تان به حاشیه برانید. برای این که در طول چند نسل به شما این طور القا شده که کنار گذاشتن آن جعبه به معنای خیانت به سنت و هویت خانوادگی است و نشان می‌دهد که شما دیگر به یادگار پیشینیان وفادار نیستید.

ماجرای مردم افغانستان با راه‌‌حل‌های اسلامی نیز از همین جنس است. عالم و عامی برای هر طرح، هر قانون، هر رویکرد و هر ابتکاری یک شرط ابتدایی و غیرقابل‌عبور دارند: باید آن طرح، قانون، رویکرد و ابتکار «اسلامی» باشد. به عبارتی دیگر (اگر تمثیل جعبه‌ی ابزار را به کار ببریم)، شما هر ابزاری را که به کار می‌برید به کار ببرید، به شرطی که آن را از همان جعبه‌ی ابزاری بیرون آورده باشید که چند نسل نزد ما بوده است. ابزارهای دیگر-خارج از آن جعبه- پیش از آن که معرفی شوند مردود هستند.

پرسش‌ناپذیری راه‌حل‌های اسلامی

در افغانستان، هیچ کس جرئت نمی‌کند کل پارادایم مسلط، یعنی سلطه‌ی بی‌وچون‌وچرای اسلامی‌اندیشی، را مورد پرسش قرار بدهد. ممکن است بعضی افراد در مجلس کوچک یاران خود یا در مکان‌های امن دور از کشور گاهی در این مورد سخن بگویند. اما کسانی که نفوذ وسیع اجتماعی دارند و می‌توانند بر وضعیت عینی در افغانستان تاثیر بگذارند، وارد این حوزه نمی‌شوند. برای این که می‌دانند چون و چرا کردن در کمال ابدی و نجات‌بخشی قطعی راه‌حل‌های اسلامی در افغانستان به معنای خودکشی سیاسی و اجتماعی است.

برای بقیه‌ی مردم افغانستان، از عالم و عامی، این پرسش که «آیا همه چیز باید راه‌حل اسلامی داشته باشد؟‌» اساسا مطرح نمی‌شود. چرا که در نزد آنان این یک سوال احمقانه است؛ احمقانه است به این دلیل که از نظر آنان پاسخ این سوال چنان بدیهی است و اعتقاد به راه‌حل‌های «فقط اسلامی» چنان روشن که اصلا این سوال را نباید مطرح کرد. یعنی چه که آیا همه چیز باید راه‌حل اسلامی داشته باشد؟ مگر راه دیگری هم هست؟ مگر راه دیگری هم هست که برای ملت متدین افغانستان مشروع و قابل قبول باشد؟ آیا غیر از دین مقدس اسلام کسی یا اندیشه‌ی دیگری هم می‌تواند راه‌حل ارائه کند و گره از مشکلات مردم باز کند؟

این تسلط پرسش‌ناپذیر و فراگیر عقیده‌ی اسلامی در افغانستان چنان است که راه را بر تمام اندیشه‌های دیگر بسته است. جدی‌ترین افراد و گروه‌های مخالف طالبان وقتی تصویری از یک افغانستان بهتر -که در آن طالبان حاکم نباشند- می‌دهند، تصویرشان به سختی از آنچه طالب در ذهن دارد و در عمل تطبیق می‌کند، قابل تفکیک است. اکثر مردم افغانستان هنوز این توانایی را ندارند که از یک فاصله به عقاید خود نگاه کنند و با خود بگویند: «بسیار خوب، من مسلمانم. اما می‌توانستم در جای دیگری به دنیا بیایم و مسلمان نباشم. حالا که مسلمان هستم نیز معنایش این نیست که چشم خود را بر کل دنیا و آدم‌هایش و اندیشه‌هایش و راه‌حل‌هایش ببندم و فقط بر جزمیات فکری و اعتقادی خود پا بفشارم. من می‌توانم ذهنم را باز نگه دارم و برای بهبود زندگی خود و دیگران عمیق‌تر و انتقادی‌تر فکر کنم. هیچ فکر و عقیده‌ای مهم‌تر از حیات من و هم‌وطنانم نیست.»

همین امروز اگر شما شیوه‌ی حکومت در افغانستان آینده را به رای بگذارید (مثلا نظام پس از حکومت طالبان را) و از مردم بپرسید که حکومت اسلامی می‌خواهند یا حکومت «غیراسلامی»، همان قید «غیر» رگ غیرت مردم را منفجر خواهد کرد. مساله به اندیشیدن و سنجیدن نمی‌رسد. عبارت «غیراسلامی» مثل تیری است که بر قلب مردم می‌نشیند. این همان سلطه‌ی مطلق یک پارادایم بر گفتمان‌های اجتماعی یک ملک است که تا اعماق روان مردم ریشه دوانده است. در چنین وضعیتی، خوب‌ترین چیزی که در ذهن یک آدم باتجربه و تلخ و شیرین‌چشیده‌ی این کشور می‌گذرد، آن چیزی است که این فضا و این پارادایم جلو فکرش می‌اندازد. نمی‌تواند به چیز بهتری فکر کند. در این چنبره، فکر این است.