در بیش از سهونیم سال حاکمیت طالبان بر افغانستان، سرکوب آزادی بیان شهروندان یکی از محورهای اصلی سیاست ناتوانسازی مردم در حکومت این گروه بوده است. اما از آنجا که فشار اقتصادی، سرکوب فیزیکی و اعمال محدودیتهای شغلی نیز همواره در برابر مردم بوده است، برای اکثر شهروندان آزادی بیان به صورت یک امر لوکس و تجملی جلوه میکند. در کشوری که دسترسی به غذا، مسکن و امکانات صحی بسیار محدود شده باشد و فرصت اشتغال و کسب درآمد وجود نداشته باشد، وقتی با مردم از آزادی بیان صحبت کنید، واکنشی که مردم نشان میدهند این است: من در چه فکرم و این در کدام خیال؟ مردم حق هم دارند. کسی که گرسنه باشد، به «آزادی بیان» به عنوان یک نیاز جدی نمیاندیشد. اما حقیقتِ نه چندان آشکاری که در وضعیت بحران معیشت کمتر کسی به آن فکر میکند این است که آزادی بیان و بهزیستی شهروندان با هم ربط دارند؛ یعنی میان فقر و نبود آزادی بیان نیز پیوندی محکم برقرار است.
سادهترین دلیل برای ضرورت آزادی بیان و رابطهی آن با بهزیستی شهروندان این است:
حکومتها در هیچ جای دنیا برای این ساخته نشدهاند که به شهروندان خدمت کنند. حداقل در عمل اکثر حکومتها ساختارهایی برای تمرکز قدرت در دست کسانی هستند که قدرت و منزلت را در انحصار خود میخواهند. حتا در اصلاحشدهترین گونههای حکومت هر روز ماجراهایی از فساد و زورگویی و سوءاستفاده از قدرت در رسانهها بازتاب مییابند. در کشورهایی چون افغانستان این خاصیتهای حکومت چند برابر میشوند. یعنی فساد و غارت، بیکفایتی و زورگویی و ستمگری و پنهانکاری ضرب در صد میشوند. در چنین وضعیتهایی، فقط وقتی آزادی بیان وجود داشته باشد، مطالبهای به نام شفافیت یا پاسخگویی و رعایت عدالت امکان مطرح شدن مییابد. به عبارتی دیگر، مردم تنها در صورتی میتوانند در ایجاد مکانیسمهای اصلاحی مشارکت بورزند که بتوانند آزادانه حرف بزنند و نارضایتی و انتقاد خود را بدون ترس از تنبیه و مجازات بیان کنند. حکومتی که تمام فضاهای آزادی بیان را میبندد، در حقیقت به مردم هشدار میدهند:
«ما میخواهیم از قدرتی که در اختیار داریم بیشترین بهره را از زندگی شاهانهی خود ببریم و در این کار کمترین مزاحمتی از سوی شهروندان نبینیم.»
تمایل حکومتها به بیعدالتی، مخصوصا در جاهایی چون افغانستان، خود گام اول برای بدروزی شهروندان است. وقتی که شهروندان بیصدا هم میشوند، این بیصدایی چرخهی بیعدالتی را پایدارتر میسازد. یعنی بیشتر منابع رفاهی در دست یک عده زورمند متمرکز میشود و دیگران به حال خود وانهاده میشوند- آن هم در حالی که حق اعتراض نیز ندارند. فقر وقتی گسترش مییابد که قدرت و ثروت و منزلت در دست یک اقلیت زورگو و بیاعتنا به وضعیت عمومی شهروندان متمرکز شده و راه انتقاد از وضعیت و مشارکت فکری و عملی در اصلاح آن برای شهروندان نیز مسدود میشود. از میان رفتن فضای باز برای سخن گفتن و اظهار عقیده در زمینههای گوناگون، معنایی جز این ندارد که «وضع موجود» نباید تغییر کند. یعنی شهروندان باید در وضعیت حرمان بسوزند و بسازند و دم نزنند. این همان نسخهی فقر و انحطاط است.
کسانی که با استدلال «نان بر آزادی بیان مقدم است»، سخن گفتن از آزادی بیان را امری تجملی میدانند، توجه نمیکنند که وقتی آزادی بیان نباشد، نان یا از ابتدا نیست یا اگر هست نیز رفته رفته از دسترس مردم دور خواهد شد. حکومتی که پاسخگو نیست، دشمن آزادی بیان است. حکومتی که پاسخگو نیست، نظارت عمومی بر عملکرد خود در مدیریت منابع کشوری را نیز دوست ندارد و تا وقتی که سوارگان قدرت مشکلی ندارند، پروای این را ندارد که در کشور بیکاری، نابرابری، ناکارآمدی نهادها و گسترش فساد در چه حد است. این گونه است که سرکوب آزادی بیان در حقیقت سرکوب رفاه و بهزیستی عمومی هم هست.