حیاتالله رهیاب
معنا و مصداق داستان در دورهی معاصر دچار تغییر شده است. بهگونهی عام، وقتی ما «داستان»، «افسانه»، «قصه» و «رمان» میگوییم تقریبا از این کلمات یک معنا و یک مصداق مستفاد میشود. این یکسانی و هممفهومی ریشه در رواییبودن این مصادیق دارد. از دیرباز ما شنیدهایم، خواندهایم و میدانیم که در افسانهها، قصهها و داستانها، شخصیتهای داستانی، قهرمان داستان، زمان و مکان، صحنهها و رویدادها است که باعث شکلگیری داستانها میشود و این اجزا و عناصر، داستانها را شکل میدهد.
در معنای خاص اما، تمام این مفاهیم دارای مصادیق متفاوت اند و میتوان یا باید بین آنها تمایز قائل شد. افسانهها و قصهها در اساطیر و اسطورهها ریشه دارند و بیشترینه کارکرد تعلیمی دارند و از آنها برای سرگرمی نیز بهره برده میشود. از این میان، در دورهی معاصر رمان و داستان کوتاه بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. ادبیات شکلگرفته در این دو قالب، بهمثابهی جدیترین قالب ادبی مطرح شده است. رمان و داستان کوتاه از نظر فنی و ساختاری تفاوتهای زیادی با مفاهیم دیگر دارد که اینجا هدف ما پرداختن به آن نیست. دگرگونی و تحول کارکرد و ماهیت این مفاهیم چشمگیر است؛ چنانچه صمد بهرنگی، یکی از داستاننویسان معاصر ایران، میگوید که در قدیم داستان میگفتند تا بخوابیم و اکنون داستان مینویسیم و میخوانیم تا بیدار شویم.
ادبیات را خیلیها به آیینهی جامعه تشبیه کردهاند و گفتهاند که شاعران و نویسندگان در واقع آیینهداران جامعهی خویش اند و آثار و آفریدههایشان آیینهی تمامنمای اوضاع و احوال جامعه است. در دورهی معاصر، رمان به واقع توانسته است این تعریف را در خود بازبتاباند. رمان توانسته است به خوبی زوایای پیداوپنهان زندگی انسان در جامعه را بازتاب دهد. برای به تصویرکشیدن خصوصیات فردی و اجتماعی انسانها در بافتار عادی زیستی، رمان بهترین بستر و زمینه است و این ظرفیت را دارد تا موضوعات پیچیدهای را قابل بازآفرینی در قالب متن، سازد. به همین دلیل رمانهای بزرگ و برجستهی جهان با داشتن کثرت موضوعی از منظرهای مختلف قابل تحلیل و بررسی است. در این یادداشت به رمان «دختران خاک»، نوشتهی جواد خاوری نگاهی میاندازیم.
خلاصهی رمان
رمان «دختران خاک» در فضای تاریک و خرافی یک جامعه اتفاق میافتد که در آن دختر بودن بهمثابهی یک سرنوشت شوم و تقدیر غیرقابل تغییر است. در این جامعه، دخترانی که زاده میشوند، زندگیای پر از درد و رنج دارند و هرکدام به نوعی با مرگ و نابودی دستوپنجه نرم میکنند. داستان حول محور میرداد، پدری میچرخد که به مدت دو سال به سوگ مرگ دخترش نشسته است. این در حالی است که دخترش بهطور معجزهآسا از مرگ برگشته و در برابر چشمان پدر ظاهر میشود. این رخداد برای میرداد شوکآور است، چرا که او مدتها است با مرگ دخترش کنار آمده و نمیتواند باور کند که او زنده است. این رمان نهتنها به بررسی رابطهی پدر و دختر پرداخته بلکه به چالشهای زندگی در جامعهای که دختران را بهعنوان موجوداتی کمارزش میبیند، پرداخته است. از این منظر، «دختران خاک» هم یک نقد اجتماعی است و هم یک بررسی فلسفی در خصوص مرگ و زندگی.
رمان در پنج پاره نوشته شده است و در هر پاره، سرگذشت یک دختر را به ترتیب (دختر اول، دختر دوم، دختر سوم، دختر چهارم و دختر پنجم) روایت میکند. از شخصیتهای پارهی اول میتوان از میرداد، پدر دردانه و دختر اسلم، مادر دردانه نام برد. و همینطور پارهی دوم، قلندر، پدر گلدانه و گلدانه پنجمین و هوشیارترین دختر قلندر، در پارهی سوم، صنم و صبور؛ زن و شوهر و دخترشان نازدانه، در پارهی چهارم از خلیفه برات و زنش لاجورد و همچنان دخترشان «جانانه» و در پارهی پنجم یعنی دختر پنجم، خدایار، زنش و دخترش یکدانه میتوان نام برد.
زبان و سبک رمان
رمان در زبان ساده و روایی با روایت راوی کل (سومشخص) پیش میرود. راوی به تناسب پیشبرد رمان و توصیف صحنهها، رویدادها و دیالوگها، از زبان استعاری، کنایی و مجازی نیز بهره میبرد و در توصیف بعضی صحنهها از زبان شاعرانه سود میجوید. در سبک داستان، و شیوهی داستانپردازی، در بعضی جاها رگههای سبک ریالیسم جادویی نیز مشاهده میشود. وقتی صحبت از گرگ میشود حداقل منِ خواننده به فضای داستان «شورشی که آدمیزادگکان و جانوارکان برپا کردند»، نوشتهی رهنورد زریاب پرتاب شدم. همچنان توصیف شخصیت و ظواهر میرداد وقتی در کوچههای کابل میگردد، خیلی شباهت به ژانوالژان، شخصیت داستانی رمان «بینوایان»، نوشتهی ویکتور هوگو داشت. در رمان میخوانیم: «خارکش که دخترش را از جانش بیشتر دوست داشت، دنیا بر سرش تیرهوتار شد. به التماس افتاد و از گرگ خواست که به او رحم کند و از خواستهاش درگذرد. گرگ سرش را تکان داد و گفت: ابله نباش مرد خارکش! وقتی مرا گرگ خلق کردهاند، رحم در نهاد من ننهادهاند» (خاوری، ۱۴۰۳، ص ۴۶).
رمان و بازنمایی وضعیت اجتماعی
رمان در بازتابدهی وضعیت تیپهای مختلف اجتماعی با نگرشهای مختلف، تفکرات مختلف، سنین مختلف، گرایشهای مختلف بستر مناسب است و چندصدایی در بستر رمان به خوبی هستی مییابد. رمانها و داستانهایی که در سالهای اخیر بیشترشان در سبک ریالیسم و واقعگرایی نوشته شدهاند به خوبی توانستهاند وضعیت اجتماعی افغانستان را روایت کنند. این داستانها از منظر نقد اجتماعی برای تحلیل اوضاع اجتماعی بسیار راهگشا است. داستانها روایت زنده است از آنچه در جامعه جریان دارد. میرزا قدوم، یکی از شخصیتهای داستان در پارهی چهارم با پسرش شیر برخورد مهربانانهی پدر-پسری ندارد. با او با این لحن صحبت میکند: «از خلیفه برات خبر داری که خانه است یا نه؟ جوان نیمنگاهی به دختر کرد و به زور گفت: گمان نمیکنم خانه باشد. میرزا گفت: خبر داری یا هوایی میگویی؟ جوان بیحوصله گفت: از آن خاطر گفتم که دیشب در آسیاب بود. میرزا سر قهر گفت: خدا چرا به تو عقل نداده! دیشب را که ما هم خبر داریم. برو نگاه کن امصبح آمده یا نه. برو دیوزدهی خر!» (همان، ص۳۱۰). اینگونه روایت زنده از متن زندگی اجتماعی فقط در داستان و رمان ممکن است.
خوانش فمینستی رمان
در جوامع مردسالار همواره سلسلهمراتبی بوده که در آن، مرد در محور قرار میگیرد و زن در حاشیه. زنان موجودات منفعل تلقی میشوند و در تصمیمگیریها و انجام کارها هیچگونه فرصتی برایشان داده نمیشود. زنان و دختران در رمان «دختران خاک»، نگونبخت و تیرهروز اند و زندگیشان جز رنج و محنت چیزی دیگر نیست. این رمان وضعیت زنان افغانستان را به خوبی ترسیم کرده است که چگونه در جامعهی مردسالار در رنج نفس میکشند و تاب میآورند. در پارهی اول رمان، زن میرداد هیچ نامونشان ندارد و هویت او از روی پدرش مشخص میشود. به او دختر اسلم میگویند. زن میرداد خودش برای خودش شخصیتی ندارد و هویت او گاهی از روی اینکه دختر اسلم است و گاهی اینکه زن میرداد است، مشخص میشود. در رمان میخوانیم: «زنش که دید میرداد مثل همیشه کار خودش را میکند، سرش روی سینهاش افتاد و چشمانش تر شد. بدون اینکه چیزی بگوید، نان پتیری را که روز گذشته پخته بود، میان خورجینی گذاشت و به شویش داد. میرداد بیهیچ کلامی خورجین را گرفت و پشت اسپ گذاشت» (همان، ص ۶۴).
میرداد در مسیر سفرش، در منطقهای مهمان خانمی بهنام فاطمه میشود. او سرگذشت ازدواجش را اینگونه برای میرداد تعریف میکند: «پدرم که داشت با انگشتش لای دندانهایش را خلال میکرد، رو به من کرد و گفت: پاتو! نام من پاتو است. به طرفش نگاه کردم، اما چون تاریک بود، ندید. دوباره گفت: پاتو! اینبار گفتم: بلی پدر! گفت: تو را به این مرد دادم، به جانعلیبای. از این پس او شوی توست. من هنوز به شوی فکر نمیکردم، اما میفهمیدم که شوی چیست. به پیرمرد نگاه کردم. هیچ حرکتی نکرد. همانطور که پشتش را به دیوار تکیه داده بود، بهجای نامعلومی نگاه میکرد» (همان، ص ۸۴-۸۵). ازدواج یک زن به همین آسانی و بدون هیچگونه توجهی به نظر و رأی او صورت میگیرد.
در جوامع سنتی، به زنان و دختران نگاه ابزاری دارند و دختر را در قامت جنس و کالا میبینند. در رمان میخوانیم: «…میرداد پاسخ داد: نه، این دختر خودم است. رفته بودیم قومگردی، حالا میرویم طرف خانه. مرد گفت: پس برده بودی که کدام جای به شوی بدهی. ظاهرش که خرد معلوم میشود، اما شاید سنش کلان باشد. میرداد گفت: نه. هنوز خرد است. هر کار به وقتش. مرد افزود: خیلی سخت نگیر. دختر برای شویکردن است، خرد و کلان ندارد. همین که با کلاه زدی، چپه نشد، شوی کردنی است…» (همان، ص۲۲۲).
برشی از متن رمان
«میرداد کمی بوته و خس و خاشاک فراهم آورد و آتشی در داد. اول خودش را گرم کرد. بعد، دختر را از روی زمین برداشت و روی زانوانش گذاشت و کنار آتش نشست. در پرتو نور آتش به چهرهی معصوم دخترک نگاه کرد. آرامشی که در چهرهی دختر بود روح و روانش را تسخیر کرد. به نجوا گفت تو هر کسی بودی اکنون دختر من هستی. کاش همان لحظهی اول که تو را یافتم تردید نمیکردم و تو را با خود به خانه میبردم! با افتخار به همه میگفتم که دخترم را یافتهام! او را گرگ برده بود، اما نخورده بود! من آنقدر مرد بودم که کوهبهکوه گشتم و دخترم را از دهان گرگ پس آوردم» (همان، ص ۳۵۶-۳۵۷).