close
Photo: Zan Times / Maryam Alimi

طالبان؛ استبداد یا توتالیتاریسم و تبدیل مردم به یک قشر خاکستری

جاوید حاجتی

در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ کابل، پایتخت افغانستان پس از یک حمله‌ی بزرگ شورشیان مخالف دولت که در ماه می ۲۰۲۱ آغاز شد، توسط گروه طالبان تصرف شد. این آخرین اقدام جنگ در افغانستان بود و یک پیروزی کامل را برای طالبان رقم زد. این امر منجر به سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی افغانستان در زمان ریاست‌جمهوری اشرف غنی احمدزی و بازگرداندن رژیم توتالیتاریستی طالبان شد.

هانا آرنت که پدیده‌ی توتالیتاریسم غربی را با محوریت نازیسم هتلر در آلمان و بلشویسم در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق تبیین کرده است، کتاب «توتالیتاریسم» او یکی از کتاب‌های نامور در این مورد است. توتالیتاریسم‌های شوروی و نازیسم هتلر موطن متفاوت داشتند، اما مشابهت‌های آن‌ها فروان است. می‌توان گفت جریان‌های توتالیتر تاریخ، از جمله با توتالیتاریسم اسلامی-طالبانی در افغانستان مشابهت‌های بی‌شماری دارند. شخصیت‌پرستی، ایجاد گروپ واحد یا حزب واحد در جامعه، ایدئولوژی‌باوری، وضع کنترل شدید بر جان و فکر مردم و استفاده از زور و خشونت از شباهت‌های حکومت توتالیتر است.

توتالیتاریسم شکل جدیدی از نظام سیاسی است که با استفاده از قدرت و ایجاد وحشت به جامعه مسلط می‌شود. حکومت توتالیتر با ایجاد فضای خفقان کلیه امور زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و آموزشی را در انحصار خودش در می‌‌آورد.

نظام توتالیتر ذاتا ایدئولوژیک است و بر مبنای ایدئولوژی‌اش قانون وضع می‌کند و براساس قانونی که  وضع کرده هم در زندگی اجتماعی و هم در حریم خصوصی مردم دخالت می‌کند.

هانا آرنت فرق می‌گذارد بین حکومت توتالیتر و استبدادی. حکومت استبدادی فرم قدیمی از حکومتی است که پادشاهان قدیم را تداوی می‌کند؛ اما توتالیتر فرم مدرنی از رژیم سیاسی است. جریان‌های مثل کمونیسم، فاشیسم و اسلام سیاسی در تاریخ معاصر منشأ شکل‌گیری نظام توتالیتر بودند.

این وسط توتالیتاریسم مذهبی یکی از خطرناک‌ترین انواع حکومت است. چون به بهانه‌ی دین رفتار سرکوب‌گرانه‌اش را مشروع جلوه می‌دهد و از اعتقادات مردم جهت پیشبرد منافع خود استفاده می‌کند که دقیقا تمام این ویژگی‌ها را ما امروز در رژیم اسلامی طالبانی در افغانستان شاهد هستیم. تبلیغات دروغ، توطئه، پولیس‌مخفی و دستگاه اطلاعاتی پیچیده؛ بحران‌سازی، دشمن‌تراشی، قداست بخشیدن به رهبر و ارزش حکومتی، ترویج دیدگاه ماکیاولی (یعنی حفظ قدرت به هر قیمتی که شده)، حذف اپوزسیون، حذف دیگراندیشان؛ زندان، شکنجه، اعتراف اجباری، سانسور خبری؛ ایجاد طیفی از افراد وفادارِ جیره‌خوار و انحصار رسانه‌ای همه از نشانه‌های حکومت توتالیتر به حساب می‌آیند.

هانا آرنت در کتاب «توتالیتاریسم» توضیح می‌دهد که حکومت‌های توتالیتر چه‌طوری شکل می‌گیرد، چه‌طور تحکیم می‌شود و چه‌طور پابرجا می‌ماند. از نظر او، در یک دور باطل توتالیتاریسم و قشر خاکستری از هم تغذیه می‌کنند و هر یک باعث بسط و گسترش دیگری می‌شوند. یعنی وجود قشر خاکستری باعث به‌وجود آوردن حکومت توتالیتر می‌شود و نظام توتالیتر به پرورش و گسترش قشر خاکستری دامن می‌زند.

قشر خاکستری به‌نوبه‌ی خودش باعث تحکیم بیشتر حکومت توتالیتر می‌شود. در واقع نظام توتالیتر و قشر خاکستری مکمل هم اند و به‌طور متقابل همدیگر را تقویت می‌کنند. قشر خاکستری نظام توتالیتر می‌سازد و نظام توتالیتر قشر خاکستری.

آرنت معتقد است که از همان ابتدای کار، انسان‌های بی‌هویت دنبال ایدئولوژی می‌گشتند؛ ایدئولوژیی که به‌جای خودشان افکار و باورهای‌شان را سازماندهی می‌کند و هویت جعلی درست می‌کند. چون در جهانی که زندگی می‌کردند، بیگانه بودند و دست به دامن چیزی یا کسی می‌شوند که برای‌شان یک جهان جعلی بسازد.

افرادی که عطش پیوستن به گروه‌های ایدئولوژیک مثل فاشیسم، کمونیسم و اسلام سیاسی را داشتند بستر مناسب برای ظهور حکومت توتالیتاریسم مهیا کردند. از دیدگاه آرنت، جنبش‌های توتالیتر این‌گونه شکل می‌گیرند.

قشر خاکستری یعنی انسان‌هایی که ساکت و آرام هستند و هیچ کنشگری سیاسی و اجتماعی ندارند. دچار فردگرایی افراطی هستند و نسبت به جامعه بی‌تفاوت اند. برای چنین انسان‌هایی فاجعه‌ی توتالیتاریسمی گریزناپزیر است.

آرنت با اشاره به توده‌ها قشر خاکستری را تدوای می‌کند. توده‌ها جمعیت‌های متشکل از افراد منزوی و تنها هستند که به‌جای کنشگری اجتماعی و سیاسی، نوعی فردگرایی به روابط اجتماعی‌شان حاکم شده است. زمانی که این توده‌ها تحت تسلط یک توتالیتر قرار بگیرند، خودشان تضمین می‌شوند. نظام توتالیتر برای بقای خود تلاش می‌کند که جامعه‌ی توده‌ای بسازد؛ جامعه‌ی متشکل از انسان‌های منزوی، بی‌هویت و فاقد کنشگری سیاسی-اجتماعی. حکومت توتالیتر توده‌ها را دچار بیماری بی‌تفاوتی، بی‌خویشتنی و فردگرایی می‌کند. و این توده‌ها را به قشر خاکستری تبدیل می‌کند و اجازه نمی‌دهد که جهان مشترک و هدف مشترک بین شان خلق شوند.

توتالیتاریسم برای بقا به قشر خاکستری، به توده‌هایی از مردم یکسان‌شده نیاز دارد. و از این‌رو تلاش می‌کند که اندیشه‌ی اجتماعی را به یک صدای خفه‌شده و فریاد حبس‌شده مبدل کند. سکوت مردم چه از روی ترس باشد یا از روی بی‌تفاوتی، دیگر حتا فکر فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی به ذهن شان خطور نکند. از طرف دیگر، برای نظام توتالیتر کثرت عقاید حکم یک تحدید جدی را دارد. مردمی که با کثرت عقاید بخواهد نظریات شان را هر روز در جامعه ابراز کند، یک تهدید جدی برای نظام محسوب می‌شوند. همه باید یکسان فکر کنند. همه باید به یک روش زندگی کنند. همه باید پیرو ایدئولوژی نظام باشند. همه باید به رهبر توتالیتر وفادار باشند. حکومت توتالیتر در پی ازبین‌بردن کثرت عقاید و تبدیل مردم به انسان‌های یکسان‌شده است که نهایتا در چهره‌ی یک رهبر تجلی پیدا کند. مردمی که در این قالب نمی‌گنجند زایید و اضافی تلقی می‌شوند. همان‌طور که امروز دیگر اقوام در افغانستان زایید و اضافه تلقی می‌شوند. حکومت توتالیتر سعی در ساختن جامعه‌ای دارد که داخلش انسان‌های بیگانه در یک جهان جعلی زندگی کنند. اگرچه این جهان جعلی به‌طور مصنوعی توسط خود رژیم توتالیتر ساخته شده، اما مردم آن را باید تنها جهان ممکن بپذیرند. به همین علت است که رژیم توتالیتر سعی می‌کند طبیعت انسان‌ها را تغییر بدهد. آنان را از موجود سیاسی-اجتماعی به موجود بیگانه با جامعه و بی‌تفاوتی به دیگران و هم‌نوعان‌شان تبدیل کند. طوری که مردم تجزیه شده و جدا از یک‌دیگر باشند. طوری که انسان‌ها دچار فردگرایی افراطی باشند و واژه‌ی دیگر را فراموش کنند.

هانا آرنت بین حکومت استبدادی و توتالیتر تفاوت قائل می‌شود. او معتقد است که استبداد اگر مانند یک دشت برهوت باشد که زندگی انسان را دشوار می‌کند، توتالیتاریسم مانند یک توفان شن است که کل زندگی انسان را در اعماق خودش دفن کرده و جهان انسان‌ها را خفه و نابود می‌کند. استبداد با توتالیتاریسم متفاوت است. حکومت توتالیتر برخلاف حکومت استبدادی برمبنای یک ایدئولوژی به‌وجود می‌آید. مانند حکومت هیتلر، استالین و  یا کره‌ی شمالی و «امارت اسلامی افغانستان». در نظر بگیریم که هر کدام ایدئولوژی مخصوص خودش را دارد. حاکم توتالیتر مثل حاکم مستبد خودکامه نیست بلکه قانون‌مند است، اما قانون را جعل کرده است. امروز شاهد هستیم که «امارت اسلامی طالبان» مدعی است که قانون‌اش قرآن است. در واقع قرآن را جعل کرده است. آخر کجای قرآن آمده که رفتن دختران به مکتب و دانشگاه حرام است. در قرآن چنین نیست، بلکه این ایدئولوژی خود طالبان است که آن را تبدیل به قانون قرآنی کرده است و این گروه این ایدئولوژی سمی‌اش را از طریق قانون به جامعه تحمیل می‌کند.

یک ایدئولوژی تمامیت‌خواه را همه می‌دانند که باید ازش تبعیت کند. بر این مبنا نظام توتالیتر بر همه حوزه‌های زندگی افراد دخالت می‌کند. دخالت‌اش به حوزه‌های اجتماعی-سیاسی محدود نمی‌شود، بلکه در حریم خصوصی و زندگی غیرسیاسی افراد هم دخالت می‌کند. این نظام‌ها تعیین می‌کنند که مردم چگونه لباس بپوشند، چه فیلم‌هایی را تماشا کنند، چه موسیقی‌ای را گوش دهند، چگونه روابط جنسی داشته باشند، چگونه ریش یا موی سر بگذارند و…

با این هدف که تنوع باورها و سلیقه‌ها و شیوه‌های متفاوت زندگی را از بین ببرند و دیگراندیشان را منقرض کنند. بر خلاف حکومت استبدادی که شکل ظاهری و محتوا با هم هماهنگ اند، حکومت توتالیتاریسم برای گمراه کردن اذهان عمومی می‌تواند خودش را در ظاهر به یک حکومت نظام‌مند سیاسی رایج دنیا در بیاورد. مثلا حکومت طالبان که یک حکومت توتالیتر محسوب می‌شود، در ظاهر دارای ارکان یک نظام سیاسی رایج (وزرا، دیوان عالی، ستره محکمه و… است) اما تمام این ارکان مترسک‌هایی است برای مخفی نگهداشتن محتوای توتالیتر نظام. اگرچه در ظاهرش یک نظام سیاسی رایج امارتی دارند، اما هیچ کدام واقعی نیست. جالب است که آرنت می‌گوید توتالیتاریسم هم مانند دموکراسی بر مبنای رضایت مردم شکل می‌گیرد. با این تفاوت که دموکراسی یعنی جلب رضایت مردم بر مبنای عقلانیت، اما توتالیتاریسم یعنی جلب رضایت مردم بر مبنای متوقف شدن عقلانیت و عدم تفکر جمعی.

حکومت استبدادی آزادی را محدود می‌کند، درحالی‌که توتالیتاریسم اصل مفهوم آزادی را باطل و بی‌معنا می‌کند. در حکومت استبدادی فرد باید عمل خصومت‌آمیز و ضدحاکم انجام دهد تا دشمن حکومت تلقی شود؛ اما در توتالیتاریسم هر فردی که خارج از چارچوب یا غیرخودی باشد، فرد زایید و فاقد شأن انسانی به شمار می‌رود. حکومت توتالیتر علاوه بر نیروی پولیس سرکوبگر و خشن رسمی، پولیس استخباراتی هم دارد که برای تحکیم و پابرجایی حکومت، ماشین رسمی سرکوب و اعمال خشونت است. ولی با آن‌هم کافی نیست. بلکه رژیم باید از درون در بین انسان‌ها ترس ایجاد کند. ایجاد ترس در محیط بیرونی انسان‌ها کافی نیست. حکومت توتالیتر در درون ذهن انسان‌ها ترس به‌وجود می‌آورد. این‌که افراد جامعه هویت اجتماعی‌شان را از دست بدهند بس نیست، بلکه در اعماق وجود شان دائما احساس ترس کنند. مردم تحت سلطه‌ی رژیم توتالیتر که هم‌فکر و هم‌سو با ایدئولوژی نظام نباشند، باید از درون خود شان را گناهکار تلقی کنند.

حکومت توتالیتر از طریق پولیس استخبارات، افرادی که احتمالا مرتکب خیانت خواهند شد را از بین میبرند.

بزرگ‌ترین خیانت به رژیم توتالیتر وفادار نبودن به ایدئولوژی نظام است و بزرگ‌ترین جنایت خلق فضای عمومی، خلق سیاست و خلق تفکر اجتماعی است. بزرگ‌ترین جنایت تصور کردن جامعه‌ی آزاد است.

در نظام توتالیتر بودجه زیادی به استخبارات داده می‌شود، چون کار این‌ها مبارزه با جنایت و خیانت‌های احتمالی است. یعنی خیانت‌هایی که هنوز رخ نداده‌اند ولی محتمل است.

یکی دیگر از ویژگی‌های نظام توتالیتر دروغ‌گویی سیستماتیک یا دستگاه توطئه‌جورگر است.

نظام توتالیتر به کمک رسانه‌ی رسمی یا همان تلویزیون ملی و همچنان نهادهای فرهنگی، دستگاه‌های آموزشی و مدرسه‌های دینی که همه در انحصار او است، در تلاش است تا افکار مردم را تحت کنترل خودش در بیاورد. برای چنین نظامی تنها کنترل رفتار مردم بس نیست، بلکه باید افکار آنان را هم کنترل کند. البته آرنت این را برای زمان خودش گفته بود. امروزه با وجود فضای مجازی انحصار وسایل ارتباط جمعی از دست حکومت توتالیتر خارج شده است. مگر در کشوری مثل کره‌ی شمالی که مردم‌اش به ماهواره‌ها و اینترنت جهانی دسترسی ندارند. بنابراین، همه‌ی اطلاعاتی که به آنان می‌رسد توسط خود حکومت توتالیتر تولید یا فیلتر می‌شود و مردم هیچ‌گونه شناختی از جهان واقعی و خارج از مرزهای کشور شان ندارند. برخلاف رژیم استبدادی که تلاش می‌کند جامعه را به نظم و ثبات برساند، رژیم توتالیتر معمولا در صدد ازبین‌بردن ثبات، برهم‌زدن آرامش و به‌وجود آوردن شرایط بحرانی است. رژیم توتالیتر برای ایجاد ترس مداوم در درون انسان‌ها بحران بی‌ثباتی و عدم آرامش جامعه را به یک درد مزمن تبدیل می‌کند. برای همین است که تهدید، دستگیری، زندان، شکنجه، اعدام و شلاق باید دائما وجود داشته باشد. رژیم توتالیتر دائما هرج‌ومرج می‌سازد و همچنین برای ایجاد بحران دائمی دشمن‌سازی می‌کند. وانمود می‌کند که کشور همیشه در حال جنگ و خطر است. چون می‌پندارد مردمی که کشورش را در حال جنگ و خطر ببینند انقلاب نخواهند کرد.

در نهایت، هدف اصلی‌ حکومت توتالیتر ایجاد انسان‌های یکسان‌شده و یک طیف است. انسان‌هایی که منافع رژیم را به منافع شخصی‌ و منافع فردی‌شان را به منافع جامعه‌ی‌شان ترجیح دهند. رهبر رژیم توتالیتر خواست مردم را آن‌طور که صلاح می‌داند، بدون درنظرگرفتن خواسته‌های خودشان، تعیین می‌کند. از طریق سرکوب خشن سیاسی و تحمیل ایدئولوژی رسمی و تمامیت‌خواه، رابطه‌ی انسان‌ها را با جامعه و واقعیت مخدوش کرده و از بین می‌برد.

هانا آرنت می‌گوید که حکومت توتالیتر ویژگی‌های زندان، قول اردو و قبرستان را یکجا در خودش جمع کرده است. در قلمرو حکومت توتالیتر ترس و بی‌تفاوتی سیاسی دیگر درد اجتماعی نیست بلکه تبدیل به نظم اجتماعی می‌شود. انسان‌های تجزیه‌شده و تنها در چنین جامعه‌ای فقط منافع شخصی خودشان را دنبال می‌کنند و قدرت سیاسی‌شان را از دست می‌دهند. این شرایط برای نظام توتالیتر ایده‌آل است چون از ابتدا هدفش ازبین‌بردن قدرت سیاسی افراد جامعه بوده است. و این‌که انسان را به موجودی که دیگر هویت سیاسی-اجتماعی نداشته باشد، تبدیل کند. تنها راه برای مردمی که در زیر سلطه‌ی توتالیتر زندگی می‌کند این است که فریاد حبس‌شده در سینه‌های‌شان را آزاد کنند؛ از طریق هنر، فلسفه، کتاب‌های درسی، گفت‌وگوهای روزمره و هر روشی که به ذهن شان خطور می‌کند. مردم باید دوباره تفکر جمعی را احیا کنند. افکار شان را در راستای بهبود زندگی اجتماعی و رسیدن به آزادی با همدیگر به اشتراک بگذارند. مردم باید کنشگری اجتماعی-سیاسی‌شان را حفظ کنند و به مبارزه ادامه دهند. حکومت‌های توتالیتر در جهان مدرن حتما محکوم به انقراض می‌شوند.

منابع:

  1. آرنت هانا، توتالیتاریسم، ترجمه‌ی مهدی تدینی.
  2. Library of congress (Totalitarianism, the inversion of Politics).