close

ابزار اقلیت‌سازی برای نقض حقوق بشر در افغانستان

کارکرد تیر سه‌شعبه‌ی دین، قوم و دموکراسی

Photo: Sandor Csudai

در افغانستان، ابتدا دین بعد قوم و سپس دموکراسی به ابزارهایی برای نقض حقوق انسانی شهروندان این مملکت تبدیل شدند. آن ماده‌ی سحرآمیزی که این عناصر را به ابزار نقض حقوق بشر تبدیل کرد، عدد بود. همین عددی که با آن چیزها را می‌شماریم. به این شرح:

بشر از زمانه‌های دور بر این باور بوده که اگر یک گروه از آدم‌ها دارای “تعداد بیشتر”ی از افراد باشد، احتمالا قدرت بیشتری هم نسبت به دیگران خواهد داشت. تا آنجا که مساله‌ی قدرت در میان بوده، تجربه هم پیوسته این اندیشه را تایید می‌کرده است. شکاری در میان است و دو گروه رقیب می‌خواهند آن شکار را از آن ِ خود کنند. کدام گروه چانس بیشتری دارد؟ آن گروهی که تعداد “نفرات”ش بیشتر است. در اکثر موارد، قاعده همین بوده است. به همین دلیل، وقتی پادشاهی می‌شنیده که لشکر بزرگی از قلمرو امیری دیگر به سوی سرزمین او در حرکت است، آن صفت “بزرگ” او را سخت نگران می‌کرده است.

اما در تاریخ بشر، بعدها عنصر دیگری هم پدید آمد و قوت گرفت و به عنوان یک معیار در تعاملات انسانی به کار گرفته شد: عنصر حق. به این معنا که آدم‌ها از خود و دیگران پرسیدند: آیا این که ما زور داریم (چون تعدادمان بیشتر است) به این معنا هم هست که حق نیز داریم بر دیگران حمله کنیم و آنان را پامال بسازیم؟ پاسخ به این سوال خیلی زود آمد. قدرتمندان به سرعت قدرت را با حق ممزوج کردند (Fusion) و گفتند که بلی، الحق لمن غلب. حق با کسی است که غلبه می‌کند. در اینجا، دین (یعنی اعتقاد به تقدیر الهی) به کار آمد. گفتند اگر خدا نمی‌خواست که ما غالب شویم و اگر در تقدیر الهی این حکم ثبت نبود که رقیب مخذول و منکوب شود، چه طور ممکن بود ما پیروز شویم؟ همین که حریف را مغلوب کرده‌ایم، خود نشان تایید الهی است. یعنی حق هم با ماست. تاریخ پر از روایت این حق ِ غالبان است.

بعدتر، هویت قومی آمد. البته “ما”ی گروهی (بدون یک روایت دینی یا اسطوره‌ای فراگیر و هم‌آهنگ‌ساز) باید قبل از عقاید سازمان‌یافته‌ی دینی شکل گرفته باشد. به این معنا که افراد، در روزگارانی دور، ابتدا به خاطر همزیستی در یک منطقه و اشتراک منابع و منافع همسوی ابتدایی در گروه‌ها تقسیم شدند و اینجا و آنجا “ما”های مختلف را شکل دادند. بعد، اسطوره و دین و باورهای مشترک معنوی شکل گرفتند. اما منظور در اینجا آن “ما”ی خام ابتدایی نیست. منظور قوم است که مفهومی است نسبتا متاخر. در این مفهوم، هویت قومی و نژادی پس از هویت دینی-اسطوره‌ای آمده است. آنچه در این نوشته مورد توجه است، این است که در این چارچوب جدید (هویت قومی) باز همان بحث “عدد بیشتر” در مرکز تفکر قوم‌اندیشان نشست. گفتند چون قوم ما تعداد بیشتری از افراد را دارد، قدرت باید در دست ما باشد. چرا؟ آن ممزوج‌ ساختن قدرت و حق (آن Fusion) اینجا هم چهره نمود. اگر خدا نمی‌خواست که ما حاکم باشیم، چرا به ما کثرت نسل عطا نمود؟

حال، افغانستان معاصر را در نظر بگیرید. در این کشور، مسلمان‌ها بودند، هندوها بودند، یهودی‌ها بودند، مسیحی‌ها بودند و بی‌دین‌ها نیز بودند. اما چه کسانی بیشتر بودند و هستند؟ مسلمان‌ها. اگر بنا شود که افراد گروه‌های مختلف با قدرت فیصله کنند که چه کسی در این مملکت بیشترین حق را دارد، چه کسی غلبه خواهد کرد؟ مسلمان‌ها. طبق قاعده‌ی الحق لمن غلب، این مملکت سرزمین مسلمان‌هاست و دیگران باید مطیع این عدد بیشتر باشند. در میان مسلمانان کدام فرقه عدد بیشتر دارد؟ سنی‌ها. در میان اقوام مسلمان کشور چه کسانی دارای تعداد بیشتر افراد/اعضاست؟ پاسخ این سوال همان پاسخ به نزاع خونین نیم قرن اخیر افغانستان است. همه فریاد می‌زنند که “ما اقلیت نیستیم”. چرا؟ برای این که دین و اسطوره و تاریخ و تجربه به آنان می‌گوید که اقلیت محکومیت می‌آورد. آیا هیچ چاره‌ای نیست؟ آیا هیچ راهی برای خروج از سلطه‌ی این “عددپرستی” نیست؟

چرا. هست.

دموکراسی. دموکراسی یعنی سیستم احترام به حق فرد. در سیستم دموکراتیک، هر فرد حق دارد- فارغ از این که این جمع یا آن جمع چه عقیده‌ای دارد و چه ترجیحاتی- عقاید و ترجیحات خود را بیان کند و برای به دست آوردن آرزوهای فردی خود در محیطی امن و آزاد تلاش کند. دموکراسی یعنی نظامی که در آن حقوق انسان، از این جهت که انسان است، به رسمیت شناخته می‌شود و نه از این جهت که به کدام گروه اجتماعی یا دینی تعلق دارد. در این سیستم، هیچ اهمیتی ندارد که کدام گروه اجتماعی دارای “تعداد بیشتر”ی از اعضا و افراد است. در عوض، هر فرد مهم است. حق بشری هر فرد، فارغ از دین و نژاد و رنگ پوست و تعلق سیاسی اش، محترم است.

به راستی، همین طور است؟

باز به نمونه‌ی افغانستان برگردیم. در این ملک، کسی که از زاویه‌ی قومی معتقد به اکثریت بودن است (یا در کل کشور یا در همان محله‌ی خود)، حقوق بشری دیگران را نقض می‌کند. کسی که از زاویه‌ی دینی-مذهبی به اکثریت بودن خود باور دارد، حقوق دیگران را نقض می‌کند. دین و قوم -با پشتوانه‌ی همان ماده‌ی سحر آمیز یعنی عدد بزرگتر- به او اجازه می‌دهند که دیگران را از حقوق بشری‌شان محروم کند.

 اما دموکراسی چه‌طور؟

قرار بود که دموکراسی این اعتقاد به “عدد” را- که دین و قوم تحکیمش می‌کردند- بشکند. برابری همه‌ی شهروندان در برابر قانون و حق برخورداری تمام افراد از امکانات ملی قرار بود که با دموکراسی تحقق پیدا کند. قرار بود که حقوق بشر (با محوریت حقوق فردی و شهروندی) در قلب سیستم دموکراتیک باشد. اما مردم افغانستان ناگهان کشف کردند که دموکراسی هم با همان ماده‌ی جادویی “عدد بزرگ‌تر” کار می‌کند. می‌خواهید رییس جمهور مملکت شوید و به قدرت برسید؟ بسیار خوب. رای‌گیری می‌کنیم. هر کس که عدد بزرگ‌تری از آرا را به دست آورد، سزاوار رییس جمهور شدن خواهد بود. یک پشتون، یک هزاره، یک ازبیک، یک تاجیک، یک بلوچ، یک هندو و یک عارف رهاشده از قید قومیت نامزد شده‌اند. پشتون به پشتون رای می‌دهد، ازبیک به ازبیک، هزاره به هزاره، بلوچ به بلوچ، تاجیک به تاجیک و آن عارف وارسته با رای نرسیده به یک درصد به لبخند زدن ادامه می‌دهد. حالا نه تاجیک اثبات کرده که قبیله‌اش تعداد بیشتری از افراد و اعضا دارد و نه پشتون و هزاره و ازبیک. اینجاست که نیاز به عدد بیشتر یعنی نیاز به تقلب احساس می‌شود. تقلب مسیر تغلب است و تغلب مسیر حقانیت و حقانیت (به پشتوانه‌ی عدد) سند خدشه‌ناپذیر برای اعمال قدرت. در این اعمال قدرت چه اتفاق می‌افتد؟ سرکوب. چرا؟ برای این که توی شهروند یا باید به حکم الهی تن بدهی (دورانش در زمان پادشاهی گذشت) یا به حکم اکثریت قومی تن بدهی (در نیم قرن اخیر دچار بحران شد) یا به قواعد دموکراسی گردن بگذاری (در بیست سال اخیر کاریکاتورش در کوی و برزن گردانده شد). حالا که به هیچ کدام گردن نمی‌نهی، باید گردنت را شکست. این همان لغزش پیوسته‌ای بود که در بیست سال اخیر راه را برای برگشت حاکمیت طالبانی هموار کرد.

در جامعه‌ی عقب‌مانده و قبیله‌ای، عدد بزرگ‌تر جواز سرکوب و نقض حقوق بشر است. گاه این عدد بزرگ‌تر از آسمان دین نازل می‌شود، گاه از آستین قوم بیرون می‌آید و گاه در دستگاه دموکراسی تولید می‌شود. برای همین، مهم‌ترین تلاش هر گروه سرکوب‌خواه و سرکوب‌گر بر اقلیت‌سازی شهروندانی متمرکز است که با آن گروه همنوا، هم‌تبار، همزبان، هم‌قدم و هم‌سود نیستند. اگر حقوق بشر قلب یک جامعه‌ی متمدن باشد، در جامعه‌ای قبیله‌ای این قلب پیوسته با تیر سه‌شعبه‌ی دین، قوم و دموکراسی دریده می‌شود.