close
Photo: Generated with AI

قصه‌ی روزان ابری (۱۶)

احسان امید

رو‌به‌روی آیینه ایستاده‌ و به چشمان سبز و نگرانش نگاه می‌کند. دلتنگ است و بیشتر وقت‌ها احساس تنهایی می‌کند. از بسته‌شدن مکتب و دانشگاه بر روی دختران نزدیک به سه‌ سال گذشته است؛ اما برای او آب، سراب شده است. نه بازشدن دانشگاه آن‌گونه که امید می‌رفت اتفاق می‌افتد، نه خانواده به نظر و انتخابش احترام می‌گذارند. پدر و مادرش بی‌اعتنا به آینده، چشم‌های‌شان را در برابر آرزوهای او بسته‌اند و غیرمستقیم چندین بار پیشنهاد داده‌اند که بهتر است ازدواج کند و وقتش را هدر ندهد. او اما تاهنوز به این خواسته‌ی خانواده تن نداده و تصمیم دارد درس بخواند و در آینده زندگی‌اش را خود مدیریت کند. اکثر وقت‌ها دلش تنگ می‌شود؛ تنگ برای به فنا رفتن آرزوها و نرسیدن به رویاهایش. تنگ برای دوستان و هم‌صنفی‌هایش که حالا حتا دیدارشان هم دشوار شده است.

نسرین سال سوم تحصیل را تمام می‌کند که طالبان دستور بسته‌شدن دانشگاه را می‌دهند؛ اتفاق و خبری که تا حالا برای او و تعداد زیادی از دختران دانش‌آموز و دانشجو به‌عنوان یک کابوس خوفناک و هراس‌آور در زندگی‌شان جا خوش کرده است. سنگینی این رفتار و سیاست طالبان نسبت به سایر ظلم‌های بزرگ و فراموش‌نشدنی این گروه که در حق دختران و زنان افغانستان روا داشته‌اند، وصف‌ناپذیر بوده و آسیبی که در زندگی و آینده‌‌ی دختران رقم می‌زند، غیرقابل جبران است. طالبان با این کارشان امید میلیون‌ها انسان نوجوان و جوان را نابود کرده و پرچم نادانی و جهالت را قصدا روبه‌روی روشنایی و دانایی برافراشته‌اند. کاری از نوع ظلم آشکار و نابخشیدنی و لکه‌ی ننگ بر جبین حاکمان خودخواه و بیگانه با تمدن و زندگی شهروندی.

نسرین قصه‌اش را از روزهای بعد از محروم‌شدن دختران از مکتب و دانشگاه ادامه می‌دهد؛ این‌که چطور در اوایل زود عصبانی می‌شد و بالای خانواده و اطرافیان فریادهای بلند و سوزناک می‌کشید. از خودش رنج می‌برد و محروم شدن از دانشگاه را به‌ معنای پایان یافتن آرزوهایش می‌دانست. زندگی کردن را درک نمی‌کرد و اجازه می‌داد که هر کسی هرچه دلش می‌خواست به او بگوید. همیشه از زخم زبان فامیل و اطرافیان رنج می‌برد ولی جرأت نداشت به آنان بگوید که در مسائل شخصی‌اش دخالت نکنند. امروز اما نسرین به این درک رسیده و این توانایی را بدست آورده است که بفهمد زندگی یعنی چه و برای چه باید زندگی کند. او آموخته است که چگونه در برابر مشکلات و ناامیدی‌ها بایستد و برای تحقق اهداف و برنامه‌هایش تلاش و مبارزه کند. خیلی چیزها برایش تغییر کرده است. حالا می‌تواند راحت‌تر با دیگران حرف بزند. وقتی با مداخله‌ی کسی در امور شخصی‌اش مواجه می‌شود با آرامش وارد گفت‌وگو می‌شود. بدون اعتنا به نتیجه و قضاوت اطرافیان حرفش را صریح و شفاف می‌زند. او گفت: «از قضاوت کسی نمی‌ترسم. دلیلش هم این است که برای‌شان می‌گویم اگر زندگی من است پس بگذارید خودم تصمیم بگیرم.» او سعی می‌کند آن‌طور که دوست دارد باشد نه آن‌طور که دیگران دوست دارند.

نسرین عاشق کتاب‌خواندن است. دوست دارد کتاب‌های رمان بخواند؛ چون به‌گفته‌ی او، رمان‌ها به آدم نگاه بلند و انسانی می‌دهند. از کسانی که آدم را از دوست داشتن و شادی و نشاط منع می‌کنند، متنفر است. دوست دارد عاشق چیزی یا کسی باشد. او در کنار این‌که کتاب می‌خواند، می‌نویسد. با نوشتن به آرامش می‌رسد و آن را تجربه‌ی عالی برای دوری از دلتنگی و پریشانی می‌داند. او می‌گوید: «بعد از آن‌که دانشگاه بسته شد، خیلی احساس تنهایی می‌کردم و خلقم تنگ بود. صنف زبان را شروع کردم و در کنارش به کتاب خواندن رو آوردم. حالا اما دیگر تنها نیستم چون دوست بسیار خوبی دارم. می‌توانم از آن طریق با دوستانم در ارتباط شوم و با آن‌ها درد دل کنم. کتاب می‌خوانم و می‌نویسم. با نوشتن می‌توانم بر سینه‌ی سفید کاغذ رویاهایم را بنویسم و آرزوهایم را بازگو نمایم.»

او تا چند ماه آینده برای زبان انگلیسی «ادوانس» می‌گیرد و در ادامه برای آزمون تافل نیز برنامه دارد. به استثنای رفتن به صنف زبان، اکثرا در خانه است. دوست دارد در کنار پنجره بنشیند، آن‌جا کتاب بخواند و به‌صورت منظم بنویسد. او می‌گوید: «پنجره را دوست دارم. وقتی باز می‌شود نسیم خنکی در خانه می‌پیچد. از بیرون صدای پرندگان می‌شنوم که نغمه‌ی آزادی می‌خوانند. پرندگان آزاد اند و پرواز را دوست دارند، و این برای من الهام می‌دهد که بیرون از پنجره‌ها آدم‌هایی هم هستند که حامی زندگی، آزادی، دوستی و عشق می‌باشند. گاهی با خود آرزو می‌کنم ای کاش انسان‌ها هم کینه نمی‌داشتند، نفرت را خلق نمی‌کردند و مرز ایجاد نمی‌نمودند؛ مرز بین زن و مرد، مرز بین دختر و پسر، مرز بین فقیر و سرمایه‌دار و مرزهایی که بین انسان‌ها بیگانگی به‌وجود آورده است. مرزهایی که باعث جدایی انسان‌ها می‌شوند. مرزهایی که باعث قتل و کشتار انسان‌های بی‌گناه می‌شوند و سایه‌ی شوم و وهم‌انگیز را در جامعه گسترده‌تر می‌سازد.»

نسرین از پشت پنجره می‌تواند فردایش را روشن‌تر و بهتر ببیند و زندگی بانشاط‌تر و آرام‌تر را تصور کند. پشت پنجره او را به یاد روزهای کودکی، مکتب و دانشگاه رفتنش می‌اندازد؛ روزهایی که حالا تکرارش ممکن نیست و فقط می‌تواند آن را تصور کند. او می‌گوید: «گاهی از پشت پنجره به بیرون نگاه می‌کنم و به این فکر می‌افتم که چرا با آمدن طالبان، تاریکی و تباهی در جامعه مستولی گشته است. به چه گناهی دختران و زنان افغانستان محروم از درس و تحصیل باشند و تعداد زیادی از آنان عمر گران‌بهای خود را در حسرت فردای بهتر و عبور از سیاهی و نفرت تلف نمایند.» در هر حال، نسرین مطمئن است روزهای تاریک و نفرت‌انگیز کنونی جایش را به امید و نشاط، آزادی و زندگی خواهند داد. از همین خاطر، هر وقت به پنجره نگاه می‌کند دلش آرام می‌گیرد.

 با این همه، نسرین باور دارد که وضعیت فعلی در افغانستان ابدا به نفع هیچ‌کسی نیست؛ به‌خصوص برای دختران و زنان که از هر لحاظ در تنگنا و دشواری قرار گرفته‌اند. او می‌گوید: «درست است که امروز طالبان جو سنگین ترس و وحشت را در جامعه به‌وجود آورده‌اند، اما معنایش این نیست که برخی افراد برای حفظ منافع و جایگاه‌شان، عمدا از گفتن حقایق دوری می‌کنند. فراموش نکنیم که وقتی صدا و مطالبات مردم خاموش باشد و کسی جرأت نکند امروز آن را تبارز دهد، سرانجام روزی به‌صورت ویرانگر و فلج‌کننده‌ای ظهور خواهند کرد. اگر شرایط به همین شکل ادامه یابد، آن روز خیلی دور نیست. آگاهان و نخبگان مسئولیت دارند تا برای اقشار مختلف جامعه از رویدادها و اتفاقات جاری و تنش‌ها و چالش‌های پیشرو آگاهی‌دهی و روشنگری کنند. مشکلات و تلخی‌ها را با جرأت و جسارت بگویند تا از آسیب و بدبختی‌هایی که فردا دامنگیر مردم می‌شود، جلوگیری صورت گیرد. فراموش نکنیم که بی‌اعتنایی به سرنوشت و آینده‌ی فرزندان مان نشان‌دهنده‌ی زبونی و بی‌خاصیتی است.»

در عین حال، نسرین معتقد است که وقتی دنیا به‌جایی رسیده که هر کسی حق تحصیل و زندگی به انتخاب خود را در جامعه دارد، پس چرا حکومت طالبان حق بنیادی تعلیم و تحصیل را از دختران افغانستان گرفته‌اند؟ به‌باور او، معلوم است که طالبان اهمیت درس و حضور دختران و زنان آگاه را در جامعه و آینده‌ی افغانستان درک نمی‌کنند. او مسئولان گروه طالبان را متهم به ترویج جهالت و تاریکی در افغانستان نموده، می‌گوید: «سردمداران امارت اسلامی (طالبان) امروز فاجعه‌ی ناشی از منع تعلیم و تحصیل دختران را که متوجه آینده‌ی افغانستان است، بی‌شرمانه بردوش می‌کشند و دیری نخواهند گذشت که از این اقدام ننگین‌شان شرمسار شوند. طولی نخواهد کشید که قامت کج و معوج آنان در برابر خواسته‌ها و مطالبات مردم شکسته و خمیده شود.»

افزون بر این، نسرین بر این باور است که برای عبور از این وضعیت، آگاهان و اهل فکر نباید خاموش باشند. او در ادامه چنین اضافه می‌کند: «به نفع ما است که بی‌تفاوت و خاموش نباشیم. از خود کنش نشان دهیم. با همدلی و همدردی صداهای پراکنده را سازماندهی کنیم. در برابر رفتار و سیاست‌های طالبان صریح و آشکار بایستیم، و در برابر تصامیم ناعادلانه و ظالمانه‌ی‌شان مقاومت نشان دهیم. ارزشمند است که آرمانی داشته باشیم و هدفی. به کارهای گروهی اهمیت بدهیم و مهم است که به دوستان خود اعتماد کنیم. نقطه آغازی برای مقاومت و مبارزه بیابیم و پای خواسته و حرف‌مان شجاعانه بایستیم. در برابر ترس و تهدید و بازداشت طالبان اصلا کوتاه نیاییم و به مبارزه و مقاومت خود از هر روش ممکن و با هر ابزاری در دست، ادامه دهیم.»

در نزدیکی پایان صحبت با نسرین بود که صدای وحشتناک و بلندی به گوش رسید. خود را نزدیک پنجره ‌رساندیم. دیدیم در فاصله‌ی دور دود غلیظی بلند شده است. هر دو، با دنیایی از اندوه و تأسف به دودهایی که به حجمش هر لحظه بیشتر می‌شد، نگاه می‌کردیم؛ با این فکر که چه کسانی در این انفجار قربانی شده‌ و کدام خانواده‌ها داغدار گردیده‌اند. به قربانیان گیرمانده در هوای اندود در خاک و خون فکر می‌کردم. این سناریوی وحشت را پایانی نیست که نیست.