غروب است و تقریبا شدت گرما شکسته است. بوی خاک نمخورده در پارک و چمنهای هرسشده نفسش را سنگین میکند و رخوت آرامکننده به جانش میریزد. روی یک نیمکت، پشت به آخرین اشعههای خورشید مینشیند و سرش را به درخت پشت سری تکیه میدهد. نیاز دارد با یکی درد دل کند ولی با کی؟ میگویم نباید بگذاری تنهایی بال به روی زندگیات باز کند و فرمان روزگارت را بدست بگیرد و تو را بکشاند به طرف سیاهی. ساکت است و چیزی نمیگوید. درست نمیتوانم بفهمم که نمیخواهد چیزی بگوید یا چون گلویش را بغض گرفته، نمیتواند حرف بزند. کنارش نشستهام و تلاش میکنم به حرف بیاورم. گروهی از دختران نوجوان، سروصداکنان از کنارمان عبور میکنند. هر دو به آنان نگاه میکنیم، و اینجا است که او لب به سخن میگشاید: «کاش هنوز بزرگ نشده بودیم و مثل آنان، سرمست روزهای بیدغدغهی مکتب بودم. ای کاش طالب نمیآمد و ما آواره نمیشدیم و شاهد این روزهای سیاه نبودیم.»
زرفشان (مستعار)، یکی از زنان مهاجر افغانستانی محل کارش خارج از خانه است. در چندین کارگاهی که تا حال کار کرده کارفرمایش مرد بوده است. او در کنار سایر سختیهایی که متحمل شده، بیشتر از هر موردی، به تجربهی یکبار ضربوشتم و در کنار آن، به آزار جنسی کلامی کارفرما اشاره میکند. تجربهی کار در سه کارگاه را دارد که در یکی به تولید کفش صندل و در دو کارگاه دیگر به کیفدوزی میپرداخته است. زرفشان، بهدلیل عاصیشدن از چنین آزارهایی چند وقت است که محل کار خود را تغییر داده است. او حالا با وجود حقوق بسیار پایینتر و پرداخت نامرتب، در یک کارگاه دوزندگی لباس زیر که کارفرمای آن زن میانسال و خوشخلق است، مشغول به کار شده است.
تمام کارگاههایی که زرفشان کار کرده، زیرزمینهای نمکشیده و کمنوری هستند که تعداد زیادی کارگر مهاجر افغانستانی، بین ده تا پانزده نفر، در آنها مصروف کار هستند. معمولا جایی برای نشستن نیست و اگر هم باشد به کارفرما و یا حداکثر به کارگران مرد تعلق میگیرد. تمام ساعات کاری، که از هفت صبح تا شش یا هفت شب به طول میانجامد، سرپا سپری میشود. چنانچه بیش از چند دقیقه برای استراحت به زمین بنشینند بهشدت مورد دشنام و توهین و حتا فحاشی جنسی قرار میگیرند که موجب تحقیر و خجالتزدگی شان در مقابل دیگر کارگران شده و تهدید به اخراج میشوند.
زرفشان، از خاطرهی خود که در کارگاه کیفدوزی کار کرده، اظهار داشت که یک بار وقتی بهخاطر پایینبودن حقوق خود اعتراض کرده توسط کارفرما مورد ضربوشتم بدنی قرار گرفته است. او این اظهار را در حالی بیان میکند که تجربهی تنبه فیزیکی توسط کارفرما را در سایر کارگاههایی که بعدا کار کرده است، ندارد. او میگوید: «در دو کارگاه که بعدا کار کردم، فحش و تهدید زبانی زیاد بود، اما در همان حد باقی میماند. گرچند همواره از وقوع ضربوشتم نیز هراس داشتم. البته رفتار و برخورد کارفرما با تمام کارگران زشت و غیرانسانی بود.»
زرفشان خاطرهای که از کار در کارگاه کیفدوزی دارد را اولین و بدترین خاطره در زندگیاش یاد نموده و دلیلی میداند که آن کارگاه را ترک کرده است. او حالا هم وقتی آن خاطره را در لابلای زندگی و کار در کارگاه به یاد میآورد حس بدی برایش دست میدهد. زرفشان میگوید: «همهی انسانها خاطرات خوبوبد از دورهی کاری و زندگیشان دارند، خاطراتی که همیشه هست. آنجا، در عمق حافظه و فقط احتیاج به تلنگری کوچک دارد تا تو را دوباره پرت کند به آن لحظاتی که خاطرات شکل گرفته است. اَمان از روزی که آن خاطره و تجربه، بدترین و نفرتانگیز باشد. به قول صادق هدایت: “بعضی زخمها مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد.” اغراق نیست اگر بگویم متأسفانه کار در آن کارگاه کیفدوزی و رفتار نفرتانگیز آن کارفرما برایم خاطرهی عادی و معمولی نبود، و حالا هم بعید است آن را فراموش کنم.»
از اینرو، زرفشان آن شب وقتی به خانه برمیگردد، اعصابش حسابی خسته و درهم کوفته است. وی بیان کرد: «وقتی به خانه رسیدم، رفتم به بالکن خانه نشستم. آسمان ابری و گرفته بود و دل من گرفتهتر از آن. دیوار سر به فلک کشیدهی روبهرو اعصابم را فشردهتر میکرد. چشمانم را بستم، به اتفاقی که در کارگاه شاهدش بودم، فکر کردم. میترسیدم و بهخاطر تبعاتی که در پی داشت، جرأت نتوانستم با کسی حرف بزنم. آن اتفاق برایم مثل توهم و کابوس بود و زمان گرفت تا از دست آن نجات پیدا کردم.»
وقتی از زرفشان پرسیدم که آیا بهخاطر ضربوشتم کارفرما جایی شکایت هم کرده است یا نه، گفت: «کجا شکایت میکردم. پنج روز مانده بود که ماه تکمیل شود. حتا اگر به کلانتری و پولیس هم شکایت میکردم، نه تنها رسیدگی نمیشد بلکه حقوق آن ماه را که کار کرده بودم نیز از دست میدادم. شکایت فایدهای نداشت. حوصله کردم. وقتی ماه به آخر رسید و حقوقم را گرفتم، دیگر به آنجا برنگشتم… روز آخری که کارگاه را ترک کردم برای کارفرما گفتم آنانی که امروز در کمال مجبوری و تنگدستی زیر دست شما کار میکنند، خودشان در این باره تصمیم نگرفتهاند. برایش گفتم که شما صخرهی هستید که آنان را خرد میکنید. و هرگز نمیتوانید از دام نفرینشان بگریزید.»
زرفشان توضیح میدهد که کار او بهخاطر ناچاری و از سرناگزیری بوده و فعلا هم نیاز دارد که کار کند. چون فقر و تنگدستی هر خانوادهای را مجبور میسازد که اعضای آن، کار و تلاش کند و حتا دست به کارهای شاقه و طاقتفرسا بزنند. علاوه بر آن و بهگفتهی او، در جامعهی سنتی وقتی زن در جایی کار میکند، اضافه بر آن باید به فرزند، همسر و امور خانواده نیز رسیدگی کند. هرچند زرفشان صبح زود خانه را ترک میکند و شام دیر به خانه برمیگردد اما آشپزی و امور خانه را نیز باید بیعیبونقص انجام دهد. همیشه در نظر داشته باشد که کوتاهی در این بخش بهانهای بدست همسر یا سایر اعضای خانواده ندهد که مانع ادامهی کار او در بیرون از خانه شود.
افزون بر این، محیطهای کار ناامن، به شکل گسترده و جدی شرایط را برای زنان مهاجر افغانستانی شاغل در ایران دشوارتر کرده است. عدم موجودیت حمایت قانونی، نابرابری و سوءاستفادهی کارفرماها از آنان، چالش هر روزهی بسیاری از زنان است. گویا برای هیچ نهاد و مرجعی اهمیت ندارد که یک کارگر زن و آنهم مهاجر، چگونه برای یک لقمهنان میجنگد. زرفشان اظهار میدارد که در آن کارگاه کیفدوزی که اول کار میکرد، با الفاظ مسخرهآمیز و حتا جنسی توسط کارفرما مخاطب قرار گرفته است. او به این موضوع هم اشاره داشت که در غیاب یا عدم توجه دیگران متحمل نگاههای شهوتآلود کارفرما نیز گردیده است.
زرفشان عنوان میکند که با مشاهدهی این اتفاق مثل یک تکهسنگ به چوکی پشت چرخ میچسبد. برایش احساس حقارت دست میدهد و فکر میکند خفه میشود. نمیداند چه عکسالعملی در مقابل این رفتار نفرتآور و وقیح کارفرما باید نشان دهد. او بعد از آن بیهدف و صرف بهخاطر تکمیل ماه به آن کارگاه میرود. نمیتواند تنها در کارگاه باقی بماند. نگاههای کارفرما آزارش میدهد. نمیتواند تحمل نگاههایش را داشته باشد و نه کسی است که بشود با او حرف زد. او میگوید: «یکی دو روزی که گذشت، به نظر میرسید کارفرما هم از رفتارش پشیمان شده بود. همیشه مرا زیر چشم داشت و لحظهبهلحظه کارم را تعقیب میکرد. من سرم به کارم بود. از همه چیز خسته شده بودم و فقط آرزو میکردم ماه زودتر به پایان برسد. آن محیط بیروح و ملالآور داشت دیوانهام میکرد.»
به نظر زرفشان، زنانی که در محیطهایی مردانه مشغول به کار هستند بیشتر در معرض آزار جنسی قرار میگیرند. او دربارهی تجربهی خود میگوید: «این شرایط کارگر، بهخصوص کسانی را که به کار نیاز ضروری دارند، بر سر دوراهیای قرار میدهد که آرزو دارم هیچکسی در آن وضعیت قرار نگیرد. در آنصورت، یا باید به وضعیت پیشآمده تن داد تا بتوان حقوق خود را گرفت و یا باید به خواست کارفرما نه گفت که در آنصورت ممکن است اخراج شود و گاهی حتا از دریافت حقوق هم محروم گردد.»
از آنجایی که بحث جنسیتی برای زنان همیشه آزاردهنده است و سرزنش دیگران را در پی دارد، آنان به سختی به چنین مواردی اشاره میکنند و در اغلب موارد کتمانکردن را ترجیح میدهند. بنابراین، پرسیدن این نکته که آیا مورد لمس ناخواسته یا حتا تجاوز جنسی قرار گرفتهاند، کاری بس دشوار است و ترس از آبرو و سرزنش شدن آنان را از بیان کل وقایع جنسی تجربهشده باز میدارد. بهخصوص که آنان از سر ناگزیری، مجبور به ادامهی کار در همان محیط هستند و از قضاوت مصاحبهگر در مورد خود بیم دارند. با توجه به عکسالعمل او در پاسخ به سؤال مستقیم از تجربهی آزار جنسی بدنی و طفرهرفتن از پرداختن به این موضوع، به این نتیجه رسیدم که ادامه دادن به بحث کار درستی نباشد. همین شد که گفتوگوی ما به پایان رسید.