close
Photo / facebook account of Dr. Abdullah Abdullah

ما چه می‌خواهیم؟

امیر بهنام

سه ‌سال از حاکمیت طالبان گذشته است. این گروه تا اکنون نه از سوی گروه‌های تروریستی دیگر با خطر جدی مواجه شده و نه از سوی گروه‌های مسلح حامی دموکراسی. به نظر می‌رسد که این گروه در تأمین امنیت نیز از دولت‌های پیشین بهتر عمل کرده است. در سطح سیاسی هنوز هیچ کشوری آن را به رسمیت نشناخته، اما بسیاری از کشورهای همسایه روابط بازرگانی و تعاملات حداقلی دیپلماتیک با این گروه را ادامه داده و درواقع طالبان را دولت برحال افغانستان می‌شناسند. در سویی دیگر، مخالفان طالبان توفیق چندانی در بدست‌آوردن اهداف خود نداشته‌اند. آنان در جلب حمایت‌های منطقه‌ای و جهانی ناکام بوده و  برای اعمال فشار بر طالبان و گسترش هماهنگی و هم‌سویی در بین خود به خوبی نتوانسته کاری از پیش ببرد و، به همین دلیل، کماکان بدیل قابل توجهی برای طالبان به حساب نمی‌آید.

مردم افغانستان شدیدترین عقب‌گرد را تجربه می‌کنند و زندگی عادی شان تحمل‌ناپذیر و سراسر رنج و ناامیدی و درماندگی است. دو سوم کل جمعیت غرق در فقر و گرسنگی و محتاج دریافت کمک‌های پیوسته‌ی بشری هستند. فرصت‌های شغلی در دولت برای غیرطالبان از اساس وجود ندارد. پروژه‌های توسعه‌ای یا بسیار کوتاه‌مدت و چندماهه هستند و یا -چه از نظر شغلی و چه از منظر این‌که درآمد آن به کجا می‌رود- در انحصار طالبان یا شبکه‌های هم‌سو با این گروه هستند. زنان نه کار می‌توانند و نه تحصیل و کل حقوق شان به ازدواج و فرزندآوری تقلیل یافته است. روستانشینان به‌واسطه‌ی کوچی‌ها غارت می‌شوند؛ زراعت حاصلی ندارد؛ تغییرات اقلیمی خسارات شدیدی به مردم به‌واسطه‌ی سیلاب‌های تند و خشک‌سالی پیوسته تحمیل کرده است؛ آزادی نیست و فساد گسترده است. اگر مهاجرت و میل به ترک کشور را به معنای نارضایتی بگیریم، می‌بینیم که خروج از کشور یک عامل موفقیت به حساب می‌آید و مهاجرت بدل به یک آرزو شده است. کم‌تر کسی است که به ترک افغانستان فکر نکند.

امید به تغییر چه از بالا به پایین و چه از پایین به بالا کاملا نابود شده است. امید به تغییر از بالا به پایین به این دلیل نیست که در سطح نخبگان توافقی از هیچ نوع وجود ندارد. آنان نه بر سر این‌که با طالبان باید جنگید یا مذاکره کرد توافق دارند، نه بر سر این‌که به فعالیت سیاسی ادامه بدهند یا ندهند توافق دارند، نه بر سر این‌که علل فروپاشی افغانستان و به قدرت رسیدن طالبان چیست توافق دارند و نه بر سر این‌که آینده‌ی ثبات‌مند چه‌گونه حاصل می‌شود به توافق رسیده‌اند. هر کسی و هر گروهی برای مسائلی که ذکرش رفت پاسخ مختص به خود و گاه دمدمی و معروض به تغییر لحظه‌ای دارد.

امید به تغییر از پایین به بالا به این دلیل وجود ندارد که مردم از دو مشکل عمده رنج می‌برند که راه شان را برای کنش‌گری و اتخاذ موضع فعال سد کرده است. اول، بحران شدید اقتصادی. فقر و فشار چرخاندن یک زندگی بسیار حداقلی چنان سنگین است که از جامعه مجال کنش‌گری سیاسی را گرفته است. مشکل دوم فقدان سواد و آگاهی است. عمده‌ی نفوس کشور یا بی‌سواد است یا کم‌سواد و از نظر فرهنگی هنوز به‌شدت سنتی و تحت تأثیر وضعیت جهادی‌ای که در زمان مبارزه علیه شوروی بر کشور با شدت و حدت تمام حاکم شد. فروپاشی اعتماد اجتماعی در ۲۰‌ سالی که فرصت کم‌نظیر رفتن به سمت ثبات و توسعه هموار شده بود این واپس‌گرایی را تشدید کرده است. یعنی جامعه نه فقط از نظر اقتصادی در وضعیت بحرانی قرار دارد (چندان که نمی‌تواند فراتر از تأمین نان شب فکر کند)، بلکه از نظر توانایی عقلایی نیز قادر به تفکیک نفع از ضرر نیست. به همین‌خاطر جامعه‌ی منجی‌خواه، اسیر دائمی پوپولیسم و دچار کین و نفرت و خشم است.

برای عبور از این وضعیت باید در سه بخش دیدگاه مان را بازبینی کنیم. اولین بخش علت مخالفت ما با طالبان است. باید ببینیم که چه دلایلی ما را به مخالفت با طالبان واداشته و جامعه‌ی مطلوب ما چه تفاوتی با جامعه‌ی طالبانی دارد و چه تفاوت‌هایی در تفکر سیاسی با این گروه داریم. دومین بخش این است که درک ما از وضع موجود نیازمند بازبینی است. باید دقت کنیم که اولویت‌های مردمی که در داخل کشور هستند چیست و چه‌گونه می‌توان میان اولویت‌های داخلی و خارجی (مردم داخل و بیرون از کشور) هماهنگی ایجاد کرد. بخش سوم این است که عبور از وضع موجود و رسیدن به وضع نسبتا مطلوب چه هزینه‌هایی می‌طلبد و ما به شخصه تا چه ‌اندازه حاضریم در پرداخت آن هزینه‌ها مسئولیت بگیریم و صادق باشیم.

این بازبینی نقطه‌ی شروع کمک به تغییر وضع رقت‌بار کنونی است. یعنی ما از این طریق اولا برای خود روشن می‌کنیم که چه می‌خواهیم. ثانیا چشمان خود را به‌روی واقعیت‌ها می‌گشاییم و دیدن واقعیت‌ها ما را ناگزیر به اندیشیدن و عمل مسئولانه و در چارچوب‌های واقع‌گرا می‌کند.