خجسته حقنظر
روز نخست که اینترنت قطع شد، احساس کردم در جزیرهی خاموش و دورافتاده گرفتار شدهام. نه پیامی میرسید و نه تماسی. تنها با سکوت و اضطراب درونی در کشمکش بودم. حتا مخابرات خاموش بودند و ما نه میتوانستیم به دوستان خود در ولایتها زنگ بزنیم و نه به خارج از کشور. در آن روزها، برای باخبر شدن از احوال خویشاوندان ناگزیر بودیم حضوری به خانههایشان برویم. عزیزانمان در بیرون از کشور نیز هیچ خبری از ما نداشتند. وقتی ارتباط دوباره برقرار شد، آنان گفتند که شبها گریسته بودند، عکسهای ما را نگاه کرده بودند و گمان کرده بودند که شاید دیگر هرگز نتوانند با ما تماس بگیرند.
آن دو روز خاموشی به دشواری گذشت. کتابهای کاغذی در اختیارم نبودند و کتابهای پیدیاف نیز پشت قفل تلگرام مانده بودند. تنها سرگرمی ما تلویزیون بود؛ تلویزیونی آکنده از خبرهای تیره و پرسشهای بیپاسخ: چرا خاموشی؟ تا کی؟ آیا این وضعیت همیشگی خواهد شد؟ احساس میکردم در زندانی گرفتارم؛ چهار سویم را میلههای آهنین فرا گرفته است و هیچ راهی برای برقراری ارتباط وجود ندارد. میپنداشتم صدایی دارم، اما شنیده نمیشوم.
دوستانم نیز هر یک روایت خود را داشتند. یکی پس از پایان خاموشی نوشت: «این دو روز کتاب خواندم و احساس کردم به گذشته بازگشتهام.» یکی دیگر که در بیرون از کشور بود، نوشته بود: «ترسیدیم مبادا جنگی در افغانستان آغاز شده باشد و شما آسیب دیده باشید.» یکی از دانشآموزانم از «خستگی و افسردگی» سخن گفته بود و اینکه «اینترنت تنها راه نجات ما از محدودیتها است؛ آخرین روزنهی امید».
برای بسیاری، این تجربه صرفا یک مشکل فنی نبود؛ زخمی بود بر روان جمعی. یکی آن را «پرچالشترین وضعیت زندگیاش» توصیف کرد. شاید مادران و مادرکلانهای ما بگویند: «ما نیز روزگاری بدون اینترنت زیستهایم.» اما تفاوتی آشکار در میان است. آنان در زمان خویش زندگی میکردند، ما اما از امروز به دیروز پرتاب شده بودیم. آمدن از دیروز به امروز آسان و طبیعی است، اما بازگشت از امروز به دیروز دهشتناکتر از هر کابوس است. شاید بتوان گفت آنچه مادران و مادرکلانهای ما تجربه کردند، «نبودن» اینترنت نبود بلکه «نشناختن» آن بود. آنان در جهانی میزیستند که نبود ارتباط لحظهای با جهان معنا داشت و با آن معنا خو گرفته بودند. ما اما، در جهانی زیستهایم که هر چیز با یک لمس در دسترس بود: اندیشه، تصویر، صدا، و حضور دیگری. وقتی این پیوند ناگهان گسسته میشود، احساس میکنیم نهتنها از جهان جدا شدهایم بلکه بخشی از وجود خود را نیز از دست دادهایم. این بازگشت به دیروز، نوعی «خلع تمدنی» است؛ گویی حافظهی جمعی ما ناگهان دچار سکته شده باشد.
در این سکوت تحمیلی، آدمی درمییابد که چقدر از خویشتن را در سیمها و موجها ریخته است. قطع اینترنت، تنها خاموشی ابزار نیست، خاموشی جهان است؛ جهانی که در آن حضور داشتیم، مینوشتیم، میدیدیم و شنیده میشدیم. برای نسل ما، بازگشت به دیروز نه نوستالژی که نوعی تبعید است: تبعیدی از اکنون به خلاء.