کتاب «کشتار و آزار هزارهها در دورهی امیر عبدالرحمان» در سال ۱۴۰۲ در شهر قم ایران چاپ شده است. این اثر، برگردان فارسی کتابی است که اصل آن هنوز اقبال چاپ نیافته و در دسترس خواننده قرار ندارد. آقای محمد گلزاری، که مؤلف اثر معرفی شده، مدعی است که اصل آن را به زبان انگلیسی و با تکیه بر «اسناد بریتانیا» گردآوری کرده است. موضوع کتاب، که خود ابهامات زیادی دارد، بررسی رفتار دولت امیر عبدالرحمان، امیر افغانستان با مردم هزاره در دودههی آخر قرن نوزدهم میلادی است.
نوشتهی حاضر میکوشد به دو سؤال کلی دربارهی این اثر پاسخ بدهد: یک، ارزیابی کلی از محتوای پیشکششده در این اثر چیست؛ و دو، این اثر از چه ارزش علمی-پژوهشی برخوردار است؟ این کوشش، در سه بخش ارائه شده است: بخش نخست، معرفی اجمالی اثر، مشکلات املایی-ویرایشی و نارساییهای ترجمه را بحث کرده است. در بخش دوم، به اغلاط و خطاهای فاحش اثر و مشکلات منابع و منبعنگاری آن پرداخته شده و در بخش سوم، ارزش علمی اثر از حیث وثاقت روش، صحت دادهها و منابع، و دقت و ژرفای تحلیل مورد بحث قرار گرفته است. در خاتمه هم، ضمن یک جمعبندی مختصر، بر ضرورت عبور از تاریخنگاری آماتور تأکید شده است.
اول: نگاهی به آنچه به خواننده پیشکش شده
در یک نگاه سرسری، خواننده به سه چیز آزاردهنده بر میخورد: نبود صداقت، جدی نگرفتن موضوع اثر و جدی نگرفتن خواننده. کتاب بهصورت گسترده، هم از سوی خود «مؤلف» و هم از جانب دیگران، بهعنوان اثری ۸۴۰ صفحهای تبلیغ میشود؛ ظاهرا با این پیشفرض که تعداد صفحات، به اهمیت و جدیت آن میافزاید. کتاب در اصل از صفحهی ۵۳ شروع میشود. ۵۲ صفحه پیش از آن فهرستها و مقدمهی ده صفحهای مؤلف است که ظاهرا تلاشی بوده برای گشودن بحث. در این مقدمه، هزارهها بهعنوان یک قوم در کمتر از دو صفحه معرفی شده که قطعا یکی از بدترین نوشتهها در مورد هزارهها است. به هیچ یک از سؤالهای یک خوانندهی ناآشنا با هزارهها یا نسبتا آشنا با هزارهها پاسخ نمیدهد. از این مقدمه، هیچ چیز ارزشمندی دربارهی کیستی، پیشینهی تاریخی، زبان، جغرافیا، جمعیت، فرهنگ و اقتصاد مردم هزاره به دست نمیآید. همان یکونیم صفحه اطلاعاتی هم که ارائه شده، مملو از خطاها و ادعاهای بیاساس است. بهعنوان مثال، آورده شده که هزارهها به لهجهی هزارگی دری که لهجهی شرقی زبان فارسی است، سخن میگویند (ص ۴۱). در جای دیگر در همین مقدمه، از «هزارههای قرقیز» یاد شده (ص ۴۲) و جای دیگر هم آمده که «اما حضور هزارهها در سراسر افغانستان نشان میدهد که هزارهها بیش از ۲۵٪ جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند» (ص ۴۲) در همین صفحه، ادعا شده که هزارهها از دیرزمان «نظام قبیلهای نیرومند اما نه چندان سیاسی» داشته است (ص. ۴۲).
کتاب، در حقیقت مجموعه اسنادی است که از آرشیفهای مختلف گردآوری شده، به اساس ترتیب کرونولوژیک در کنار هم قرار داده شده، و در برخی موارد، نویسنده به آن پاورقی افزوده است. هر سند، یک سربرگ دارد که در حقیقت باید در منبعنگاری مربوط به همان سند میآمد. این سربرگها، در مجموع ۶۲۳ مورد است و هر کدام بهطور اوسط، یک پاراگراف متوسط فضای صفحه را اشغال کرده است. اگر سه سربرگ را یک صفحه در نظر بگیریم، در مجموع فضای ۲۱۰ صفحهی کتاب را همین سربرگها پر کرده است. مجموع پاورقیها هم با توجه به فضایی که در صفحه اشغال کرده، میشود حدود ۷۲ صفحه در نظر گرفت. در این پاورقیها هم، اکثرا نقل قول از منابع دیگر آمده که خواننده نمیداند چرا این موارد در متن نیامده و چه تفاوتی میان پاورقی و متن وجود دارد. به هر صورت، در بهترین محاسبه، تمام پاورقیهایی که از قلم نویسنده تراویده، حدود ۱۰ صفحه میشود. در آخر کتاب هم، ۲۵ صفحه را پیوستها به خود اختصاص داده است.
با این حساب، کتاب نقدا میشود ۳۷۷ صفحه؛ یعنی ۳۷۷ صفحه اسنادی که از منابع مختلف آمده و براساس ترتیب زمانی، کنار هم قرار گرفته. در مجموع این کتاب هم، حدود ۱۰ صفحه شاید از قلم نویسنده نوشته شده باشد که در جای خودش، محل بحث و مناقشههای جدی است. برای من، بهعنوان یک خواننده، این کار جدا از هر چیز دیگر، نشان میدهد که کسی که ادعای تألیف این کتاب را دارد، با خواننده صادق نیست. نمونهی دیگر این عدم صداقت، در قیمت فروش کتاب است. در انگلستان، کتاب به قیمت ۵۰ پوند به فروش میرسد؛ درحالیکه قیمت فروش آن جلد کتاب ۶۸۰ هزار تومان آمده که کمتر از ۱۰ پوند میشود. در عین حال، در کتاب از ۴۴ شخص نامبرده شده که از کشورهای مختلف، برای نشر کتاب کمک مالی کردهاند.
وانگهی، کتاب به شکل گسترده به «سراجالتواریخ»، اثر فیضمحمد کاتب هزاره تشبیه شده است. تعدادی در فضای مجازی و مجالس نقد و بررسی این کتاب، که در کشورهای مختلف دایر شده، آن را «برادر سراجالتواریخ» خوانده و تعدادی دیگر هم، به آن عنوان «سراجالتواریخ دوم» را سخاوتمندانه بخشیدهاند. ناشر کتاب، این اثر را «مکمل سراجالتواریخ» (ص. ج) توصیف کرده و داکتر سید عسکر موسوی در یادداشتی که برای آن نوشته، آن را کار «موازی با سراجالتواریخ بزرگیاد فیضمحمد کاتب» (ص. و) ارزیابی کرده است. سرمترجم برای آن «نقش تکمیلی منابع تاریخی مربوط به آن دوره مانند سراجالتواریخ» اعطا کرده است (ص ۳۷). کسانی که «سراجالتواریخ» را خوانده باشند، و به خوبی به ارزش کار کاتب، هم به لحاظ ادبی و هم از حیث تاریخی، وقوف داشته باشند، وقتی این کتاب را ورق بزنند، در همان چند صفحهی اول به بیمعنایی چنین تشبیهات پی میبرند. نثر فارسی کتاب حاضر، یکی از نارساترین نثرهای فارسی است درحالیکه «سراجالتواریخ»، بدون شک از برترین و فخیمترین نثر فارسی دری معاصر است. به همین دلیل، برخیها کاتب را با ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخنگار قرن چهارم هجری شمسی تشبیه کرده که تاریخ دودمان غزنوی را نوشته و یکی از آراستهترین نمونههای نثر بینابین فارسی است.
به نمونههایی از نارسایی و اشتباهات کتاب حاضر، در ذیل پرداخته خواهد شد ولی اینجا بهعنوان مشت نمونهی خروار، مثالی از نثر کاتب میآورم. ایشان در مورد یکی از جلسات امیر عبدالرحمان با ویسرای هند، با توصیفی آمیخته با تخیل مینویسد: «…و به محض ختمن این کلام باز جمیع مردم یورپ که در مجلس حاضر بودند از کرسیها متحرک شده از وجد کف مسرت به هم زدند. و از مشاهدهی این حالات، راجگان هندوستان را طایر رنگ از رخساره پریده چهرهی ارغوانی ایشان زعفرانی شد» (کاتب، جلد سوم، بخش ۱، ص ۲۱۷).
در آغاز کتاب، فهرست اصطلاحات و واژگان آمده که طبیعی است به فراخور عنوان، در خواننده انتظار ایجاد میکند. ولی آنچه در ذیل این عنوان درج شده، به وضوح نشان میدهد که نویسنده و مترجمان، هیچ تسلطی بر کار خود نداشتهاند؛ به همین دلیل، نه کار خود را جدی گرفتهاند، نه هم خواننده را. مثلا، بستر بهعنوان اصطلاح/واژه درج شده و در تعریف آن آمده «بار و بنهی خواب» یا در تعریف بوته آمده «چوب بوتهی کوچک یا بوتهی علف و هیزم» یا هم در تعریف منشی آمده «سکرتر (دبیر)» یا در تعریف سیدها/سید آمده «یکی از نوادگان پیامبر» و در ذیل فراشباشی هم آمده «رییس پخشکنندگان فرش». ولی مواردی عجیبتر هم است. مثلا، در تعریف مسلمان، آمده «مسلمان»، سند هم آمده «سند» و وزیر هم آمده «وزیر». برای خواننده معلوم نیست این اصطلاحات و واژگان، به چه منظوری درج شده، کدام فارسیزبان است که این کتاب را بخواند ولی معنای این موارد را درک نکند و در نتیجه، محتاج این فهرست باشد و چگونه واژههایی ممکن است خودشان، خود را تعریف کنند؟
نویسنده در یکی از برنامههای رونمایی و نقد کتاب که در دانشگاه سواس لندن برگزار شده بود، مدعی شد که این کتاب، پیچیدگیهای سرکوب هزارهها را در بستر «بازی بزرگ» بررسی کرده است. ولی در کتاب، نامهای مناطق مختلف در همسایگی افغانستان، نامهای مناطق داخل افغانستان، نامهای رتبهها و نامهای قومها اشتباه آمده است. این نشان میدهد که مترجمان، شناختی از افغانستان، مناطق هزارهنشین و مناطق پیرامونی افغانستان نداشته و نویسنده هم، یا ترجمهی نهایی را مرور و تدقیق نکرده، یا مثل مترجمان، با این موارد ناآشنا بوده است. مثلا، منطقهی کرم را خرم آورده (ص ۵۳)، منطقهی هونزه پاکستان را هونزا نوشته (ص ۱۹۵)، سیاهکوه را کوه سیاه نوشته (ص ۱۹۸)، مرز بنو را مرز بانو نوشته (ص ۲۰۰)، هشتادان را هشتادن نوشته (ص ۲۷۸)، نگر را که پسوند مکان معروف در جنوب آسیا است، ناگار آورده (ص ۲۸۵)، گورکا را که نام گروه مردمی خاص است، کورکا (ص ۲۸۶) و گورکه (ص ۶۵۸) آورده، ژوب را که منطقهای در بلوچستان است، زهوب نوشته (ص ۲۸۸)، دفعهدار را که نام یک رتبه است، دافادار (ص ۳۱۶) و دافهدار (ص ۵۴۶) آورده، ترانسکاسپیا که یکی از ولایتهای روسیه تزاری بود، ماوراءالنهر (ص ۳۲۷) آورده و جای دیگر ماورای خزر (ص ۳۴۱) آورده که این دومی درست است، روزنامه تایمز چاپ لندن را نیویارک تایمز آورده (ص ۳۲۷، پاورقی)، منطقهی چاهگی را چغای آورده (ص ۳۲۷، پاورقی)، تهانهدار را که یک رتبه است، ثنادار و تنهدار آورده (ص ۳۳۴)، دیرهجات را که به مجموع چند دیره در پاکستان اتلاق میشود، دراجت آورده (ص ۴۰۹)، قناویز را که نام نوعی رخت است، کاناویز آورده (ص ۵۱۲)، منطقهی لسبیله را لاسبلاس آورده (ص ۶۳۲) و رتبهی شاه آغاسی را شاه قاسی آورده (ص ۶۷۳).
مناطق مربوط به افغانستان و هزارهجات هم از این اشتباهات دارد. مثلا، کسیو را گیزو نوشته (ص ۳۲۲) که دو جای متفاوت در هزارهجات است؛ تمزان را تمازان آورده (ص ۳۴۸)، شورآبک را شورواک نوشته (ص ۳۸۴)، کتهواز را کتاواز نوشته (ص ۴۰۱ و ۴۷۵)، دهله را دهاله آورده (ص ۴۳۷)، کهمرد را کوهمرد نوشته (ص ۴۴۲، پاورقی شماره ۶)، گردندیوال را گردنهدیوار نوشته (ص ۴۸۴)، منزل باغ مشهور قندهار را باغ مونزل آورده (ص ۵۳۰)، مروچک را که اصلا مرو کوچک بوده ماروچاق آورده (ص ۵۵۰؛ البته کاتب هم گاهی آن را ماروچاق آورده)، الفخان را علافخان آورده (ص ۵۷۵)، واصلآباد کابل را که یکی از زندانهای عبدالرحمان در آن واقع بود، وصالآباد آورده (ص ۵۷۹)، کهندلخان را قندلخان آورده (ص ۶۱۱)، دره گومل را گومال (ص ۲۰۶) و جای دیگر گومول (ص ۳۹۲) آورده، منطقهی سرقول را ساریکول آورده (ص ۲۷۳) و کوتل بروغیل مشهور را باروگیل آورده (ص ۲۷۳).
این موارد مهم است. از یک طرف، خواننده باید بتواند نام مناطقی را که در کتاب آمده، پیدا کند که با تأسف با این املاها، این کار برای عموم خوانندگان میسر نیست. دوم اینکه، تمام این نامها، در «سراجالتواریخ» به شکل دقیق آن ثبت شده و اگر نویسنده یا مترجمان آن را به دقت میخواندند، این مشکلات برطرف میشد. مهمتر از همه، این موارد نشان میدهد که نویسنده و مترجمان، بر مناطقی که بخش مهمی از موضوع تحقیق اثر است، تسلط و اشراف ندارند. از طرف دیگر، این اشتباهات نشان میدهد که نویسنده، و نیز مترجمان، به منابع دیگر برای راستیآزمایی مراجعه نکردهاند. اتفاقات مهم و فاجعههای اسفباری در بسیاری از این مناطق بر هزارهها رفته، که موضوع تحقیق همین کتاب هم است، و مهم است که دقیق و درست درج و ثبت شوند.
مشکلات ترجمه هم در سراسر کتاب موج میزند. اول از همه، در عنوان انگلیسی کتاب، طوری که نویسنده عکسی از آن را در صفحات مجازی همرسانی کرده، از مفهوم «پرسیکیوشن» استفاده شده ولی به فارسی آن را کشتار و آزار برگرداندهاند. کتاب به یک مقدمهای نسبتا مفصل و فنی از سوی مترجمان نیاز دارد. مقدمهی فعلی چیز خاصی در اختیار خواننده قرار نمیدهد که گروهی از مترجمان، این اسناد را از متن انگلیسی قرن نوزده و بیست، که اکثرا هم اسناد فنی بوده، چگونه ترجمه کردهاند؟ یکدستسازی را چگونه انجام دادهاند؟ جاهایی که از «سراجالتواریخ» آمده، ترجمه شده یا از نسخهی مشخص «سراجالتواریخ» نقل شده؟ در اصل انگلیسی کتاب چگونه استفاده شده؟ و پرسشهای بسیار دیگر.
در ترجمه انواع نارسایی وجود دارد. برخی جملات، به سختی مفهوم را میرسانند درحالیکه عدهای دیگر، کاملا نامفهوم اند. مثلا، جایی از «کارمندان حاضر به خدمت بایگانی ملی لندن» (ص ۵۱) یاد شده و جایی دیگر، آمده «گفتم دیشب مشتاق بودم که به دیدنش بروم، اما نام شب را نمیدانستم» (ص ۱۰۶). در صفحهی ۵۴، در پاورقی، یکی از ضربالمثلهای انگلیسی را طوری ترجمه کرده که خوانندهی فارسی اصلا معنای آن را در سیاق متن فارسی، متوجه نمیشود: «او مار را از بکس خارج کرد و اکنون من قادر به کشتن آن نیستم.»
در مواردی، خواننده میتواند حدس بزند که از گوگلترانزلیت برای ترجمه استفاده شده و نتیجهی کار هم، ویرایش و تدقیق نشده. بهعنوان مثال، در جایی آمده که «والی از اعلی حضرت امیر، دستوراتی دریافت کرده مبنی بر اینکه هشت مرد هوشمند را برای بررسی مسیرهای بین قندهار و ترکستان از طریق هزارهجات اعزام کند» (ص ۱۳۱). خواننده نمیداند در انگلیسی چه بوده که آنر ا «هشت مرد هوشمند» ترجمه کرده و متن اصلی هم در دسترس نیست. نمونهی واضح دیگر آن این است: «…مشاوران نظامی من، به من توجه دادند که اطلاعات موجود نزد آنان در خصوص تقویت و تقسیم سربازان اعلی حضرت، ناقص بوده…» (ص ۱۴۵). اینجا لابد دقیقاش این بوده که به توجه من رسانده یا به من اطلاع دادهاند یا مرا در جریان قرار دادهاند. جای دیگر، آمده «چهارده مالک از هزارههای شیخ [علی]، در نوزدهم ماه جاری، تیرباران شدند» (ص ۲۲۰). اینجا هم، مالک همان ملک بوده که گوگلترانزلیت تفکیک نتوانسته است. مثال خندهدار دیگر این است: «یک میر در سال ۱۸۹۶ این قسمت کشور را اشغال کرد و نام آن را از کافرستان به نورستان (سرزمین روشنشدگان) تغییر داد» (ص ۵۹۸، پاورقی اول). اینجا، امیر را «یک میر» ترجمه کرده که حتما کلمهی امیر را در گوگلترانزلیت با فاصله وارد کرده بوده که چنین از آب در آمده.
مواردی هم وجود دارد که خواننده به زحمت میتواند مفهوم را درک کند ولی جمله، بسیار شکسته و نارسا ترجمه شده است. مثلا، «آنانی که با لولهی توپ منفجر میشوند، مرگ خود را در چمن (در دو صد قدمی دروازهی پیشاور) شهر کابل، ملاقات میکنند» (ص ۱۳۸). یا جای دیگر آمده «امیدوارم شما آنقدر خوب باشید که آنها را به توقف چنین اقداماتی که به احساسات بد و منفی منجر میشود، دستور دهید» (ص ۴۳۴). جای دیگر هم «ساختن ستون از سر هزارهی بهسود» (ص ۴۸۵). استفاده شده که تعبیر رساتر، متداولتر و آشناتر آن، ساختن کلهمنار است.
مشکل دیگر در ترجمه، استفاده از کلمات و واژههایی است که در سیاق و بستر مورد نظر، صحیح نیست. مثلا، از کلمهی ولسوالی استفاده شده که در زمان حکمروایی عبدالرحمان عام نبوده و بعدها باب شده است (ص ۳۹۳ و ۴۸۰). یا جای دیگر، از کلمهی استاندار و فرمانده کل قوا استفاده شده (ص ۵۴۹) که آنزمان معادلهای دیگری داشته است. در مورد دیگر، بهجای مفتی در بین قوس از کلمهی «کشیش» استفاده کرده که دقیق نیست و نیازی به توضیح بیشتر هم ندارد. در سراسر کتاب، خواننده به «دفتر خاطرات نمایندگی کابل» بر میخورد که ترجمهی دقیق آن باید «روزنگاشت» باشد. ترجمهی عبارت (I have & etc) که در نامههای قدیمی در محل امضاء نوشته میشده، هم جالب است. مترجمان آن را به «امضای نگارنده و دیگران» ترجمه کرده درحالیکه در سند هیچ گواهی وجود ندارد که بهجز نویسنده، که فرد مشخصی بوده، کسی دیگری در نوشتن آن نامه دخالتی داشته بوده باشد. شکل کامل آن اصطلاح این بوده است: I have the honour to be your most humble servant. بهخاطر اینکه خیلی طولانی بوده، به شکل اختصاری مینوشتهاند. این یکی از نمونههای دشوار خواندن متون قدیمی است و مترجمان و نویسندهی کتاب، متأسفانه، زحمت تحقیق در این مورد را به خود ندادهاند.
یک دسته از مشکلات در ترجمه وجود دارد که خواننده اصلا با زحمت هم متوجه آن نمیشود. مثلا، جایی آمده «حوکهای» (ص ۳۰۴) که منظور همان چلم یا قلیون است؛ ولی ظاهرا که نه نویسنده و نه مترجمان منظور را متوجه نشده و آن را حوکهای آورده که در هیچ واژهنامهی فارسی وجود ندارد. چند جای دیگر، از «سربازان سنگشکن هزاره» نام برده که معلوم نیست در اصل چه بوده. در مورد دیگر، آمده است: «صاحبش سپس او را به نمایندهی سیاسی فروخت، نمایندهای که با خوشحالی او را به ازدواج یک مربی تمرینی، از پیشگامان هزاره، در آورد» (ص ۶۵۰، پاورقی ۱). خواننده نمیداند «مربی تمرینی» چیست و به چهکسی گفته میشود.
مشکلات ویرایشی هم وافر است. سلاست و روانی جملات یکی از مشکلات اساسی است. اول، یکدستی املایی وجود ندارد. مثلا، نام واحدهای اداری و رتبههای نظامی میان اصطلاحات رایج در افغانستان و ایران، خلط شده. جایی ولسوالی آمده، جای دیگر، استان؛ جایی سرهنگ و سروان (مثلا، ص ۲۷۳) ولی جای دیگر کندک (مثلا، ص ۳۵۹). جایی جنوری و جون و آگست به کار رفته، جای دیگر ژانویه و ژوئن و اوت. جایی آمده تایمز لندن، جایی دیگر آمده تایمزلند (ص ۹۶). جایی آمده «دایزنگی» و «دایکندی» و جای دیگر آمده «دهزنگی» و «دهکندی». در یک مورد، آمده که «آنان در مورد این موضوع، حدسهای متفآگوستی دارند» (ص ۲۳۱) که به احتمال زیاد، «حدس متفاوتی» باید باشد. مشکلات دستوری هم وجود دارد. مثلا، اعلی حضرت ملکهی انگلستان (ص ۶۱۳) باید والاحضرت باشد. مشکلات نشانهگذاری و اشتباهات املایی هم فراوان است. خواننده در بسیار جاها به جملاتی بر میخورد که در خاتمهی خود نقطه ندارد یا در جایی نیاز به کامه دارد. جملات ناقص هم در متن وجود دارد. از جمله این جمله: «دختر من که در یک زندان جداگانهای زندانی بود» (ص ۳۰۰) یک نمونهی ویرایشی جالب دیگر این است: «این سطر پیوندی با مطلب پیشین ندارد و احتمالا زیرمجموعهی عنوان بعدی باشد. ویراستار» (ص ۱۶۰، پاورقی شماره ۱). اینجا، ویراستار درک کرده که جمله بیربط است ولی زحمتی به خود نداده که این مشکل را رفع کند و به همین پاورقی مسخره، بسنده کرده است.
دوم: اشتباهات فاحش و مشکل منابع
خطاهای بسیار عمده هم در کتاب دیده میشود؛ از جمله فاکتهای اشتباه تاریخی، ادعاهای بیاساس و بیمنبع، و حتا اشتباهات بدیهی که در متن انگلیسی بوده ولی نویسنده، مترجمان یا ویراستار در مورد آن توضیحی ارائه نکرده است. یکی از این اشتباهات، سال جنگ عبدالرحمان علیه هزارهها است که در صفحهی ۴۲ کتاب از آن بهعنوان «جنگ سهمرحلهای» یاد کرده که به قول نویسنده از سال ۱۸۹۰ تا ۱۸۹۲ اتفاق افتاده ولی در پاورقی صفحهی ۱۵۴ کتاب، از آن بهعنوان جنگ استقلال نام برده که از سال ۱۸۹۱ الی ۱۸۹۳ به وقوع پیوسته است. ناگفته نماند که این جنگ، موضوع اصلی کتاب است که نویسنده نه تعریف مشخصی از آن دارد، نه از آن بهنام مشخصی یاد میکند نه تاریخ وقوع آن را دقیق و درست درج میکند. نویسنده توضیح نداده که جنگ امیرعبدالرحمان با هزارهی شیخعلی را که از سال ۱۸۸۸ تا ۱۸۹۰ اتفاق افتاد، چطور نیاورده و آن جنگ چه تفاوتی با جنگهایی داشته که از سال ۱۸۹۱ تا ۱۸۹۳ اتفاق افتاده است؟ جزئیات این جنگ و کوچ اجباری مردم هزارهی شیخعلی در «سراجالتواریخ» به تفصیل آمده است (کاتب، ۱۳۹۱، جلد سوم، بخش اول، صص ۵۲۶ تا ۸۲۸).
مثال جالب دیگر از این نوع خطا، برمیگردد به موضع پادشاه قاجار در قبال وضعیت هزارهها و شیعیان افغانستان. نویسنده مدعی است که میان مظفرالدین شاه قاجار و عبدالرحمانخان، در این مورد نزاع سیاسی پیش آمد (ص ۴۶ و ص ۴۰۰). و کنار نام مظفرالدین شاه قاجار در میان قوس ۱۸۳۱ تا ۱۸۹۶ هم نوشته است. واقعیت این است که از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۹۶ میلادی، در ایران قاجاری، ناصرالدین شاه قاجار حکومت میکرد و بهخاطریکه از نیمقرن بیشتر حکمروایی کرده بود، بهنام سلطان صاحب قرآن یاد میشد. مظفرالدین شاه قاجار، که پسر ناصرالدین شاه است، از سال ۱۸۹۶ تا ۱۹۰۷ حکومت کرد. کاتب در این مورد نوشته است که ناصرالدین شاه قاجار از طریق انگلیسیها از امیر عبدالرحمان «استدعای تفصیل سببهای نهب و غارت اشرار هزاره کرد» که امیر هم، از بزرگان مردم قزلباش کابل خواست جواب ناصرالدین شاه را بنویسند (کاتب، ۱۳۹۱، جلد سوم، بخش دوم، صص ۴۳۱-۴۳۲).
در همین مورد، نویسنده ادعاهای بیاساس دیگر را هم، بدون ذکر منبع، آورده است. مثلا، «قیام طلاب هزاره و شیعه تحت حمایت مجتهدان مشهد، اقتدار شاه را در شرق کشور تهدید کرد» (ص ۴۲). نه منبعی اینجا ذکر شده، نه توضیحی داده شده که طلاب هزاره چه مقدار بودند و ماهیت این قیام چه بود و آن مجتهدان مشهد کهها بودند. البته کاتب از میرزاحسن شیرازی، مجتهد شیعی اثناعشری، نام برده که از ناصرالدین شاه خواسته بود به کمک انگلیس، از امیر افغانستان سبب قتل مردم هزارهی شیعه را «استفسار» نماید (کاتب، همان). نویسنده در جای دیگر ادعا میکند که هزارههای متواری در نیروهای مسلح ایران و روسیه ثبتنام کردند (ص ۱۵۴، پاورقی) و «هزارههای خراسان، با اعضای سلطنتی روسیه، تفاهم و تماس خوبی داشتند» (ص ۷۶، پاورقی). باز هم، هیچ منبعی برای این مدعیات ارائه نمیکند.
نمونههای جالبی از خطاها در گزارش جاسوسان انگلیسی هم دیده میشود که اکثرا نه تصحیح شده نه یادداشتی توضیحی برای آن نوشته شده است. از باب مثال، آورده که هزارههای شیخعلی، یک قبیلهی ناآرام در شمال و غرب غزنی است (ص ۱۵۸، پاورقی شماره ۴). یا در جای دیگر، آمده که در مالستان، در محلی بهنام سنگ ماشه (ص ۳۸۷؛ البته در این مورد یادداشتی آمده است). در مورد دیگر، میرآدینه را در جنوب ارزگان نوشته (ص ۴۶۰) و در مورد دیگر هم، آمده که شایعه شده که شاهزاده حبیبالله بهدلیل وبا در قندهار فوت کرده درحالیکه ایشان بعدها، حدود دودهه بر افغانستان حکومت کرد.
در مورد دیگر، در عنوان یکی از بخشها، از راهآهن هزارهجات نام برده ولی در متن ذیل آن عنوان، هیچ چیزی در مورد راهآهن نیامده است (ص ۶۰۵) و کمی پیشتر از آن، آمده است که امیر قصد احداث راهآهن از هزارهجات را داشته است (ص ۶۰۷). کتابهای تاریخی در مورد افغانستان، از جمله «سراجالتواریخ»، ثبت کرده است که امیر از احداث راهآهن بهصورت کل هراس داشت و همیشه با آن مخالفت میکرد. در جای دیگر، عنوان کلانی در مورد «گرایش زنان هزاره به هندوئیسم» آورده و در ذیل آن فقط یک جمله آمده است: «بهدلیل گرویدن دو زن هزاره در سال ۱۸۹۴ به هندوئیسم، هندوها دوازده هزار روپیه جریمه شدند» (ص ۶۹۷). در جای دیگر آمده است که امیر عبدالرحمان به انگلیسیها گفته که برای «خلاص شدن کشورش از شر تریاک و کنیاک، نیازمند کمک است» (ص ۲۲۲، پاورقی شماره۲؛ ص ۵۳۹، پاورقی شماره ۱).
این اشتباهات اعتبار اسنادی را که به قول نویسنده «خبرنویسان هندی بومی بریتانیا» (ص ۴۸) برای انگلیس تهیه میکرده، بهشدت زیر سؤال میبرد. نویسنده اما اکثرا به همین اسناد اتکا میکند و حتا در عنوان کتاب هم آورده است: براساس اسناد بریتانیا. نویسنده اکثرا این اسناد استعماری را، دقیق و درست دانسته است؛ به همین دلیل، نه آن را به چالش کشیده، نه زحمت راستیآزمایی آنها را با رجوع به منابع دیگر، به خود داده است. در موارد خیلی محدود، در پاورقیها، از منابع دیگر نام برده که خود نشاندهندهی عدم تسلط ایشان بر منابع تاریخی است. مثلا، جایی نامهای را که برخی از بزرگان ارزگان به امیر عبدالرحمان نوشته بودند، و کاتب آن را نقل کرده، با نقل قولی از شهرستانی، که نام کامل او و کتابش را هم نیاورده، به چالش کشیده و نوشته است: «اهالی اُرزگان، آن نامه را به شوخی نوشتند؛ اما مقامات غزنی آن را جدی گرفته و به امیر عبدالرحمانخان فرستادند» (ص ۲۳۲، پاورقی اول). کاتب در جلد سوم آورده است که نُه نفر از بزرگان ارزگان این نامه را نوشتند (کاتب، ۱۳۹۱، جلد سوم، بخش اول، ص ۸۳۱-۸۳۲).
اطلاعات نامربوط و گمراهکننده هم در کتاب آورده شده است. بهعنوان مثال، در پاورقی صفحهی ۷۶ کتاب، در ذیل ظهور جوانان سیهپوش در سال ۱۸۸۳، که معلوم نیست چه ربطی به جنگ علیه هزارهها دارد، آمده است: «در حال حاضر، چندین گروه جهادی مانند داعش و گروه طالبان وانمود میکنند که ارتش مهدی از خراسان هستند» اینجا، نویسنده آن جوانان سیهپوش نامعلوم اواخر قرن نوزدهم در شمالغرب افغانستان را، به نحوی، با گروههای نوین مثل داعش و طالبان، پیوند میزند و آن را ساخته و پرداختهی «بازی بزرگ» میداند (ص ۷۶، پاورقی). یا در جای دیگر، از باشندگان منطقهی هزاره دیویژن هند آن زمان و پاکستان امروز، یاد کرده که مشخص نیست با هزارههای افغانستان و جنگ امیر عبدالرحمان علیه هزارهها، چه نسبتی دارد.
مشکل اساسی دیگر، مشکل منابع در کتاب است. اول اینکه کتاب به منابع محدود، و اکثرا هم منابع استخباراتی بریتانیای استعماری تکیه کرده است. طوری که قبلا هم نشان داده شد، این منابع اشتباهات زیادی دارد و خواندن، فهمیدن و تفسیر آنها نیازمند پژوهشهای وسیع تاریخی، رجوع به منابع گسترده، و استفاده از ابزارهای نظری مربوط به حوزهی مطالعات پسااستعماری و استعمارزدایانه است. از منابع مهمی مربوط به آن دورهی تاریخی، مثل کتاب «مختصرالمنقول» در تاریخ هزاره و مغول نوشتهی محمدافضل بن وطنداد زابلی ارزگانی، و «اطلس فرهنگی و تاریخی افغانستان» که در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، انگلیسها آن را بهعنوان یک منبع سری نوشته بودند و بعدها، افغانستانشناس معروف، لودویک آدامک، آن را با تصحیح و اضافات در شش جلد به چاپ رساند، اصلا اسمی برده نشده و استفادهای صورت نگرفته است. منابع دیگر، نظیر «سراجالتواریخ» و «عینالوقایع» نوشتهی محمدیوسف ریاضی هروی که ارجاعات معدودی به آنها شده، به خوبی مورد استفاده قرار نگرفته است.
در ضمن، نویسنده مدعی است که منابع مورد استفاده، اسناد سری بوده درحالیکه یک قسمت از آن روزنامه تایمز چاپ لندن است و معلوم نیست چرا روزنامه باید منبع سری باشد. وقایع سال ۱۸۸۱، تنها و تنها با تکیه بر همین روزنامه، درج شده است. چند بار هم به ویکیپیدیا ارجاع داده (ص ۴۷۴؛ ص ۴۸۸؛ ص ۶۴۲، پاورقی ۱؛ ص ۶۵۵، پاورقی ۲). بعضا موضوع از ویکیپیدیا گرفته شده ولی منبع ذکر نشده است (ص ۴۱۵، پاورقی شماره ۱). این مورد آخری، نمونهی واضح سرقت ادبی شمرده میشود.
دیگر اینکه، همان منابعی را هم که در کتاب استفاده کرده، به درستی منبعنگاری نشده است. در ختم کتاب، ذیل عنوان «منابع و کتابنامه»، اسم ۲۵ مجموعه در آرشیفهای مختلف آمده که بدون استثنا، همه ناقص درج شدهاند. سپس، فهرست ۳۳ کتاب آمده است. در این اثر، که ادعای پژوهشی بودن دارد، صرفا به یک مقالهی ژورنالی اشاره شده و اکثر کتابهایی که یاد شده، غیردانشگاهی است. وانگهی، تمام آن ۳۳ مورد، بهصورت ناقص و نادرست منبعنگاری شده است. جالب اینکه، تمام کتابهایی که اصلا به زبان فارسی چاپ و نشر شده، و هیچگاه به انگلیسی هم ترجمه نشده، به زبان انگلیسی منبعنگاری شده است!
جالبترین مورد، منبعنگاری «سراجالتواریخ» است که به نُه شکل مختلف، درج شده است. عموما فیض درج کرده (مثلا، ص ۲۶۱؛ ص ۶۵۹)، گاها فیضمحمد کاتب آورده (ص ۱۷۸؛ ص ۴۴۶۷)؛ بعضا فقط کاتب نوشته (مثلا، ص ۲۳۲)؛ در مواردی فیض کاتب ثبت کرده (ص ۲۶۰)؛ جایی هم بهجای کاتب فقط «سراجالتواریخ» نوشته (ص ۴۱۰)؛ جای دیگر هم فیضمحمد آورده (ص ۴۱۶؛ ص ۶۱۹)؛ گاهی هم کاتب هزاره نوشته (ص ۵۷۹؛ ص ۶۵۲؛ ۶۵۹؛ ۶۷۰)؛ در مواردی هم فیضمحمد کاتب هزاره آورده (ص ۱۷۸، پاورقی شماره ۲)؛ و در موردی فقط گفته فیض (ص ۱۱۹) و اصلا مشخص نکرده که کدام جلد «سراجالتواریخ» و کدام چاپ آن را مد نظرش بوده است. سال چاپ «سراجالتواریخ» را که استفاده کرده هم، بهجای ۱۳۹۱، سال ۱۹۹۱ درج کرده است. در جای دیگر، تیمورخانف که تخلص نویسنده است، فقط خاناُف نوشته شده (ص ۱۷۷، پاورقی) و فرض احتمالا این بوده که تیمور اسم کوچک ایشان است؛ درحالیکه اسم کوچک ایشان لطفی و تخلص ایشان تیمورخانف است. منبع برخی از ضمایم اصلا ذکر نشده است.
سوم: ارزش علمی این اثر چیست؟
اول، شاید بهتر باشد از اینجا شروع کنیم که به لحاظ علمی و رشتهای، این کار در چه حوزهای قرار میگیرد. از لحاظ موضوعی، مربوط حوزهی تاریخ میشود. بنابراین، کتاب با یک «حقیقت» تاریخی سر و کار دارد: جنگ امیر عبدالرحمان با هزارهها در آخر قرن نوزده و فجایع مربوط به آن. اینجا، چند پرسش کلیدی میشود مطرح کرد: حقیقت تاریخی چیست؟ (پرسش هستیشناسانه) این حقیقت تاریخی تا چه حد دستیافتنی است؟ (پرسش معرفتشناسانه) از چه روشی، با استفاده از چه ابزارهای نظری و پژوهشی، و براساس چه مدارک و شواهد، میتوانیم به همان مقدار از حقیقت تاریخی دست پیدا کنیم؟ (پرسش روششناسانه) این سه پرسش، آغاز یک کار تحقیقی علمی است؛ یا باید باشد. ولی نه هیچ کدام طرح شده، نه به هیچ کدام پاسخی ارائه شده. سؤالهای مهم دیگر هم در اینجا موضوعیت پیدا میکند؛ از جمله اینکه در مورد حقیقت تاریخی چهکس یا کسانی صحبت میکنیم؟ اینجا مثلا، به اسناد انگلیسی تکیه شده و این سؤال پاسخ نیافته که حقیقت انعکاسیافته در اسناد یک نظام استعماری در مورد هزارهها، با حقیقت تاریخی آن مردم تا چه حد میتواند مطابقت داشته باشد و این همخوانی را چگونه میتوانیم احراز و اثبات کنیم؟
دوم، از لوازم و مشخصات کار علمی، پرداختن به پرسش مشخص، در موضوع مشخص، با استفاده از اسلوب و روشهای معیاری و پذیرفتهشده در همان رشته است. در چند دههی اخیر، روشها و رویکرها بینارشتهای و چندرشتهای هم، در دانشگاهها تداول و رونق پیدا کرده است. در این اثر هیچ کدام اینها را نمیشود مشاهده کرد. دادههای پراکنده، تحلیل ناشده و خام کنار هم گذاشته شده است. با چه ابزارهای فکری و تئوریک، میشود این دادهها و اطلاعات را فهمید، شرح داد و تفسیر کرد؟ چه چیزی را میتوان به کمک آن اثبات کرد؟ چه جمعبندی و نتیجهگیری میتوان از آن بدست آورد؟ هیچ کدام از این پرسشها، در این اثر پاسخی نیافته است. جمعآوری دادهها، تنها یکی از مراحل تحقیق است؛ آن هم در وسط راه. فعلا، فقط همین کار انجام شده. قبل از اینکه به این مرحله برسد، گامهای مهم دیگر باید برداشته شود: اصلا چرا این تحقیق را انجام میدهیم؟ تعریف و تبیین مسأله مشخص، طرح پرسش مشخص، انتخاب روششناسی مشخص و موارد دیگر گامهای لازم و اساسی است. بعد از این مرحله هم، گامهای دیگر باید برداشته شود: راستیآزمایی دادهها، تحلیل دادهها، تفسیر دادهها، و ارائهی آن به شکلی که در کلیت خودش بهصورت یکپارچه، پاسخی به پرسش کلیدی ارائه میکند.
از طرف دیگر، مفاهیم بیمحابا و بدون تعریف مشخص استفاده شده است. بهعنوان مثال، مفهوم «قومکشی» (ص ۴۵)، مفهوم «آزار و اذیت». مؤلف در مقدمه با اشاره به اسناد بریتانیای استعماری، گفته که این اسناد «گزارش واقعیت اند نه تحلیل آن» (ص ۵۰). این یعنی چه؟ از چه واقعیتی صحبت میکنیم؟ این واقعیت چطور احراز شده؟ در مورد تخصص و جایگاه نویسنده هم، همین وضعیت صادق است. در جایی از ایشان بهعنوان «آرشیفنگار» یاد شده که معلوم نیست چه تعریفی دارد، جایی دیگر هم بهعنوان محقق ذکر شده و در مواردی هم لقب مؤلف به ایشان اعطا شده است.
کتاب ساختار مشخص و فصلبندی ندارد. آیا همهی کتاب یک فصل است؟ آیا هر سال یک فصل است؟ در ضمن، تناسبی میان بخشهای کتاب نیست؛ مثلا، برخی از بخشها صرفا ۲ یا ۳ صفحه است، برخی دیگر ۵۰ صفحه، ۸۰ صفحه یا حتا ۱۷۲ صفحه. کتاب با چهار تکهی کوچک از روزنامه تایمز چاپ لندن شروع میشود که وقایع نسبتا بیاهمیت سال ۱۸۸۰ را شرح میدهد. با همین مقدار، بسنده میشود و کتاب به سال ۱۸۸۲ میرسد. سال ۱۸۸۰ مهم است. عبدالرحمانخان در این سال قدرت را بدست میگیرد. در همین سال، برای مناطق مختلف هزاره، حاکمان جدید تعیین میکند. اینها چه اهمیتی دارند؟ اصلا، رابطهی کابل و هزارهها در این سال، چطور و چگونه است؟ چنین چیزی در این اثر پیشکش نشده. بهخاطریکه اینها مشخص نیست، در کتاب معلومات نامرتبط زیادی آمده که معلوم نیست چرا آمده و به چه دردی میخورد. مثلا، جایی ۱۵ صفحه در مورد ترکستان آمده است که هیچ ربطی به موضوع کتاب ندارد (صص ۱۳۳ – ۱۴۸)؛ و ۲۳ صفحهی دیگر در مورد مکاتبات امیر و نایبالسلطنه در هند آمده (صص ۱۸۵ – ۲۰۷)؛ ۲۰ صفحه در مورد ایران و روسیه و اروپا و مشکل تنباکو و اینها آمده (صص ۲۶۹-۲۸۹) که هیچ کدام ربطی به موضوع کتاب ندارد. یا اگر در ذهن نویسنده ربطی داشته، آن را توضیح نداده است.
مهمتر از همه، هیچ تحلیلی در این اثر دیده نمیشود. اسناد مختلف، به شکل خبری و گزارشگونه کنار هم قرار داده شده است. سؤالهای اساسی در مورد موضوع کتاب، که خواننده انتظار دارد کتاب به آن پاسخ ارائه کند، هیچ کدام جواب داده نمیشود. چرا امیر عبدالرحمان با هزارهها جنگید؟ نتیجهی آن جنگ برای امیر و برای هزارهها چه بود؟ هزارههای اسماعیلی و سنی که در ابتدای کتاب به شکل گذرا از آنها یاد شده، در کجای این جنگ قرار داشتند؟ چه مقدار زمین هزارهها به پشتونها توزیع شد؟ تکفیرنامه را که نوشت؟ چرا تکفیرنامه مهم است و چه چیزی را اثبات میکند؟ در این کتاب آمده که کسی بهنام خانی ملا آن را نوشت. او که بود؟ در «سراجالتواریخ» کاتب آورده است که میراحمد شاه، یکی از هواداران دولت، آن را ترتیب کرده و به مهر امیر رساند (کاتب، جلد سوم، بخش اول، ص ۹۳۴).
جمعبندی: ضرورت عبور از تاریخنگاری آماتور
شاید دور از انصاف نباشد که به شکل فشرده جمعبندی کنم که چیزی که به شکل کتاب ارائه شده، هنوز به هیأت کتاب درنیامده است. درستتر این است که بگویم، تمام آنچه در این کتاب آمده، ضمیمههایی اند برای کتابی که هنوز نوشته نشده است. اگر به قول کسانی که ادعا کردهاند این کتاب مکمل «سراجالتواریخ» باشد، چه چیزی به آن افزوده است؟ چه چیز تازهای اینجا آمده که در «سراجالتواریخ» نیامده یا ناقص آمده؟ پاسخ صادقانه این است: هیچ. کتاب نتیجهگیری ندارد. آیا این اسناد، آنچه در «سراجالتواریخ» آمده را تأیید میکند؟ رد میکند؟ خلاهای آن را پر میکند؟ اصلا مشخص نیست که این کتاب چه چیزی را تأیید یا رد میکند.
کشتار، کوچ اجباری، بردگی، نابودی ساختارهای اجتماعی و سیاسی، مهندسی جمعیتی، و انواع مالیات کمرشکن نمونهی بارز یک نسلکشی تمامعیار است. از قول کاتب در «سراجالتواریخ»، در نتیجهی این جنگ، املاک و مساکن چهار صد هزار خانوادهی هزاره، به افغانها داده شد (کاتب، ۱۳۹۵، جلد سوم، تتمه، ص ۱۰۶) و در هزارهجات، جمعا از صدی ده خانوار در ملک باقی مانده بود (همان، ص ۳۰۳). کاتب در مورد وضعیت دایه یا حجرستان مینویسد:
و هم در این وقت، فتحمحمد کمیدان پنجشیری، سالار فوج دایهی حجرستان، دست ستم به آزار و اذیت هزارهگانی که از راه تسلیت و استمالت نمودن پادشاهی و صدور اشتهارات به منزل و مقام خود بازگردیده جای گزیده بودند و روز عسرت به دانهچینی از میان سرگین اسپان به سر میبردند، دراز کرده درختان ایشان را که از دستبرد سپاه بازمانده بود قطع کردن و به لشکرگاه آوردن آغاز نهاد. و همچنین چوب سقف و دَرِ بعضی خانهها را که از سوختن آسیب ندیده بود، کشیده و آن را خراب کرده چوب و باب آن را برای پختن طعام و دفع سرما آوردن پرداخت. و با آنکه آن مردم هیچ نداشتند به خروارها روغن و صدها گوسپند و جو و کاه و غیره اشیاء به نام سیورسات سپاه بالای ایشان حواله نموده محصل گماشت که شاید هزارهگان از بیبضاعتی زنان و دختران خود را عوص حواله به سپاهیان بدهند؛ چنانچه هزارهگان چارهای به جز دادن زن و دختر ندیده بازار خرید و فروش آدمیان گرم شد» (کاتب، جلد سوم، بخش ۲، صص ۲۵ و ۲۶).
در نمونهای دیگر، در مورد شیرداغ مینویسد: «…تمامت قلاع و آبادانی علاقهی شیرداغ را به قهر و غلبه متصرف گردیده و آتش زده بسوختند و وجود نامسعود هزارهگان را به جاروب سرزنش بروفتند» (کاتب، جلد سوم، بخش ۱، ص ۱۰۴۵).
در مورد زنان اسیر هزاره، مینگارد: «و غیر از این اسیران که در جنگ گرفته شده بودند، هزاران زن و دختر دیگر را چون حکم خرید و فروش صادر شده بود، از راه تجارت در داخل و خارج مملکت فرستادند؛ چنانچه در اندرون مملکت کمتر کسی از شهریان و روستائیان ماند که زن و دختر هزاره را مالک و متصرف نشد» (کاتب، جلد سوم، بخش ۱، صص ۱۰۴۴ و ۱۰۴۵).
اینها، مشتی از خروار است که در «سراجالتواریخ» درج و ثبت شده است. بدون شک، در مورد این برهه از تاریخ افغانستان و هزارهها، پرسشهای زیادی وجود دارد که نیازمند تحقیقات موشکافانه، تخصصی و گسترده است. اما اثر حاضر، با تأسف، هیچ سهمی در این زمینه ایفا نمیکند. شاید این حکم، غیرواقعبینانه و دور از انصاف به نظر برسد، ولی وقتی خواننده کتاب را ورق بزند، متوجه آن خواهد شد.
این کار نمیتواند الگویی خوبی برای دانشجویان و نسل نو باشد. ما در مقطعی از تاریخ خود، شاهد موجی از تاریخنگاری آماتور بودیم که تاهنوز ادامه دارد. این موج را، در ظرف زمان خودش، و به فراخور اقتضاهای همان سیاق، میشود فهمید و ارزش سیاسی و فرهنگی آن را بهعنوان بخشی از یک مبارزهی کلانتر علیه مناسبات قدرت و روایتها، سنجید. اما هیچ کدام از اینها، به این معنا نیست که این کارها، لزوما ارزش علمی و دانشگاهی هم داشته باشند. اگر به وضعیت امروز خود دقت کنیم، در گردابی از بحرانها غرقیم که بدون شک، ریشههای عمیق تاریخی دارند. برای عبور از این وضعیت، ما به پرورش و ترویج خرد نقاد و تفکر انتقادی نیاز داریم و میباید در این راستا، صادق و کوشا باشیم. زمانهی ما اقتضا میکند که از تاریخنگاری آماتور عبور کنیم و این کار را به ظرفیتهای تخصصیای که اکنون جامعهی ما از آن بهرهمند شده است، بسپاریم.
منابع:
- ریاضی هروی، محمدیوسف (چاپ اول: ۱۳۶۹)، به کوشش محمدآصف فکرت هروی. تهران: چاپخانه دانشگاه تهران.
- کاتب هزاره، ملا فیضمحمد (چاپ اول: ۱۳۹۱)، سراجالتواریخ، به کوشش محمدابراهیم شریعتی، جلد سوم، بخشهای اول و دوم. تهران، مؤسسه انتشارات عرفان.
- کاتب، ملا فیضمحمد (چاپ سوم: ۱۳۹۵)، سراجالتواریخ، مقدمه، تصحیح و فهارس دکتر محمدسرور مولایی، جلد سوم، تتمه. کابل، انتشارات امیری.
- گلزاری، محمد (۱۴۰۲)، کشتار و آزار هزارهها در دورهی عبدالرحمانخان براساس اسناد بریتانیا (جلد ۱)، ترجمهی صادقی، محمدحسین، و همکاران. قم، انتشارات صبح امید دانش.
- مغولی ارزگانی، محمدافضل بن وطنداد زابلی (۱۳۹۴)، به کوشش دکتر حفیظ شریعتی (سحر)، کابل، انتشارات امیری.