دوست شاعرم جناب محمدحسین فیاض نقدی با عنوان «فهم اجتماعی غزل واسکت انتحاری» نوشته و در روزنامه اطلاعات روز به نشر رسانده است. این نقد، در همان چند سطر نخستینهاش به صراحت و روشنی نشان میدهد که آقای فیاض نه تنها با شعر و سرودن شعر مدت مدیدی است که فاصله گرفته، بلکه فهمش از شعر نیز بسی سطحیتر از خوانندهی معمولی شعر شده است. برای من این نوشتهی آقای فیاض هم حیرتانگیز بود و هم تأسفآور. حیرتانگیز از آن روی که من چنین انتظاری از آقای فیاض نداشتم، بهویژه که او را بهعنوان شاعر نیز میشناسم. تأسفآور از آن روی که شعر و معنای آن، نه تنها در میان مردم که حتا در میان نویسندگان و نخبگان ما چقدر غریب و ناآشنا مانده است.
پیش از هر سخنی لازم است که غزل «واسکت انتحاری»، از شاعر برجستهی وطن، محمدشریف سعیدی را اینجا بگذارم تا دوستان بتوانند با تأمل دقیقتر به ربط و نسبت سخنان من و این غزل زیبا واقفتر گردند.
«دو چشم سرمهپرِ قندهاریات زیباست
دو گونهی تر و سرخِ مزاریات زیباست
مرا ببند به رگبار تار مژگانت
بکار زخم و ببین زخمکاریات زیباست
تو قصر آیینهام را خراب خواهی کرد
در این مسیر تویوتاسواریات زیباست
دو بمب دستی بیتاب روی سینهی توست
چقدر واسکت انتحاریات زیباست
دویده خون من و تو به جان یکدیگر
به روی کشتهی من خون جاریات زیباست
نه خون جاری ما یخ نمیزند هرگز
تو رود خون منی، بیقراریات زیباست».
به نظر نگارندهی این سطور، آقای فیاض در این نقدش یک خطای بسیار رایج اما بسیار فاحش را مرتکب شده است و آنهم همسانپنداری زبان شعر و زبان نثر است. زبان شعر زبان استعاری است؛ زبانی است که چیزی میگویی و چیز (و چیزهای) دیگری میخواهی. همسانپنداری زبان شعر و نثر باعث قضاوت عجیب و غریب آقای فیاض شده است. اجازه بفرمایید بعضی از این اظهارنظرهای غیرفنی و سطحی را اینجا بیاورم. آقای فیاض میگوید که یکی از فهمهای عمدهی این غزل این است که «شاعر این غزل حتما یک معشوقهی فرضی دارد که یا کشور او است و یا انسان. از بیت اول اینگونه فهم میشود که مخاطب وی باید کشور او باشد؛ چه اینکه میگوید: دو چشم سرمهپرِ قندهاریات زیباست/دو گونهی تر و سرخِ مزاریات زیباست».
اما در ادامهی سخنانش میگوید که چنین فهمی نادرست است. گمان نمیکنم که حتا یک خوانندهی بسیار عادی هم با خواندن این غزل به چنین نتیجهای برسد و بگوید که معشوق شاعر وطن او است. بیتی که آقای فیاض بهعنوان سند آورده است نیز هیچ چیزی در مورد وطنانگاری معشوقهی شاعر نمیگوید. التبه اگر زبان شعر و نثر را یکی بدانیم و قندهار و مزار را همان قندهار و مزار، در آنصورت ممکن است استنتاج آقای فیاض درست باشد اما ما با شعر و آنهم غزل شریف سعیدی مواجهیم و نه سخن روزنامهای.
آقای فیاض در ادامهی قضاوتهای عجیبوغریب خود به این نتیجه میرسد که معشوق شاعر نه وطن بلکه یک نرینهی قندهاری است. حالا از شما خوانندهی عزیز میپرسم: چقدر باید به این سخن آقای فیاض خندید؟ آقای فیاض برای نرینه معرفی کردن معشوق آقای سعیدی اینگونه استدلال میکند: «اما کدهایی که در بیتهای بعدی، بهویژه بیت سوم و چهارم آمده، بیانگر این است که معشوقهی شاعر نه تنها کشور او بلکه معشوقهاش از جنس انسان و آن هم نرینه از نوع قندهاری است که با چشمان پرسرمه، تویتاسواری کرده و بعد واسکت انتحاری به تن میکند و خود را انفجار میدهد.»
اجازه بفرمایید که نگاهی به سندهای آقای فیاض بیاندازیم؛ بیت سوم و چهارم این غزل:
«تو قصر آیینهام را خراب خواهی کرد
در این مسیر تویوتاسواریات زیباست
دو بمب دستی بیتاب روی سینهی توست
چقدر واسکت انتحاریات زیباست».
حالا پرسش این است که کجای این دو بیت دلالت بر نرینه بودن معشوقهی شاعر دارد؟ به نظر من تنها یک راه برای اثبات این نظر وجود دارد و آنهم اینکه زبان شعر و زبان نثر را یکی بدانیم و بگوییم که منظور شاعر از «قصر آیینه» همان قصر آیینهی مشهور است و تویوتاسواری هم تویوتاسواری است، بمب دستی هم همان بمب دستی زبان نثر و روزنامهنگاری است و واسکت انتحاری هم همان واسکت انتحاری طالبی. اگر چنین باشد حقا که حق با جناب فیاض است، اما چنین رویکردی یک پیشفرض جانانه به همراه دارد و آنهم اینکه فرقی میان شعر و نثر نیست و این به معنای مرگ شعر است. قصر آیینه درست است که اشارتی به «قصر آیینه» دارد اما آن قصر آیینه نیست. قصر آیینه ممکن است دل شاعر باشد، ممکن است کاخ آرزوهای شیرین و بلورین او باشد. «تویوتا سواری» نیز به همین ترتیب میتواند به معنای تیزتازی و ترکتازی معشوق باشد و یا هر چیز دیگری.
اجازه بفرمایید روی بیت چهارم تأمل دقیقتری داشته باشم. خط اول (مصرع اول) شعر میگوید که «دو بمب دستی بیتاب روی سینهی توست». یکی از روشنترین معادلهای این زبان استعاری زیبا پستان است. پستان دختری که غرق عشق و شهوت است؛ پستانی که تمامقامت خود را پیش کشیده است و مانند دو اناری آمادهی انفجار است و بیصبرانه منتظر است تا با دستان شهوتناک عاشق منفجر شود. دقت بفرمایید که سخن از انفجار پستان معشوقه با دستان عاشق است و نه در دستان او. تفاوت سخن در این است که فاعل فعل انفجار دستان عاشق میشود و نه خود پستانها. این عاشق است که باید دکمهی انفجار را بزند اما این انفجار، انفجار شاعرانه است؛ انفجاری از جنسِ جنس، از جنس تن. دو تن در هم میآمیزند و از شدت شهوت منفجر میشوند. آقای فیاض عزیز باید بداند که این انفجار، به هیچ وجه به معنای نثری و روزنامهنگاری انفجار نیست. معنای انفجار در این بیت اروتیک و تنانه است و ربطی به انفجار به معنای روزنامهنگاری آن ندارد. لغتنامهی دهخدا یکی از معانی «انفجار» را ترکیدن میداند. این ترکیدن با دو انار روی سینه (یا همان دو بمب آمادهی انفجار) و با قندهار که مهد انارهای بزرگ، آبدار و شیرین است همسویی و همخوانی شاعرانهای دارد. اگر دو پستان برجسته و پر طراوت معشوق را واقعا بمب بدانیم، در فهم این شعر دچار مشکل میشویم؛ آنگونه که خود آقای فیاض با چنین پیشفرضی نتوانسته معمای معنای این شعر را حل کند. فضای شعر به ما کمک میکند تا بفهمیم که «دو بمب دستی»، آنهم دو بمب دستی «بیتاب» پستانهای معشوق است نه دو بمب. در همین فضا است که باید بیت نخستین این غزل را بخوانیم و بفهمیم.
«دو چشم سرمهپرِ قندهاریات زیباست
دو گونهی تر و سرخِ مزاریات زیباست»
اگر قندهار را بتوان با سرمه و انار شناخت، مزار را با گل لالهی سرخرنگش میتوان به خاطر سپرد. این نشانهها، نشانههای عاشقانه و زندگیبخش اند و هیچ نشانی از مرگ و انفجار و انتحار ندارند. با همین رویکرد باید بهخاطر داشت که وقتی شاعر از خون و خونریزی سخن میگوید، منظورش خون و خونریزی نیست. اگر دو بیت پایانی غزل را با دقت و تأمل بخوانیم، خود این دو بیت به ما میگویند که منظور از خون، خون نیست:
«دویده خون من و تو به جان یکدیگر
به روی کشتهی من خون جاریات زیباست
نه خون جاری ما یخ نمیزند هرگز
تو رود خون منی، بیقراریات زیباست»
مصرع نخست بیت اول میگوید «دویده خون من و تو به جان یکدیگر». کسی که با ادبیات فارسی کمی آشنایی داشته باشد میداند که عبارت «دویدن خون دو نفر به جان یکدیگر» میتواند یا به معنای همخونی باشد و یا همبستری. به نظر نگارندهی این متن، این بیت یکی از جنسی-شهوانی و اروتیکترین بیتهای این غزل جانانه است. شاعر از همخوابگی سخن میگوید. میگوید که وقتی رابطهی جنسی ما به پایان میرسد، در پی یک نبرد تنانهی جدی و جانانه، عاشق خسته و زار در گوشهای میافتد. شاعر رابطهی جنسی را به فروکردن خنجر تعبیر میکند. گویا عاشق خنجری به بدن معشوقه فرو میکند و بعد خون عاشق میریزد. گمان میکنم تعبیر فروکردن خنجر به اندازهی کافی روشن باشد و لازم نباشد تا کلمات عامیانهی معادل آن را به کار ببرم. دو بیت آخر را با همین رویکرد اروتیک است که میشود فهمید اما آقای فیاض با معادلانگاری زبان شعر و زبان نثر به چنین نتیجهای رسیده است: «اما در غزل واسکت انتحاری، فضاسازی، بسیار وحشتناک است که جز انتحارگران طالبانی، پنج درصد هم ذهنیت را سمت یک معشوق فرضی و غزل عاشقانه نمیبرد؛ چه اینکه زمینهساز این عناصر، “واسکت انتحاری”، “دو چشم سرمهپر قندهاری” و “تویتاسواری” که “دو بمب دستی بیتاب روی سینه” دارد، میباشد و این، همان لشکر تویتاسوار انتحاری طالبان است.»
یکبار دیگر تکرار میکنم که تنها با معادلانگاری زبان شعر و زبان نثر است که خوانندهای بتواند به چنین نتیجهگیری برسد و آقای فیاض با آنکه شاعر است، دست به چنین کاری میزند. ایشان میگوید: «سرانجام، سعیدی با آوردن دو بیت پایانی، خشونت بیتهای اول را به سرانجام میرساند که حتا خون جاری انتحارگر را بر روی کشتهی خود هم زیبا میبیند.» من دقیقا نمیدانم که آقای فیاض چگونه میتواند به چنین ترجمه/تأویلی از این بیت برسد. آیا خون انتحاری به جان قربانیانش میدود؟ آیا همخون-همجنسی میان خود مردارگر (انتحاری) و قربانیانش صورت میگیرد؟ ما میدانیم که پاسخ به این دو پرسش منفی است و هیچ همخونی-همجنسی و همسویی میان قاتل بیرحم و جاهل و قربانیان بیگناهش نیست. با چنین وصفی، آقای فیاض این مصرع را چرا اینگونه میخواند و اینگونه میفهمد؟
پیش از آنکه به سخن پایانیام بپردازم، میخواهم بگویم که نوشتهی آقای فیاض به صراحت نشان میدهد که درک و دریافت ایشان از شعر بسیار سطحی و عامیانه است. آقای فیاض میگوید: «روشن است که یکی از عناصر مهم در شعر و آن هم غزل، زیباییشناختی محتوایی، ساختار و به کارگیری مفاهیم بهروز همراه با آرایههای ادبی است که شنونده را تحت تأثیر قرار داده و محتوای مورد نظر را به خوبی به مخاطب منتقل کند. در این رابطه گاه شاعران غرق محتوا شده، بُعد عاطفی چنان پررنگ میشود که خلاء آرایههای ادبی و مفاهیم ظاهری را پر میکند. در غزلیات شمس و برخی غزلیات سعدی و دیگران، این روند را به خوبی میبینیم. گاه برخی در به کارگیری فرم، آرایهها و شکل شعر چنان افراط میکنند که محتوا، قربانی میشود و از جریان “شعر برای شعر” سر در میآورد که جز شاعران کسی دیگر کمتر میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.»
من نمیدانم منظور ایشان از «زیباییشناختی محتوایی» و «به کارگیری مفاهیم بهروز همراه با آرایههای ادبی» چیست. اول اینکه زیباییشناسی ربطی به شعر و ادبیات ندارد و مربوط به هنرهای دیداری میشود. به همین دلیل شعر را جزء هنرهای زیبا نمیدانند، چون شعر دیداری نیست. دوم اینکه «زیباییشناختی محتوا» باید منظور زیبایی پیام و محتوای شعر باشد. سخن گفتن از زیباییشناسی در مورد محتوا کاملا بیمعنا است، چون معنا محصول یک امر تزئینی و زیباکننده است و خودش نمیتواند به خودی خود، خود را زیبا کند. عبارت «به کارگیری مفاهیم بهروز همراه با آرایههای ادبی» نیز همینگونه است. این تعبیر از نظر کاربردی در حوزهی شعر معنایی ندارد. در همین نقل قول، آقای فیاض میگوید: «در این رابطه گاه شاعران غرق محتوا شده، بُعد عاطفی چنان پررنگ میشود که خلاء آرایههای ادبی و مفاهیم ظاهری را پر میکند.» منظور آقای فیاض این است که گاه شاعر یکسره به محتوا میاندیشد و به همین دلیل بعد عاطفی شعر چنان پررنگ میشود که جای آرایههای ادبی و مفاهیم ظاهری را میگیرد. تأویل من از سخن نقلقولشدهی آقای فیاض تلاشی برای فهم سخن پیچیده و در عین حال بیمعنای ایشان است. با همهی این حرفها حرف اصلی آقای فیاض قابل فهم نیست. چه ربط و نسبتی میان آرایههای ادبی و مفاهیم ظاهری وجود دارد و خود همین مفاهیم ظاهری چه مفهومی دارد.
و اما سخن پایانی این نوشته فهم اجتماعی شعر است. آقای فیاض میگوید که ما باید متوجه فهم عرفی-رسمی تعبیرها باشیم. به نظر ایشان «یک انسان افغانستانی که ۲۰ سال جنگ و انتحار و خون و جنون طالبان را تجربه کرده، (پس از شنیدن یا خواندن تعبیرهایی چون دو بمب دستی، واسکت انتحاری و…) فورا ذهنیت او سمت زنان ریشداری میرود که با لباس زنانه انتحار میکردند؛ آنانی که با جوراب، برای خود پستان میساختند». این سخن آقای فیاض علیالظاهر سخن حقی به نظر میرسد. این تعبیرها جایگاه مشخص معنایی و روانی در میان مردم افغانستان یافتهاند و در هرجایی که این تعبیرها بیایند قطعا با معانی مشخص شان ظاهر خواهد شد. آیا شاعران حق دارند که این واژهها را در فضای خارج از حوزهی معنایی و عاطفی آن بهکار ببرند؟ آیا حضور این کلمات در شعر، بهویژه در یک غزل عاشقانه نوعی تلاش برای عادیسازی انتحار و در عین حال تبرئهی انتحاریون طالبانی نیست؟
پاسخ من به همهی این پرسشها نه است. نه، حضور این کلمات خونین در شعر به معنای شستوشوی این کلمات و تلاش برای پاکسازی آن نیست. البته اگر منظور از شعر نظم و یا نثر باشد، بله حق با حضرت فیاض و دیگر دوستانی است که چنان گمان میکنند اما در شعر ما با زبان شعر مواجهیم و زبان شعر جایگاه آفرینش از هیچ است. اصلا شعر فرصتی است برای بازتعریف کلمات و آفرینش معنای تازه برای کلمات. شعر «زمستان» اخوان ثالث را در نظر بگیرید. معنای زمستان در این شعر کاملا با زمستان معمولی متفاوت است. در این شعر، اخوان زمستان را برای ما از نو معنا میکند و ما با زمستانهای تازهای مواجه میشویم.
وقتی آقای سعیدی میگوید:
«مرا ببند به رگبار تار مژگانت
بکار زخم و ببین زخمکاریات زیباست».
منظورش از زخم، زخم از جنس دیگر است. این زخم دقیقا همان زخم متداول و معمولی نیست. این زخمی است که به کمک باز و بستهشدن مژگانهای معشوق در تن عاشق کاشته میشود. از این زخم کسی زخمی و خونین نمیشود. این را هم قاعدهی شعر و هم کدهای معناشناسانهی خود بیت به ما میگوید. شاعر از رگبار تار مژگان میگوید و با این سخن فضای تصویری-معنایی لازم را برای درک غیرمتداول و غیرسیاسی ما از مصرع دوم فراهم میکند.
شعر چیزی جز آزادی کامل نیست و با محدودیت و حدومرز همخونی و همسویی ندارد. ما نمیتوانیم تعدادی از کلمات و تعبیرات را غیرشاعرانه بخوانیم و ورود آنها را به ساحت زیبای شعر ممنوع اعلام کنیم. این کار هم با آزادی و با آزادگی شعر مغایر است و هم عملا کار غیرممکنی است. در هیچ دورهای از تاریخ چنین چیزی صورت نگرفته است. نظامهای استبدادی زیادی در طول تاریخ محدودیتهای فراوانی برای شعر و ادبیات خلق کردهاند اما شعر و ادبیات همیشه این محدودیتها را دور زده و از مرزهای استبدادی عبور کرده است. با همهی سختگیریهای فراوان نظامهای استبدادی گذشته، در هیچ دورهای از تاریخ نمیتوان وضعیتی را پیدا کرد که در آن کلمات مشخصی حق ورود به شعر و ادبیات نداشته باشند. ما هم نمیتوانیم ورود کلماتی چون تروریسم، انتحاری، ویرانگری و… را به دنیای شعر ممنوع اعلام کنیم. بنابراین، ضرورتی ندارد که ما نگران فهم اجتماعی شعر باشیم. ما نباید نگران برداشت مردم از شعر باشیم؛ این کار نظامهای استبدادی است. مردم هرگونه که دل شان میخواهد شعر را بفهمند و شاعران نیز هرگونه که دل شان میخواهند شعر بگویند و با کلمات هرگونه که دلش شان میخواهند رویه کنند. شعر خوب میماند و شعر بد میرود، این روند سرنوشت تاریخ ادبیات است. غزل عاشقانه و اروتیک «واسکت انتحاری» بهدلیل زیباییهای بینظیر زبانیاش میماند و شعرکهای زیادی دیگری میروند و نمیمانند.
بازهم تکرار میکنم که در شعر کلمات معنای تازهای مییابند؛ انتحار در شعر چیز دیگری است و این دقیقا دلیل زیبایی و ماندگاری شعر است.