close
Photo: Ad Meskens

سقراط؛ منادی دانایی و بیداری

امین فرهنگ‌پور

سخن خود را با یک جمله‌ی معروف سقراط حکیم آغاز می‌کنم که گفت: «خودت را بشناس؛ نخستین وظیفه‌ی آدمی، شناخت خویشتن است… زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد.»

در تاریخ فلسفه و اندیشورزی، به‌ویژه در میان فیلسوفان یونان باستان، سقراط حکیم، نام آشنا، شکوه‌مند، مورد احترام و شخصیتی تأثیرگذار است؛ چنان‌ که از او به‌عنوان بنیان‌گذار اخلاق نظری، یکی از بنیان‌گذاران فلسفه‌ی غرب، «تفکر انتقادی» و «دیالکتیک فلسفه» یاد می‌کنند. او برای نخستین‌بار، تفکر «فلسفی» و «پرسش» را با زندگی انسان پیوند داد. به نظر می‌‌رسد عقلانیت نقاد، خردورزی، شکاکیت و پرسش‌گری او در باب انسان و جامعه، روزنه‌‌‌ای به‌سوی انسان‌گرایی و خردورزی باز کرد و تحولی بنیادینی را در تاریخ تفکر بشری به‌وجود آورد. 

سیسرون، فیلسوف و سیاست‌مدار رم باستان از یک چرخش فلسفی‌ای در رویکرد سقراط سخن گفته است؛ چرخشی از طبیعت به‌سوی انسان، جامعه و اخلاق: «سقراط، فلسفه را از آسمان به زمین آورد.»

در تاریخ فلسفه، سقراط را بنیان‌گذار «حکمت» دانسته‌اند؛ زیرا او دانشمند و فیلسوفی مانند افلاطون را پرورش داده و ره‌آورد تربیت آن‌ها ارسطو را به تاریخ اندیشه‌ی بشری تقدیم کرده است. بی‌شک که سقراط چشمه‌ی حکمت و دانایی بود و همواره با دیو جهالت در ستیز؛ جام شوکران نوشید تا دانایی بر نادایی چیره شود و حق بر باطل پیروز.

سقراط، فیلسوف، حکیم، گنجینه‌ای ارزشمند و انسان برجسته‌ای است که حتا پس از گذشت دو هزار و ۵۰۰ سال هنوز هم، اندیشه‌ها و آموزه‌های او چون مشعلی درخشان بر تارک تاریخ اندیشورزی و زمانه‌ای ما می‌درخشد و هدایت‌گری می‌‌کند. 

به گواهی همه‌ی تاریخ‌نگاران، سقراط در سده‌ی پنجم پیش از میلاد (۴۶۹/۴۷۰ ق.م) در آتن به بدنیا آمد و در همان‌جا رشد کرد و بزرگ شد. زندگی ساده، فروتنانه و مرتاضانه‌ای داشت و تلاش می‌‌ورزید تا در حیات بهیمی مستغرق نشود. آتنیان را هماره سرزنش می‌کرد که چرا ثروت، شهرت و قدرت را بر «فضیلت» و «معرفت» ترجیح داده‌‌اند و برای رسیدن به «حکمت» و «حقیقت» نکوشیده‌اند: «اینان پنداشته‌اند که “فضیلت” از ثروت حاصل می‌شود؛ اما این فضیلت است که به‌وسیله‌ی آن ثروت و هرچیز دیگر، اعم از شخصی و اجتماعی، برای آدمیان نیک می‌شود» (افلاطون، ۱۹۹۷).

داشتن روح انتقادی، شجاعت اندیشیدن، حق‌گویی، پرسش‌گری، عدالت‌خواهی، اعتراف به نادانی، شکاکیت و تأکید بر خودشناسی از ویژگی‌های شخصیت سقراط بود؛ این‌ها سبب شد تا در این جریان دوستان و دشمنان فراوانی برای خود پیدا کند. دشمنانش او را آشوب‌گر خطرناک و ویران‌کننده‌ای که هیچ چیز نمی‌سازد، قلم‌داد کردند. اما در این میان دوستانش او را تحسین و حمایت می‌کردند.

سقراط چیزی ننوشت و اکثر آموزه‌های او شفاهی بود (فیلسوف شفاهی)؛ یا میانه‌ای خوبی با نوشتن نداشت یا نسبت به نوشتن، به گفت‌وگو و جدال اهمیت بیشتر قایل بود؛ اساس گفت‌وگوهای او را بیشتر «معرفت»، «حقیقت» و «فضیلت» تشكیل می‌داد. با آن‌که او کتابی ننوشت؛ ولی گردآوری آموزه‌ها و اندیشه‌هایش حاصل تلاش شاگردان و مریدانش مانند افلاطون، گزنفون و شاید دیگران است. گزنفون «در یادنامه‌ها» از سقراط به‌عنوان یک مصلح اجتماعی و اخلاقی و افلاطون از او به‌عنوان فیلسوف یاد کرده است. افلاطون در «فیدون» از سقراط به‌عنوان «عادل‌‌ترین، عاقل‌ترین و نیک‌ترین مردی یاد کرده که در طول عمرش دیده است.» افلاطون عالی‌ترین و ژرف‌ترین مفاهیم فلسفی را از زبان سقراط بازگو و رویات کرده است؛ «از این‌رو، با مطالعه‌ی آثار افلاطون مانند “جمهور”، “آپولوژی (Apology)” و…  می‌توان سقراط را شناخت» (گاتری، ۱۳۷۵).

(تایلور، ۱۹۵۳) از سقراط به‌عنوان «معلم اخلاق» یا بنیان‌‌گذار «سنت اخلاق غرب» یاد کرده‌ است؛ وی فلسفه را «علم اخلاق» و«سیاست» می‌دانست و در این میان «منطق» را مقدمه‌ای شناخت آن‌ها می‌شمرد. دغدغه‌ی فکری او نه باستان‌گرایی، نه میتافزیک، نه الاهیات و نه طبیعت‌گرایی بود؛ بلکه سقراط گامی به پیش گذارد و ژرف‌ترین مسائل را در علم اخلاق، خودشناسی و جامعه مطرح کرد و از چگونگی موفق‌زیستن و معنای خوب‌بودن سخن می‌گفت: «خود انسان و چگونگی زندگی او بسیار مهم‌تر از فهم آرخه یا هستی است. انسان در وهله‌ی اول باید بداند که چگونه زندگی کند و بعد از آن به بنیان هستی‌پی ببرد» (کاپلستون، ۱۳۷۵).

این گزاره که «جهان‌شناسی را کنار بگذار و خودت را بشناس» نکته‌ی اصلی و شالوده‌ی فلسفه‌ی سقراط است. بی‌شک او شناخت خویشتن و من درون را بر شناخت و فهم هستی مقدم می‌دانست و استدلال می‌کرد که نخسین وظیفه‌ی آدمی، شناخت خویشتن است؛ «این کار به معنای درون‌نگری، روی‌تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن انسان است» (هالینگدیل، ۱۳۸۷: ۱۰۸).

از نظر او، فضیلت انسان با همه‌ی اجزا و مؤلفه‌های آن [مردانگی یا شجاعت، خویشتن‌داری یا میانه‌روی، عدالت یا درست‌کرداری، پارسایی و حکمت یا فرزانگی] همانا قابلیت و «کمال نهایی انسان در چگونه زیستن و نیل به سعادت است و انسان فضیلت‌مند هماره از سعادت بهره‌مند خواهد بود» (Brickhouse, 1994).  

وی باور داشت که اگر آدمیان حقیقت و ژرفای نیکی و بدی را بشناسند و بفهمند، به بدی و ناهنجاری گرایش پیدا نخواهند کرد. سقراط خطاب به کریتونمی‌گوید: «زندگی خوب، زندگی زیبا و زندگی عادلانه همگی یکی هستند… یک انسان خوب نه در زندگی و نه در مرگ هیچ زیانی نمی‌بیند» (افلاطون، ۱۹۹۷).

سقراط، افسون‌زده‌ی گفت‌وگو و عاشق افق‌های ناشناخته بود، سیر در «قلمرو ناشناخته‌ها»، «پویش دانایی»، «جست‌وجوی ناتمام» او بر جذابیتش بیشتر می‌افزود؛ «شكی نیست كه رمز و راز این جذابیت را باید در دلدادگی پیوستۀ سقراط به لطیفۀ گفتگو و طرز كار و طرز نگاه او به موضوعات مختلف، و در یك كلام، مسأله‌ی جاودانگی انسان جست‌وجو كرد» (لنگروردی، ۱۳۹۸).

براساس گزارش افلاطون در «آپولوژی»، کار روزانه‌ی سقراط حکیم، دیالکتیک، پرسش‌گری، دانش‌‌اندوزی و حقیقت‌‌جویی بود. او باور داشت که بزرگ‌ترین دلخوشی‌های من در آن است که هر روز از فضیلت گفت‌وگو کنم؛ در خود و دیگران به تفحص بپردازم… تا جان در بدن دارم از جست‌وجوی دانش و آگاه‌ساختن دیگران دست برنمی‌دارم.

بنابر گزارش «ویل دورانت»، سقراط جوانان و اندیشمندان را در بازار یا پرستشگاه آتن دور خود جمع و از آنان می‌خواست تا در مورد شرافت، فضیلت، اخلاق و دانایی سخن بگویند؛ خدایان، ارزش‌ها و خودشان را مورد پرسش، شک و ارزیابی قرار دهند (دورانت، ۱۳۸۷) و درستی آن را ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺑﻜﺸﻨﺪ. به‌باور او، فلسفه وقتی آغاز می‌شود که انسان یاد می‌گیرد شک کند؛ شک باورها، داشته‌ها و جزم‌ها. او با اشاره به شغل مادرش که قابله بود، می‌گفت: «همان‌طور که مادرم [قابله] بود و به زن‌ها کمک می‌کرد [فرزندان‌شان] را سالم به دنیا آورند، من هم مانند مادرم عمل می‌کنم و اندیشه‌‌های جدیدی به‌وجود می‌‌آورم و کمک می‌کنم تا افراد پاسخ‌های درست را از درون خودشان بیرون کنند.»

هدف سقراط از چنین کاری، ﺧﺮدﻣﻨﺪکردن و بیداری ﻣﺮدم، به‌ویژه جوانان آتن بود. او تلاش می‌کرد آنان در انجماد و ﺧﻤﻮﺩﮔﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺗﺨﺪﯾﺮ نشوند. ﺑﻪ همین ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ «ﺧﺮﻣﮕﺲ» ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ. براساس گزارش افلاطون در «آپولوژی»، خود سقراط نیز خودش را خرمگسی می‌‌‌دانست که از جانب خدا به دولت داده است تا اسپ نجیبِ سیاست و جامعه‌ی به‌خواب‌رفته‌ی آتن را با وزوز و نیش‌زدن آزار (بیدار) کند. سقراط برای خود رسالت ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ بزرگ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ؛ با آن‌که خودش می‌دانست کسی که در راه حق نبرد کند یا آن‌که با توده‌ی مردم به درستی و راستی سخن بگوید، زنده‌اش نمی‌گذارند؛ ولی راه دشوار و پر خطری را برگزید: «یقین‌زدایی»، نقد جامعه‌های «مطلق‌باور» و از «جهان بی‌خبر».

دو هزار و ۵۰۰ ﺳﺎل پس از ﺳﻘﺮاط، «روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﺑﺰرگی چون «آﻟﺒﺮت اﻟﻴﺲ» و «آﻟﻮرن بک» ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﻴﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎری از ﺣﺎﻻت ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ روایﻲ، ﻧﺎﺷی از ﻃﺮز ﺗﻔﻜﺮ ﻧﺎدرﺳﺖ اﺳﺖ. آﻧﺎن ﻧﻴﺰ در روشﻫﺎی روان‌درﻣﺎنی ﺧﻮد از «روﻳﻜﺮد سقراطی» ﺳﻮد ﺑﺮدﻧﺪ و ﺑﺎورﻫﺎ را ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ و ﻧﻘﺪ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ» (صاحبی، ۱۴۰۳).

ﺳﻘﺮاط در سال (۳۹۹ ق.م) به جرم هتک حرمت و بی‌‌اعتقادی به خدایان یونان و مخدوش‌ساختن یا فاسدکردن ذهن جوانان، به دادگاه کشانده شد. در متن ادعانامه‌ای که توسط ملتوس، آنوتوس و لوکون برعلیه سقراط ترتیب داده شده بود، آمده است: «[وی] برخلاف دین عمل می‌کند، به باورهای اعتقادی مردم اهانت می‌ورزد؛ منکر خدایان دولت‌شهر است و در عوض خدایانی دیگر به‌جای آنان می‌گذارد و جرم دیگر او این است که جوانان را فاسد می‌سازد» (راسل، ۱۳۴۰).

«از آن‌جا كه آتن نيز مانند دیگر دولت‌شهرهای یونانِ عصر سقراط، دین مدنی داشت و دین و سياست درهم‌تنيده بودند، بی‌دینی به منزله‌ی عامل تهدید دولت‌شهر و جرم مدنی شمرده می‌شد. بنابراین، اتهامات دینی می‌توانست همچون یک اقدام سياسی خراب‌کارانه، سقراط را به مرگ محکوم كند. از طرفی در «آپولوژی» شواهدی دال بر دین‌داری سقراط نیز وجود دارد. او هيچ‌گاه تلاش نکرد رفتار توهين‌آميزی نسبت به خدایان و به‌طور كلی دین دولت‌شهرش داشته باشد، حتا ادعای پيامبری و تبليغ دین جدیدی هم نداشت؛ بلکه صرفا در دین مستقر در یونان حضور عاملی چون «خویش» را وارد كرده و از این رهگذر، آن را در معرض پرسش‌هایی كه پاسخ ایجابی بر آن وجود نداشت، گذاشته بود. در این ميان آنچه آتنيان را نسبت به وی ناشکيب‌تر می‌ساخت آن بود كه جوانان آتنی مجذوب نوظهوربودن پرسش‌های بی‌پاسخِ وی می‌شدند» (قادری، ۱۳۸۸).

بر اساس گزارش افلاطون در «رساله‌ی آپولوژی»، سقراط در مقام دفاع از خود بر آمد، این اتهام را نپذیرفت و تأکید کرد که وی مردی عالم نیست و از این‌که دیگران او را داناترین فرد آتن می‌گویند، مبهوت و متحیّر است؛ فقط خدا دانا است… بیان حقیقت زیان‌آور است؛ دلیل این اتهام این‌ است که من نادانی‌ای حکمرانان و سیاست‌مداران را برملا ساخته‌ام و آنان بر من خشم گرفته‌اند… زیستن در میان مردم صالح، بهتر است از زیستن در میان مردم فاسد» (افلاطون، ۱۹۹۷). آلن بدیو (Alain Badiou) در کتاب «زندگی حقیقی»  (The True Life)می‌پرسد که هدف از «فساد» در ذهن دادستانی‌هایی که سقراط را به اتهام فاسدکردن جوانان محکوم به مرگ کرده بودند، چه بود؟ از نظر بدیو، فسادی که سقراط به آن متهم بود، نه فساد اقتصادی، نه فساد اخلاقی و نه سوءاستفاده از قدرت بود؛ بلکه اصل قضیه این بود که سقراط به صراحت تمام سرشت فاسدکننده‌ی قدرت حاکم را رسوا می‌کرد (بدیو، ۱۳۹۸).

دفاعیه‌ای پرشور سقراط و سخنان حکمانه‌ی او دادستان‌ها (ملتوس، آنوتوس و لوکون) را از موقف شان در قبال او منصرف نکرد و «آنان برایش خواستار مجازات مرگ شدند» (راسل، ۱۳۴۰). شاید آنچه داوران را پس از شنیدن دفاعيات سقراط، به صدور حکم اعدام ترغيب كرد، این بود كه وی با رویکرد سلبی، دین مدنی آتن را به چالش گرفته بود؛ یا این امکان هم وجود داشت که به دلایل سیاسی و شخصی سقراط را محکوم کردند و بر او دروغ بستند؛ یا این‌که جامعه‌ی آن‌‌‌زمان، ضعیف‌‌‌تر از آن بود که گفتمان‌های نقادانه‌ی یکی از فرزانگان و برجسته‌ترین متفکران خود را تحمل کند. چنان که سقراط در «آپولوژی» چنین استدلال می‌کند کسی که بخواهد در راه حق نبرد کند یا آن‌که با توده‌ی مردم به درستی و راستی سخن بگوید، زنده‌اش نمی‌گذارند.

هرکه در این بزم مقرب‌تر است

جام بلا بیشترش می‌دهند!

سقراط هنگام محکمه‌اش گفته است: اگر می‌اندیشید که با کشتن من می‌توانید کسی را از نکوهش زندگی زیان‌آورتان بازدارید، سخت در اشتباه هستید. این راه فرار، راهی نیست که ممکن یا آبرومندانه باشد. آسان‌‌‌‌ترین و شریف‌ترین راه، از پای درآوردن دیگران نیست؛ بلکه بهترساختن خویشتن است (راسل، ۱۳۴۰).

اﻣﺎ ﺳﻘﺮاط ﭘﺎﻳﺎن ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰی داﺷﺖ؛ مرگ، مرگ فیلسوفِ بیداری و آگاهی‌دهی. پس از پایان دادگاه و صدور حکم، سقراط گفت: «زمان رحلت فرارسیده و ما هر یک به راه خود می‌رویم؛ من به راه مرگ و شما به راه زندگی. کدام‌یک بهتر است، فقط خدا می‌داند» (راسل، ۱۳۴۰). سقراط را به زندان بردند و گروهی از شاگردان وی، راه فرار را از طریق رشوه‌دادن به نگهبانان به او پیشنهاد کردند (ویل دورانت، ۱۳۸۷)؛ درحالی‌که شاگردان و دوستان صمیمی‌اش، از جمله «کریتون» پیشنهاد فرار به او می‌دهند، ولی او مرگ را به فرار ترجیح می‌دهد و استدلال می‌ورزد که یک شخص درست‌کار باید به قانون احترام بگذارد؛ حتا اگر به ناحق محکوم و مجرم شمرده شده باشد.

«گزنفون» در «رسالات سقراطی» نقل می‌کند که سقراط حکیم، لحظاتی پیش از نوشیدن جام شوکران،  به کریتون، یکی از دوستان بسیار نزدیکش گفت: «کریتون عزیز! اندوهگین مباش. محکومیت من، تنها بی‌‌‌عدالتی جهان نبوده و نخواهد بود. بشریت پیوسته خلاف گفتار خود، کردار نشان خواهد داد. همواره خود را در کمال نادانی، دانا خواهد پنداشت؛ ولی دل قوی دار! خواهند بود انسان‌هایی که همیشه به‌دنبال عدالت باشند و هرگز حقیقت را قربانی مصلحت نخواهند کرد.»پ

سرانجام او با نوشیدن جام شوکران (جام زهر) به زندگی‌اش پایان بخشید (راسل، ۱۳۴۰). زهری که او  نوشید و به استقبال مرگ و جاودانگی رفت، تاوان بزرگی بود برای بیدارگری خفتگان و ترویج دانایی و معرفت. بدین ترتیب، دو هزار و ۵۰۰ سال پیش از امروز، فرزانه‌ای از فرازانگان جهان در ۷۰ سالگی در راه دانایی جانش را قربان کرد. به همین سبب از او به‌عنوان «قدیس و شهید فلسفه یاد می‌کنند» (کاتلین، ۱۹۵۰).

افلاطون در «آپولوژی» و «فیدون» که یکی از زیباترین و نغزترین متون ادبی جهان است، در واپسین لحظه‌های زندگی استادش چنین می‌نویسد: «چنین بود پایان کار دوست ما؛ دوستی که به حقیقت می‌توانم او را بهترین، خردمندترین و دوست‌ترین کسانی بدانم که تا اکنون شناخته‌ام.»

رومانو گواردینی، از مرگ سقراط به‌عنوان «مرگ زیبا و شجاعانه‌ای» یک فیلسوف یاد کرده و می‌گوید که حالت چهره‌ی سقراط در هنگام نوشیدن جام شوکران [چنان‌ که ژاک لوئی داوید آن را نقاشی کرده است]، بسیار مصمم و پر غرور بود و ترسی از مرگ نداشت؛ بلکه ترس اصلی او بیشتر به‌خاطر زنده‌ماندن به هر بهایی و زندگی همراه با نادانی است و به همین دلیل نیز او ترجیح می‌‌دهد که به قانون احترام گذاشته و جام دانایی را بنوشد تا برای ابد در میان نیکان جای گیرد (رومانو گواردینی، ۱۴۰۰).

هانا آرنت توضیح می‌دهد که شکاف میان فلسفه و سیاست به لحاظ تاریخی با محاکمه و محکومیت سقراط پدید آمد؛ این مسأله در تاریخ اندیشه‌ی سیاسی همان نقش نقطه‌ی ‌‌عطفی را ایفا می‌کند که محاکمه و محکومیت عیسی در تاریخ دین مسیح ایفا کرد. سنت اندیشه‌ی سیاسی ما زمانی آغاز شد که مرگ سقراط، افلاطون را از زندگی در پولیس ناامید ساخت و هم‌زمان او را در برخی بنیان‌های آموزه‌های سقراط به شک واداشت.

منابع:

  1. بدیو، آلن (۱۳۹۸)، زندگی حقیقی، ترجمه‌ی احسان پورخیری و حسین طیب، تهران: شوند.
  2. دورانت، ویل (۱۳۸۷)، تاریخ فلسفه: فصل اول: افلاطون، ترجمه‌ی عباس زریاب، تهران: علمی و فرهنگی.
  3. راسل، برتراند (۱۳۴۰)، تاریخ فلسفه‌ی غرب، فصل یازدهم: سقراط، ترجمه‌ی نجف دریابندری، تهران: کتاب‌های جیبی.
  4. صاحبی، علی (۱۴۰۳)، پرسش‌گری سقراطی، تهران: اسبار.
  5. قادری، حاتم (۱۳۸۸)، «تفسیری از نزاع سقراط و آتن»، فصلنامه‌ی تحقیقات فرهنگی، شماره‌ی ۶، صفحات۱۶۰-۱۴۳.
  6. کاپلستون، فردریک (۱۳۷۵-۱۳۸۰)، تاریخ فلسفه، ج۱، ترجمه‌ی جلال‌الدین مجتبوی، تهران: علمی و فرهنگی.
  7. گاتری، دبلیو.کی.سی (۱۳۷۵)، تاریخ فلسفه‌ی یونان، ج ۱۲، ترجمه‌ی حسن فتحی، تهران: فکر روز.
  8. گواردینی، رومانو (۱۴۰۰)، مرگ سقراط، ترجمه‌ی محمدحسن لطفی، تهران: طرح نو.
  9. لنگرودی، احمد راسخی (۱۳۹۸)، با سقراط در شهر گفت‌وگو، تهران: نشر اطلاعات،
  10. هالینگ دیل، رجینالد (۱۳۸۷)، تاریخ فلسفه‌ی غرب، فصل هشتم، ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ، تهران: ققنوس.
  11. Brickhouse, Thomas C. and Smith, Nicholas D (1994), Plato’s Socrates, Oxford University Press.
  12. Catlin, George(1950), A History of the Political Philosophers, London: George Allen and unwin Ltd.
  13. Taylor, Socrates(1953), The Man and His Thought (Garden City: Anchor Books.)
  14. Plato (1997), Plato Complete Works, edited by John M. Cooper and associate editor D. S. Hutchinson, Hackett.

(Apology, translated by G. M. A. Grube.