یلدا دانشکدهی حقوق را انتخاب کرد تا از حقوق طبیعی و اسلامی خود آگاه شود تا در نتیجه بتواند آنها را مطالبه کند و در نهایت، از آنها دفاع نماید. اما هیچگاه تصور هم نمیکرد که روزی طبیعیترین حقوق او را پیش رویش سر میبرند. او با سختیهای بسیار که سد راه اهداف بزرگش بود، مبارزه کرد تا به دانشگاه دولتی راه یابد و در رشتهی دلخواهش ادامهی تحصیل بدهد. وقتی فرمان رهبر طالبان مبنی بر منع ادامهی تحصیل دختران صادر شد، یلدا سیاهترین روزها و طولانیترین شبهای زندگیاش را تجربه کرد. دردی که از آن روز تا امروز او را زمینگیر کرده و راه درمان را از او ستانده است.
دیروز؛ «حقوق من چیست؟»
یلدا با نام مستعار خودش را معرفی میکند. یلدا از معدود دانشآموزانی بود که سالها پیش از فارغالتحصیلی از مکتب در مورد رشتهی دلخواهش با همه مشوره میکرد. با وجودی که دو خواهر و چهار برادر بزرگش نتوانستند ادامهی تحصیل بدهند، و شوق و علاقهی طبیعی به درس و تحصیل در فضای خانواده حاکم نبود، او توانست وارد دانشگاه شود. همه با طعنه به او میگفتند: «درس به دردت نمیخورد، کارهای خانه است که تو را به یک خانم خانه و همسر نمونه تبدیل میکند.» اما او با اصرار به همه میگفت و تأکید هم میکرد که هم کارهای خانه را خوب بلد است و هم با درس و کتاب میانهای خوبی دارد.
یلدا با تمام درد و اندوهی که در تمام وجودش حس میکند و او را میآزارد، آرامآرام حرف میزند و از آن روزها یاد میکند: «من بهخاطر اینکه در آزمون کانکور راهیاب شوم، زحمات زیادی را به جان خریدم. به خدا قسم خیلی زحمت کشیدم. بیشتر از پنجاه دقیقه پیادهروی میکردم تا به آموزشگاههای آمادگی کانکور بروم. در زمستان هم میرفتم. تمام شبها بسیار بیخوابی میکشیدم. اصلا تفریح را نمیفهمیدم. در محافل و مجالس دوستان و قوم اشتراک نمیکردم. حتا گردهمیهای خانوادگی را معطل میکردم. فقط درسهایم برایم اهمیت داشتند. بیستوچهار ساعت دربارهی آیندهی خود فکر میکردم. حتا تشویش میکردم که خدای نکرده آیندهام خراب نشود. به همینخاطر بلاخره با مشورههای زیاد با خانواده و استادان، تصمیم گرفتم که رشتهی حقوق را بخوانم.»
یلدا در این قسمت از حرفهایش با اشکهایش سخن میگوید. و صدایش از اندوه عمیقی حکایت میکند. فقط کلمههای خودش دردهای او را میتواند روایت کند: «به خدا خیلی سخت است. وقتی یادم میآید هر دم کشته میشوم. چون به راستی حقوق مرا پیش رویم سر بریدند. پسرها وقتی فارغ شدند و ما دخترها جز گریه کردن کاری از دست ما نیامد. وقتی راهیاب هم شدم، بهخاطر اینکه یک وکیل مدافع درست و حسابی شوم، و مدافع حقوق زنان و دختران در جامعهی مردسالاری مثل افغانستان باشم، زحمات زیادی کشیدم. ولی دانشگاه پایان نیافت، و مات و مبهوت به زنده بودن ادامه میدهم. وقتی همصنفان ما فارغ شدند، بسیار درد کشیدم. چون من محصل حقوق بودم، اما حقوق خود را گرفته نتوانستم. چهگونه میتوانستم دربارهی حقوق دیگران حرف بزنم.»
امروز؛ «حقوق من کجا است؟»
یلدا از دیدگاه خودش در مورد تعطیلی آموزش دختران از سوی طالبان چنین میگوید: «به نظر من بسته ماندن مکاتب و دانشگاهها بهروی دختران افغانستان جنبهی سیاسی دارد. و به دین هیچ بر نمیگردد. چون خداوند در قرآن کریم در آیهای که بهخاطر علم و دانش فرستاده، هیچگونه فرقی میان دختران و پسران قایل نشده است. و همچنین پیامبر گرامی ما فرموده که آموختن علم بر هر مرد و زن مسلمان فرض است. و در رابطه به اینکه کدام علم و در کدام سطح تحصیل شود، چیزی خاصی نگفته است. چون برای اینکه یک جامعهی کامل و پیشرفته داشته باشیم، هر علم و دانش برای هر زن و مرد مسلمان لازم است.»
یلدا در ادامه تأکید بر این میورزد که حوزهی تعلیم و تحصیل از قلمرو سیاست و تعصبهای سیاسی به دور نگهداشته شود. آنجا که ساحت آموزش در گرو تبعیضهای سیاسی و حکومتی قرار میگیرد، آیندهی یک کشور را به تباهی میکشاند. یلدا دقیقا به این نظر است: «من فکر میکنم که باید دولت آموزش و پرورش را از سیاستگذاریهای غلط خود جدا کند. و آموزش و پرورش نباید با سیاست یکجای باشد. چون ما دانشآموز و دانشجو هستیم، ما را به سیاست دولت هیچ غرض نیست. و دولت محترم هم نباید به کارهای آموزشی یک کشور دخالت کند.»
یلدا آخرین حرفهایش را با آه و افسوس میگوید: «حقوق من کجا است؟ این سؤال را متأسفانه من از طالبان پرسان نمیتوانم. از نهادهای حقوقی هم بدبختانه پرسان نمیکنم. هیچکسی حقوق زنان افغانستان را درک نمیتواند. من از وقتی که نتوانستم دیگر دانشگاه بروم، قوم ما مرا ریشخند میکند. دانشگاه دولتی که من میخواندم از روستای ما زیاد دور است، ولی باز هم مردم و قوم مرا تحقیر میکنند. واقعا پیش دخترهایی که میخواستم از حقوقشان دفاع کنم، شرمنده هستم. فقط دعا میکنم تا خداوند خودش رحم کند سر ما. دیگران به درد نمیخورند.»