close

پایان تلخ یک سفرِ ممنوع؛ خانه‌نشینی اجباری دختران بلخی

ساعت هفت صبح، نور طلایی آفتاب خیابان‌های مزار شریف را روشن کرده و جنب‌وجوش شهر آغاز شده است. جاده‌ها پر از رفت‌وآمد است و مردم کارهای روزمره‌ی خود را شروع می‌کنند. در میان همهمه‌ی عابران، دختران کوچک، دستکول و کتاب‌ در دست، به‌سوی مکاتب روان‌ هستند. برخی از آنان با دوستان‌شان می‌خندند و صحبت می‌کنند اما برخی دیگر مانند زینب، با چهره‌ای مملو از اندوه و دلهره، در سکوت به‌سوی مکتب قدم برمی‌دارد.

زینب ۱۳ ساله با چشمانی درشت و موهایی سیاه، بی‌توجه به صدای هارن موترها و همهمه‌ی مردم، به‌سوی مقصدی می‌رود که شش سال تمام با شوق آن را پیموده است؛ اما این‌بار این مسیر برای او آخرین راهی است که می‌تواند با کتاب‌ها و رویای کودکی‌اش همراه باشد.

زینب که خود را آماده می‌کند تا در آزمون پایان سال شرکت کند، برخلاف سال‌های پیش، هیچ شوقی ندارد. او می‌داند که پس از این آزمون دیگر حق ادامه‌ی تحصیل را نخواهد داشت. زینب می‌گوید: «دیگر نمی‌توانم به مکتب بروم. راه تاریک زندگی من شروع می‌شود. سال آینده من از درس خواندن محروم می‌شوم.»

گروهی از دختران صنف ششم یکی از مکاتب بلخ

رویاهایی که به کابوس تبدیل شدند

زینب خیلی کوچک‌تر بود که رویای داکتر شدن را در سر داشت. همیشه می‌گفت که می‌خواهد داکتر دندان شود و در آینده به مردم کمک کند. اما حالا و با تصمیم طالبان، رویایش به کابوسی تلخ تبدیل شده است؛ «می‌خواستم یک داکتر دندان شوم. ولی نمی‌شوم. این‌روزها روزهای آخر رفتن به مکتب است. خیلی جگرخون هستم.»

زینب در یک خانواده‌ی پنج‌نفری زندگی می‌کند. پدرش که بی‌سواد است، با شغلی آزاد و درآمد اندک، سعی کرده فرزندانش را از نعمت آموزش محروم نکند. مادرش نیز برای کمک به هزینه‌های زندگی، از صبح تا شام در خانه خیاطی می‌کند. زینب با صدایی پر از اندوه می‌گوید: «پدر و مادرم همیشه کوشش داشتند که ما درس بخوانیم و مثل خودشان بی‌سواد نشویم.»

با وجود وضعیت دشوار اقتصادی، زینب و خانواده‌اش هرگز کمبودی در مسیر یادگیری احساس نکرده‌اند. اما حالا، این دختر نوجوان با سؤال بزرگ و بی‌پاسخ مواجه است: آینده‌اش چگونه خواهد بود؟

زینب تصمیم دارد پس از محروم شدن از مکتب، در آموزشگاه‌های خانگی شرکت کند؛ «من هنوز امید خود را از دست نداده‌ام. می‌خواهم وقتی مکتب بسته شد، در کورس چیزهای جدید یاد بگیرم.»

زینب، دانش‌آموز صنف ششم در حال نوشتن کارخانگی خود است

هزاران دختر، یک داستان مشترک

هزاران دختر دیگر در افغانستان نیز داستان مشابهی دارند. در گوشه‌ای دیگر از شهر مزار شریف، زیبا، دختر ۱۴ ساله در خانه‌اش نشسته و مشغول مطالعه است. او نیز در صنف ششم درس می‌خواند و آخرین روزهای مکتب را سپری می‌کند.

زیبا که تنها فرد باسواد خانواده‌اش است، می‌گوید مادرش حامی اصلی او در مسیر یادگیری بوده است. مادر زیبا، که هرگز فرصت رفتن به مکتب را نداشته، همیشه به او می‌گفت که درس بخواند تا مانند خودش به زندگی سخت دچار نشود. اما با بسته‌شدن مکاتب به‌روی دختران بالاتر از صنف ششم، زیبا نیز امید چندانی به آینده ندارد.

زیبا می‌گوید: «هرچند هنوز امید دارم که دوباره بتوانم درس بخوانم و مکتب بروم، اما فعلا هیچ چیز معلوم نیست.»

زیبا که از صنف دوم تا اکنون اول‌نمره بوده است، با افتخار از تلاش‌هایش سخن می‌گوید؛ «وقتی دیدم پدر و مادرم بی‌سواد هستند، کوشش کردم خودم بتوانم به پای خود ایستاد شوم. پنج سال است که اول‌نمره هستم و استادانم زیاد دوستم دارند.»

زیبا وقتی به آینده‌ی مبهم خود فکر می‌کند، ناامید می‌شود. او که اول‌نمره‌‌ی صنف خود است، گاه برای یک سال بیشتر درس خواندن به چاره‌ای دیگری می‌اندیشد: «یگان وقت پیش خود فکر می‌کنم که هیچ درس نخوانم و به قصد ناکام شوم، چون این‌طوری می‌توانم یک سال دیگر هم مکتب بروم.» 

زیبا، دانش‌آموز صنف ششم مکتب/ اطلاعات روز

اشک‌ها و خداحافظی‌های تلخ در مکاتب

در صنف‌های درسی در مزار شریف، دختران صنف ششم با همدیگر خداحافظی می‌کنند. نیلاب، یکی دیگر از دختران دانش‌آموز صنف ششم می‌گوید که هر روز با دوستانش وداع می‌کند؛ «ما هر روز با صنفی‌های خود خداحافظی می‌کنیم چون تصور داریم که امروز روز آخر ما است. ما دیگر امیدی برای یادگیری نداریم و همیشه فکر می‌کنیم که خانه‌نشینی تنها راه پیش روی ما است.»

این سخنان نشان از آینده‌ای تاریک دارد که نه تنها این دختران، بلکه خانواده‌های‌شان نیز از آن نگران‌ هستند.   

تصمیم طالبان برای بسته‌شدن مکاتب دخترانه واکنش‌های گسترده‌ای را در داخل و خارج از افغانستان به‌دنبال داشت؛ اما با وجود این اعتراضات، طالبان همچنان بر تصمیم خود پافشاری می‌کنند. بیش از سه سال از بسته‌شدن مکاتب به‌روی دختران بالاتر از صنف ششم می‌گذرد.

دخترانی چون زینب، زیبا و نیلاب، با وجود محرومیت‌ها، هنوز امید خود را از دست نداده‌اند. آنان همچنان منتظر روزی هستند که دروازه‌های مکاتب دوباره به‌روی‌شان باز شود. مقام‌های طالبان پیوسته می‌گویند که روی این مسأله کار می‌کنند اما سؤالی که همچنان بی‌پاسخ مانده این است که چه زمانی این انتظار به پایان می‌رسد؟