close

اضطراب‌های قدیم و چالش‌های جدید مهاجران افغانستانی در ایران (۳ و پایانی)

سارا عنان

در قسمت سوم و پایانی، روایت فردی است که دودهه را در ایران در شرایط بد و برخلاف میلش زندگی کرده است. در این‌روزها اما خسته و مأیوس‌تر از همیشه است. مضطرب و نگران است و دیرتر سر کار می‌رود. سال‌های قبل وقتی جوان و پرتحرک بود، ذهن فعال و خلاقی داشت. در این اواخر اما ذهنش هم کند شده است. هجوم وحشیانه‌ی اضطراب و ناامیدی‌ای که در این‌روزها به جان او و سایر مهاجران افغانستانی افتاده، علاوه بر انگیزه، خیال او را هم گرفته است. حالا وقتی سر کار می‌رود، وقت و ذهنش مال خودش نیست. اسیر خبری است از اتفاقی که نیفتاده، از اتفاقی که افتاده ولی هیچ‌گاه در روانش تمام نشده، از اتفاقی که قرار است هر لحظه بیفتد. مهم‌تر از همه، حس می‌کند دیگر خودش نیست و به یاد نمی‌آورد که به‌خاطر تمام سختی‌ها و هزینه‌ی روحی و جسمی‌ای که در این ۲۰ سال کرد، کسی برایش اهمیت داده باشد.

او در سال‌های اول حضور در ایران، سعی کرد هرچه سریع‌تر استاکار شود. دویدن‌های مداوم و تلاش‌های بی‌وقفه گویای این بود که برای رسیدن به اهداف خود انگیزه‌ی کافی دارد. اما فرازونشیب‌های روزگار زوایای باطن زندگی را برایش هویدا کرد و از او فرد دیگری ساخت.

یک روز در هنگام گشت‌وگذار در شهر توسط پولیس گرفتار شد. او و جمعی از مهاجران افغانستان را مأموران پولیس اول به کلانتری بردند و بعد برای انتقال به اردوگاه ورامین، از آنان خواستند که سوار اتوبوس شوند. هنگام سوار شدن اتوبوس، سربازان با مشت‌ولگد آنان را داخل اتوبوس فرستادند. در اردوگاه نیز با برخورد غیرانسانی پولیس مواجه شد.

وی گفت: «به‌بهانه‌ی این‌که نتوانستم مثل سایر مهاجران کلاغ‌پر را به خوبی اجرا کنم، توسط پولیس با چوب دستی مورد ضرب‌وشتم قرار گرفتم. آخرین ضربات باعث شکستن دست راستم شد که برای مدت زیادی درد شدید را برایم به همراه داشت. من، بعد از آن نیز ده‌ها مرتبه توسط پولیس تحقیر شدم. صورتم زخمی شد و از بینی‌ام خون جاری گردید.»

او باور دارد که توسعه‌‌ی زیربناها در ایران، حاصل کار و تلاش کارگران افغانستانی آواره از سرزمین‌شان است. به‌گفته‌ی او، کسی نمی‌تواند فشار‌های وحشتناکی را که مهاجران در طول سال‌های کارگری در ایران متحمل شده‌اند انکار کند. تیره‌روزی‌های مهاجران افغانستانی تمامی ندارد. تجربه‌ای نزدیک به نیم‌قرن کار پرزحمت مهاجران افغانستانی در سخت‌ترین شرایط به آنان هویت ارزان‌ترین و سرکوب‌شده‌ترین کارگران در سطح جهان را داده است. ضمنا به‌گفته‌ی او، پرداخت بسیاری از هزینه‌هایی که از جانب کارفرما به کارگر در سایر کشورها وجود دارد، در ایران وجود نداشته و ندارد. نه برای کارگران حقوق و امتیازات اجتماعی پرداخت شده، نه در حوادث از آنان حمایتی صورت گرفته و نه خبری از حقوق اضافی‌کاری و لباس کار و هزینه‌های مربوط به ایمنی محل کار وجود داشته است.

به‌عقیده‌ی وی، وقتی حاکمان ایران مهاجران را لازم‌ دارند، با وعده و وعید و تحریک احساسات، از آنان لشکر درست می‌کنند تا برای منافع ملی این کشور قربانی شوند. وقتی لازم‌شان ندارند، شعار «اخراج مهاجران» را تکرار می‌کنند. بخشی از جامعه‌ی میزبان نیز وقتی می‌داند که به نیروی کار مهاجران افغانستانی نیاز است، از حضور آنان استقبال می‌کند، اما وقتی نیاز نمی‌بیند، آنان را مورد بی‌مهری و رفتار غیرانسانی قرار می‌دهد.

او در ادامه گفت: «در این مدت کارفرمایانی را شاهد بودم که چندین ماه از یک کارگر افغانستانی کار می‌کشد اما از پرداخت حقوق او سر باز می‌زند. مراجعه به پولیس هم برای این کارگر جز تحمل تحقیر و توهین، فایده‌ای ندارد، چون دولت هیچ قانون و دستورالعملی را در این زمینه تعریف نکرده است. وقتی کارفرما می‌داند که دولت از نیروی کار مهاجران افغانستانی دفاع نمی‌کند، طبیعتا از نیروی کار مهاجران سوءاستفاده می‌کند.»

افزون بر این، او رویداد دردناک افتادن پسر کاکایش از داربست را چنین روایت می‌کند: «پسر کاکایم از طبقه‌ی چهارم ساختمان از روی داربست افتاد و جان داد. کارفرما فقط اظهار تأسف کرد و حاضر نشد هیچ هزینه‌ای در برابر این رویداد متقبل شود. تلاش‌های ما هم بی‌نتیجه بود. به هر طرف رفتیم و هر دری را که زدیم، کسی حاضر نشد پاسخ‌گو باشد.»

از این‌رو، زندگی برای او در این مدت به‌عنوان مهاجر در ایران، کیفیت غریبی داشته است؛ سراسر ابهام، پر از نگرانی و استرس بی‌پایان بوده است. این اضطراب، برای او در سال‌های متمادی جزء زندگی‌‌اش بوده و اکنون دیگر بیش از تاب‌وتوانش است. می‌گوید خسته‌تر از آن است که بتواند به این همه اعلام خطر ماندن و اخراج پاسخ دهد. برای همین، اکنون که دوباره زنگ خطر اخراج مهاجران افغانستانی از ایران به صدا در آمده است، گرفتار درماندگی بیشتری است. مثل بسیاری از مهاجران دیگر که همین وضعیت را دارند.

او در پایان گفت که مهاجران در ایران دچار فرسودگی و بی‌رمقی شده‌اند. دولت این کشور نیز همین را برای مهاجران می‌خواهد. سیاستی که تلاش کرده مهاجران را در سایه نگهدارد تا هرگز احساس هویت و امنیت در کشور میزبان نکنند.