در افغانستان عبارات خودکشی و خودسوزی زنان را زیاد میشنویم و میخوانیم. وقتی زنی تمام راهها به رویش بسته میشود و از نظر شرایط عینی زندگی و وضعیت روانی به بُنبست مطلق میرسد و در چنان وضعیتی به زندگی خود خاتمه میدهد، گفته میشود که او خودکشی کرده است؛ اگر این خودکشی از طریق سوزاندن خود در آتش باشد، میگویند فلان زن دست به خودسوزی زده است. عبارات خودکشی و خودسوزی در این موارد از لحاظ تکنیکی درست به نظر میرسند. چرا که وقتی کسی بدون دخالت عملی مستقیم دیگران خود را به آتش میکشد، این کارش «خودسوزی» است. اما این عبارتها (خودکشی و خودسوزی) در اکثر موارد فقط در سطح تکنیکی درستاند. اگر شدت فشار، حجم آزار و عمق ستمی را که بر این زنان روا داشته میشود در نظر بگیریم، نه خودکشی آنان خودکشی است و نه خودسوزیشان خودسوزی است. این زنان کشته میشوند، اما نه به دست خود. آنان به دست مردم و حاکمانی کشته میشوند که تمام شرایط آن خودکشی و خودسوزی را تا دمِ آخر برپا نگه میدارند و در برابر این زنان میگذارند.
وضعیت برای زنی که خودسوزی میکند، این است: از یک سو مردم جامعه و از سویی دیگر حاکمان تمام انتخابهای سالم و روبهروشنایی را از دست آن زن میگیرند و همهی راههای گریز را بر او میبندند؛ بعد، گوگرد و پترول به او میدهند و به او میگویند «حالا یا تا نفس داری ستم بکش و شکنجه تحمل کن، یا خودت را بسوزان». وقتی آن زن خودش را به آتش کشید، آوازه میکنند که زنی به نام عابده در ولایت غور دست به خودسوزی زد. آیا این واقعا خودسوزی است؟ وقتی برای یک زن وضعیت چنان ظلمانی میشود که میداند مرگ با همهی تلخیاش بهتر از شکنجهی زنده ماندن است و آنگاه خود را میکشد، او خود را نکشته است؛ قاتل او خودش نیست. قاتل او همان مردم و حکومت و محیطی است که متقاعدش میکند و به او عینا نشان میدهد که رنج زنده ماندن برای او بسی بزرگتر و سنگینتر از مردن خواهد بود.
شاید کسانی بگویند که آیا تمام خودکشیها به خاطر این نیست که افراد از لحاظ ذهنی و روانی به آنجا میرسند که دیگر نمیتوانند زندگی را تحمل کنند؟ آیا هر بار که کسی دست به خودکشی زد، باید جامعه و حکومت و محیط را ملامت کنیم؟ اگر همیشه بار ملامت بر دوش دیگران بیفتد، مسئولیت فردی آدمها چه میشود؟ در پاسخ به این پرسشها، مخصوصا زمانی که بحث در مورد عموم افراد جامعه است، سخنان بسیار میتوان گفت. اما در مورد وضعیت خاص زنان افغانستان در زیر حاکمیت طالبان قضیه ابهام چندانی ندارد. به این معنا که فشار بر زنان در حدی است که شکستن و خرد شدن آنان از نظر روانی میتواند مستقیما به وضعیت موجود نسبت داده شود. دختر جوانی که حق درس خواندن ندارد، حق کار ندارد، تمام آزادیهای خود را از دست داده و عاملیت انسانیاش کاملا انکار میشود، پیشاپیش در زندان است. آنگاه، از باب پاشیدن نمک بر زخمی آنچنان عمیق، به همین زن بگویید که سر از هفتهی آینده بردهی کار و هوس مردی خواهد شد که تا پایان عمرِ این زن او را از نظر جسمی و روحی شکنجه خواهد کرد. آیا هنوز ابهامی هست که چرا بعضی زنان در برابر این چشمانداز از نظر روانی فرو میریزند و دیگر نمیتوانند سر پا بمانند؟ خودکشی و خودسوزی زن افغانستان در چنین وضعیتی رخ مینماید. عابدهی افغانستان خودسوزی نمیکند؛ به آتش کشیده میشود.