در کارخانه‌ی الگوریتم‌ها

نوجوانانی که فناوری تربیت‌شان می‌کند

اطلاعات روز
اطلاعات روز

عیدمحمد فروغ

در روزگار کنونی، دوره‌ی نوجوانی کم‌تر مرحله‌ای برای کشف است، بیشتر صحنه‌ای برای نمایش از پیش کارگردانی‌شده است. نوجوان پیش از آن‌که فرصت تجربه‌کردن و اندیشیدن داشته باشد، در محیطی رشد می‌کند که الگوریتم‌ها از پیش برایش تعیین کرده‌اند که چه چیزی را ببیند، بیاموزد، و حتا احساس کند. آنچه در گذشته فرآیندی انسانی و کند بود (یادگیری، تفکر، و بلوغ ذهنی)، حالا در چرخه‌ی سریع و پیوسته‌ی اطلاعات و تصویر شکل می‌گیرد. نتیجه، نسلی است که پیش از آن‌که فرصتِ «شدن» پیدا کند، از سوی فناوری‌های امروزی «ساخته» می‌شود.

در حقیقت، آموختن سفری است میان تجربه و خطا؛ انسان از راه زیستن و واکنش‌های محیطی و اجتماعی می‌آموزد. اما امروز نوجوان در فضای دیجیتال با دنیایی روبه‌رو است که در آن پاسخ‌ها از پیش آماده‌اند. سیستم‌های پیشنهاددهنده در رسانه‌های اجتماعی و فضای مجازی، مسیر جست‌وجو را می‌بندند و به‌ جایش پاسخ‌های کوتاه، فوری و جذاب ارائه می‌دهند. این الگوی یادگیری که براساس «پاداش فوری» شکل گرفته، ذهن نوجوان را به‌سوی دریافت سریع نتیجه‌ی بدون تلاش سوق می‌دهد. در نتیجه، نوجوانان می‌دانند چه بگویند، اما نه چرا؛ می‌فهمند چه باید کرد، اما نه از چه رو.

براساس تحقیقات عصب‌شناسی و تحقیق‌های انجام‌شده درباره‌ی تعامل نوجوانان با فضای مجازی، نتایج نشان می‌دهد که مواجهه‌ی مداوم با محتوای کوتاه و تحریک‌کننده، شبکه‌های عصبی مغز نوجوان را تغییر می‌دهد و بخش‌های مرتبط با پاداش فعال‌تر و بخش‌های مرتبط با تمرکز و تأمل ضعیف‌تر می‌شوند. این تحقیقات نشان داده‌اند که استفاده‌ی افراطی از ویدیوهای کوتاه موجب کاهش کنترل اجرایی و تمرکز پایدار می‌شود، و نوجوانان در این دوره به‌دلیل حساسیت بالا به پاداش‌های اجتماعی و عصبی، در برابر بازخوردهای دیجیتال واکنش‌پذیرتر اند. ذهن به سرعت عادت می‌کند که در برابر هر محرک، پاداش  دریافت کند؛ درست همان چیزی که الگوریتم‌ها طراحی کرده‌اند. در چنین محیطی، یادگیری به مصرف تبدیل می‌شود و «احساس دانستن» جایگزین «درک واقعی» می‌گردد. نوجوانان احساس می‌کنند که می‌فهمند، چون همیشه پاسخی آماده در دست دارند یا آموخته است، اما آنچه دارند، فقط تکه‌هایی از دانایی و دانش است، بی‌ریشه و بی‌پیوند.

اگر این چالش را از منظر نتایج تحقیق‌هایی که بر روی روان و شبکه‌های اجتماعی انجام شده‌اند بررسی کنیم، این فرآیند به نوعی بلوغ زودرس احساسی منجر می‌شود. نوجوان در معرض حجم گسترده‌ای از تصاویر، هیجانات، و مفاهیم قرار می‌گیرد که از نگاه ذهنی و سنی هنوز آمادگی هضم آن‌ها را ندارد. او پیش از آن‌که عشق، رنج یا خشم را تجربه کند، آن‌ها را از خلال تصویر دیده است. شبکه‌هایی چون تیک‌تاک و انستاگرام، احساسات انسانی را به محتوای کوتاه و قابل‌مصرف تبدیل کرده‌اند. نوجوان پیش از آن‌که زندگی کند، از زندگی اشباع می‌شود. ذهنش پر از بازنمایی تجربه است، ولی کم‌تر یا نه خود تجربه.

در افغانستان، این وضعیت لایه‌های عمیق‌تری دارد. نوجوانانی که از آموزش و آزادی اجتماعی محدود و محروم شده است، و حق ندارد تجربه‌ها و تعاملات را در زندگی واقعی و آزادانه تجربه کند، سراغ جهان دیجیتال می‌رود و آن ‌را میدانی تفریح و یادگیری تلقی می‌کند. اما مشکل این‌جا است که در این میدان، ارزش‌ها و معیارها متعلق به آنان نیست. الگوریتم‌های جهانی همان محتواهایی را به آنان عرضه می‌کنند که در لندن، نیویورک و برلین محبوب ‌اند: معیارهای زیبایی، موفقیت، و روابطی که هیچ نسبتی با زیست یک نوجوان افغانستانی ندارند. در نتیجه، نوجوان یاد می‌گیرد که برای «دیده‌شدن» باید شبیه دیگری باشد؛ دیگریی که هیچ نسبتی با خودش ندارد. هویت او در گفت‌وگوی یک‌طرفه با الگوریتم شکل می‌گیرد؛ گفت‌وگویی که در آن پاسخ از پیش نوشته شده است.

این پدیده را می‌توان «درونی‌سازی الگوریتمی» نامید: حالتی که در آن منطق پلتفرم‌ها به بخشی از روان نوجوان تبدیل می‌شود. او به ‌تدریج همان‌طور می‌اندیشد که سیستم از او انتظار دارد. خشم سریع، شوخی سطحی، هیجان کوتاه، و پاسخ فوری. در این حالت، الگوریتم‌ها فقط محتوا را هدایت نمی‌کنند بلکه شکل تفکر را نیز بازتعریف می‌کنند. نوجوان در چرخه‌ای گرفتار می‌شود که در آن احساسات، دانایی و حتا سکوت تابع الگوریتم‌ اند.

در این میان، یک بحران دیگر هم رخ داده است: توهم آموختن. نوجوان امروزی با دسترسی بی‌پایان به اطلاعات، باور دارد که می‌داند، اما دانایی‌اش بدون ساختار و بی‌ریشه است. برای همه ‌چیز پاسخ دارد، اما نه از سر مطالعه‌ی عمیق و ریشه‌ای بلکه از اثر جست‌وجو در ابزارهای دیجیتالی. این «دانستن بدون اندیشیدن» در زندگی واقعی خود را به شکل اضطراب، حوصله‌نداشتن و ناتوانی در گفت‌وگو نشان می‌دهد. براساس چندین گزارش، آموزگاران در کشورهای مختلف می‌گویند که «دانش‌آموزان امروز دیگر نمی‌توانند طولانی فکر کنند؛ ذهن‌شان به تغییر تصویر عادت کرده است».

در افغانستان، جایی که آموزش رسمی ضعیف و دسترسی به کتاب و گفت‌وگو محدود است، این وضعیت خطرناک‌تر می‌شود. نوجوانانی که برای یادگیری به یوتیوب یا تیک‌تاک پناه می‌برند، اغلب دانشی را می‌گیرند که در ظاهر علمی است، اما در عمل سطحی و از بافت اجتماعی‌شان جدا. آنان می‌توانند جمله‌های فنی و قسمت‌هایی از یک بخش آموزشی را یاد بگیرند و تکرار کنند، اما از تحلیل و ارتباط‌دادن عاجز اند. به ‌عبارت دیگر، «ظاهر دانایی» جایگزین «فرآیند دانستن» شده است.

از نظر اجتماعی، نتیجه‌ی این فرآیند نوعی تنهایی جمعی است. نوجوانان در کنار هم هستند، اما هرکدام در جهان شخصی خود زندگی می‌کنند؛ جهانی که براساس ترجیحات و سابقه‌ی مصرف‌شان ساخته شده است. این انزوا، حس هم‌نسلی و تجربه‌ی مشترک را از میان برده است. مکتب و خانواده که میدان واقعی شکل‌گیری هویت جمعی هستند، اکنون در برابر جهان دیجیتال کم‌کم رنگ می‌بازند. هر نوجوان، جزیره‌ای است که با موج‌های بی‌پایان محتوا احاطه شده است.

اما شاید عمیق‌ترین پی‌آمد این جهان، از میان رفتن «شک» باشد. شک، زیربنای اندیشیدن است. اما الگوریتم‌ها شک را حذف می‌کنند، چون فاصله‌ی پرسش با پاسخ فقط یک «کلیک کم‌تر» است. نوجوان امروز با فاصله‌ای میان پرسش و پاسخ زندگی نمی‌کند؛ پرسش هنوز کامل نشده که پاسخ آمده است. در چنین جهانی، تفکر کم‌رنگ می‌شود، تخیل تحلیل می‌رود، و یادگیری به تقلید تبدیل می‌گردد.

اگر این مسیر ادامه یابد، نسل آینده با فقر دانایی روبه‌رو نخواهد شد، بلکه با فراوانی اطلاعات و دانستی‌های بی‌ریشه روبرو می‌شوند. نسلی که همه‌چیز را می‌داند، اما هیچ‌چیز را نمی‌فهمد؛ که درباره‌ی هر چیز نظر دارد، اما هیچ تجربه‌ای ندارد.

این‌که چطور و‌ چگونه از این چرخه فاصله گرفت، راه‌حل آسان و ساده‌ای وجود ندارد، اما بازگشت به مطالعه، گفت‌وگوی واقعی، آموزش انتقادی، و تربیت احساسی می‌تواند ذهن نوجوان را از «سرعت دانستن» به «آرامش فهمیدن» بازگرداند. فناوری دشمن نیست، اما اگر به‌ جای ابزار، به آموزگار بدل شود، انسانیت را می‌بلعد. مسئولیت همگی به‌خصوص دانشمندان دیجیتالی این است که به نسل امروز یاد دهند چگونه در جهانی پر از الگوریتم، هنوز خودشان باشند و واقعی زندگی کنند. 

با دیگران به‌‌ اشتراک بگذارید
بدون دیدگاه