close
Photo: pinterest

آنتیگونه؛ به‌سوی مبارزه‌ی زنانه

عبدالکریم ارزگانی

سوفوکل، یکی از سه تراژدی‌نویس بزرگ یونانی که آثارشان هنوز باقی‌ است، نمایش‌نامه‌های بسیار نوشت. بنا به نقل تاریخ‌نویسان، بالغ بر صد نمایش‌نامه نوشت که از آن‌ همه صرفا تعداد معدودی بدست ما رسیده‌ است. از میان نمایش‌نامه‌های باقی‌مانده از او، و مشهورترین آن‌ها، سه تراژدی ادیپ فرمان‌روا، ادیپ در کلونوس و آنتیگونه بوده که امروزه یک سه‌گانه‌ (trilogy) قلمداد شده و با عنوان «افسانه‌های تبای» یا نمایش‌نامه‌های تبس شناخته می‌شوند. نمایش‌نامه‌های مذکور هرچند که دارای داستان واحدی هستند و تیرگی سرنوشت شخصیت‌های یکسانی را به تصویر می‌کشند، کاملا مجزا از هم نگارش شده‌اند. هر سه نمایش‌نامه‌ی افسانه‌های تبای درباره‌ی پادشاه تبای/تبِس، ادیپ فرزند لایوس هستند. قصه‌ی ادیپ شهریار مشخصا پس از فروید و روانکاوی‌اش که بر مبنای خوانش نمادین و روان‌شناختی اسطوره استوار شده بود، به شهرت رسید و فی‌الواقع تأویل‌های روان‌شناختی فروید از تراژدی‌ها و اسطوره‌های یونانی و مشخصا نمایش‌نامه‌های سوفوکل باعث شهرت هرچه فزون‌تر آن آثار کهن شد. لذا ما همگی تا حدودی به سرنوشت تیره‌ی او قبلا آشنایی داریم.

ادیپ در نوزادی در کوهستان رها می‌شود و شبانی او را یافته و به شاه کورینت می‌سپارد. ادیپ جوان، که از پیش‌گویی شوم خود آگاه می‌شود، کورینت را ترک کرده و عهد می‌کند که هرگز به آن‌جا باز نگردد تا باعث تحقق پیش‌گویی نشود. او در مسیر سفر خود با لائیوس درگیر شده او را به قتل می‌رساند و سپس به تبای رفته و بر جای پادشاه مقتول آن شهر به تخت نشسته و همسرش را به زنی می‌گیرد. پس از سال‌ها و پس از آن‌که پیش‌گویی تحقق می‌یابد و ادیپ شهریار از آن آگاه می‌شود، چشم‌های خودش را در می‌آورد و همسر-مادرش، یوکاسته نیز خودش را به دار می‌آویزد. خواهر-دخترانش به مراقبت از ادیپ می‌پردازند و تبدیل به چشم‌های ادیپ شده از او تیمارداری می‌کنند، حال آن‌که برادر-پسرانش، پولی‌نیکوس و اتئوکلس، وی را از خود می‌رانند. پس از مرگ ادیپ نبردی میان پولی‌نیکوس و اتئوکلس در می‌گیرد و آنان یک‌دیگر را به قتل می‌رسانند و کرئون که نزدیک‌ترین خویش آنان است حاکمیت شهر تبس را در اختیار می‌گیرد.

نمایش‌نامه‌ی آنتیگونه که شرح وقایع تراژیک آخرین افراد خندان ادیپ است، پس از مرگ برادر-پسران ادیپ آغاز می‌شود؛ آن‌جا که کرئون دستور می‌دهد تا اتئوکلس را با آیین خدایان و تشریفات کامل به خاک سپارند ولی جنازه‌ی پولی‌نیکوس را بر زمین رها کنند تا بپوسد و خوراک سگان و لاشخورها شود. دستور کرئون بسیار واضح قرائت می‌شود: «بگذارید بر خاک بماند، لاشه‌اش بی‌رحمت شود و خوراک و بازیچه‌ی سگان گردد.» هرچند که دستور کرئون برخلاف قانون خدایان و بی‌رحمتی به دنیای مردگان است، کسی جرأت نمی‌کند علیه آن بایستد، مگر آنتیگونه. او شبانه جسد برادرش پولی‌نیکوس را به خاک می‌سپارد و علاوه بر آن به ‌صراحت به کرده‌ی خود اعتراف می‌کند و خطاب به کرئون می‌گوید: «آری قانون تو را شکستم، زیرا نه زئوس چنین فرموده و نه خدای عدالت چنین قانوی بر عهده‌ی مردمان نهاده است‌.»

کرئون برادر یوکاسته و مامای آنتیگونه است و افزون بر این پس از مرگ اتئوکلس بدست پولی‌نیکوس به شهر تبس حکمرانی می‌کند و در نخستین روزهای فرمان‌روایی‌اش فرمان صادر می‌کند که هیچ‌کسی حق ندارد تا آیین خاکسپاری مردگان را برای پولی‌نیکوس به‌ جای آرد. کرئون در مقدمه‌ی فرمان خود رو به بزرگان می‌گوید: «روح و اندیشه‌ی هیچ‌کس را نمی‌توان شناخت، مگر آنگاه که کشورداری و قانون‌گذاری را بر عهده بگیرد… آن کس که زمام دولت را در دست داشته باشد و صلاح مردم را نیندیشد یا سخنی را از بیم دیگران بر زبان نیاورد در نظر من پست‌ترین مردمان است.» تا بدین وسیله حرف خویش را به کرسی بنشاند. مقدمه‌ی کرئون حداقل به دو دلیل بسیار مهم و روشن‌کننده است. دلیل نخست و روشن آن، همان است که نجف دریابندری در مقدمه‌ی ترجمه‌اش از آنتیگونه بیان می‌کند: «بیشتر دیکتاتورهای تاریخ مدعی رأی روشن و اندیشه‌ی نیک بوده‌اند.» یعنی کرئون عملا به‌وسیله‌ی این مقدمه خود را روشن‌اندیش، خردمند و صالح فرمانروایی معرفی می‌کند. دلیل دوم که پوشیده‌تر، ضمنی‌تر و در عین حال مهم‌تر از وحشتی‌ است که کرئون از عدم تأیید خویش دارد. مقدمه‌ی او تقلا می‌کند تا ترس کرئون را بپوشاند و همین منجر به افشای آن ترس می‌شود.

لازم است تا کرئون را نه یک دیکتاتور و خودرأی بلکه «صدای قدرت» و تجسم آن در نظر آوریم تا به ژرفای ترس و وحشت او پی ببریم یا ماهیت آن را مورد شناسایی قرار دهیم. آنچه کرئون از آن می‌ترسد همان عملی‌ است که آنتیگونه به انجام می‌رساند: سرکشی. مقدمه‌ی کرئون فی‌الواقع زرهی‌ است که پاشنه‌ی آشیل کرئون می‌پوشاند ولی در عین حال برق می‌زند و می‌درخشد و آن قسمت آسیب‌پذیر بدن او را افشا می‌کند. پاسخ به این پرسش که چرا کرئون، بیش و پیش از آن‌که شخص شود، صدای قدرت است؟ در همین ترس دست‌یافتنی و هویدا می‌شود. قدرت خواستار اطاعت بی‌چرا و فرمان‌بری محض از سوی مردمی ا‌ست که بر آنان فرود آمده است، کرئون بیش از آن‌که نگران نادرستی فرمان خویش باشد نگران پذیرفته‌نشدن آن است. فرمانی که می‌تواند درست یا نادرست باشد، آنچه مهم است پیروی کامل و تن‌دهی محض مردم به فرمان صادره است و ماهیت فرمان. لذا خطابه‌ی کرئون به‌گونه‌ی ضمنی برای پیشاهنگ‌ها که صدا و نمایندگان مردم اند، تأکید می‌کند که من صدای خرد هستم و با من ستیزه مکنید و اراده‌ی مرا فرمان برید. زمانی که آنتیگونه به دربار می‌آید و به جرم خود اعتراف می‌کند، دیالوگ و مشاجره میان آنان در درک این مسأله سودمند است:

آنتیگونه: اگر ترس زبان این‌ها [مردم] را نبسته بود، همه می‌گفتند آنچه کرده‌ام بایسته بوده است.

کرئون: هیچ یک از این‌ها با تو هم‌داستان نیستند.

آنتیگونه: هستند، اما نمی‌گویند. از تو فرمان می‌برند.

کرئون: تو شرم نمی‌کنی که فرمان نمی‌بری؟

اعتراض خشمگینانه‌ی کرئون با این پرسش که چرا آنتیگونه فرمان نمی‌برد، ماهیت قدرت و حاکمیت او را فاش می‌کند؛ قصور آنتیگونه نه انجام کاری ناصواب و ناشایست بلکه نافرمانی و سرکشی از فرمان پادشاه است. زمانی که هایمون، پسر کرئون و نامزد آنتیگونه، از عمل آنتیگونه جانبداری می‌کند و آن را درست می‌پندارد؛ کرئون او را «پست‌تر از زن» می‌خواند و از خودش طرد می‌کند و در پاسخ به اعتراض هایمون که می‌گوید «مردم شهرت چنین باور ندارند» که عمل آنتیگونه ناروا باشد، فریاد می‌زند که «من فرمانروایی را باید از مردمان شهر بیاموزم؟!» بدین طریق، اهمیت مسأله برای کرئون نه درستی رأی او بلکه جانبداری بی‌چرا از آن رأی است. آنتیگونه بدان جهت مورد خشم قرار می‌گیرد و به زنده‌به‌گوری محکوم می‌شود که فرمان کرئون را نادیده گرفته و نه بدان جهت که خاکسپاری پولی‌نیکوس عمل ناشایست بوده است: «آن‌که زمام دولت را بدست دارد، باید فرمانش مطاع باشد؛ خواه فرمان صواب بدهد و خواه فرمان خطا.»

ترس کرئون از سرپیچی همان عقده‌ای است که برای هزاران سال قدرت‌ها و دولت‌ها بیمار و رنجور ساخته و هنوز همه‌ی کسانی که قدرت را قبضه می‌کنند و آن را با دیگران در میان نمی‌گذارند، از آن در عذاب‌اند؛ عذابی که موجب ویرانی‌های جبران‌ناپذیر و هدررفتن زندگی‌های ارزشمند بی‌شمار گردیده/می‌گردد. عقده‌ای که به موجب آن فرمانبری محض امری حیاتی می‌شود، لذا ماهیت عمل از ارزش می‌افتد و هرچند که آن عمل ممکن بیهوده یا ذاتا خالی از ارزش باشد رعایت آن در عین فرمانبری کامل اهمیت پیدا می‌کند. فرمانی که در هیأت قانون درمی‌آید مصوبه‌ی مردم نیست و مستقیما از حاکمیت قدرت ناشی می‌شود، یعنی قدرت شخصا قانون را برمی‌سازد و «پادشاه سایه‌ی خدا روی زمین است»، با این‌حال مردم (که در فرهنگ مدرن شهروند خوانده می‌شوند) به ‌ناچار به آن فرمان تن می‌دهند، چون تنها گناه واقعی در قلمرو قدرت سرپیچی از قدرت است و قدرت عقده‌ی سرکشی را پشت درایت و قانون مخفی می‌سازد و انکار می‌کند.

برخلاف ادیپ، پدر-برادر آنتیگونه، که توان رویارویی با عمل خود را در خود نمی‌بیند و چشم‌هایش را بیرون می‌کشد؛ آنتیگونه عمل خود را جار می‌زند. او دو بار مرتکب نافرمانی می‌شود. یکبار آن نادیده‌گیری فرمان کرئون و در واقع انجام عمل علیه خواست او است که موجب خاکسپاری پولی‌نیکوس را فراهم کرده و جنازه‌ی او را در خاک می‌کند، بار دوم زمانی است که روبه‌روی کرئونِ پادشاه می‌ایستد و عملش را جار می‌زند. او فاش می‌کند که چه کرده است. اعتراف آنتیگونه بیش از عمل او اهمیت دارد؛ چه این‌که هرگز خاکسپاری پولی‌نیکوس به نمایش درنمی‌آید و صرفا نگهبان گزارش می‌دهد که آنتیگونه را زمان ناسزاگویی به بیرون‌کنندگان مرده از قبر و خاکسپاری دوباره‌ی جسد دستگیر کرده‌اند. قبلا آنتیگونه جسد را به خاک سپرده، نگهبانان جسد را از خاک درآورده‌اند. هرچند که خواهرش، ایسمنه، حاضر است که اگر آنتیگونه بگوید گناه این عمل را به عهده بگیرد ولی آنتیگونه او را برحذر می‌کند. عمل زبانی آنتیگونه و فاش‌گویی‌اش در برابر عمل زبانی قدرت قرار می‌گیرد. کرئون فرمان خود را جار می‌زند و آنتیگونه سرپیچی‌اش را فاش می‌گوید؛ هر دو به نوعی عمل زبانی متقابل مبادرت می‌ورزند.

پس آنتیگونه دو بار وارد عمل می‌شود، دو بار سرکشی می‌کند یا دو بار به قلمرو قدرت یورش می‌برد. یکبار عملا فرمان را نقض کرده و جسد را به خاک می‌سپارد و بار دوم در زبان به آن فرمان حمله می‌کند و در ساحت زبان جسد پولی‌نیکوس را به خاک سپرده و آیین مقدس مردگان به جای می‌آورد؛ چرا که حس می‌کند عمل او تنها در صورت شبیخون به فرم فرمان کامل خواهد شد و به انجام خواهد رسید. فرم فرمان زبان است. کرئون از زبان برای جار زدن فرمان استفاده می‌کند، نگهبان از زبان برای اقامه‌ی عذر تقصیر و طلب بخشایش بهره می‌گیرد (هرچند که مردد است و بسیار می‌اندیشد تا مبادا کرئون گزارش سرپیچی را با عمل سرپیچی یکی پندارد) و پیشاهنگ از زبان برای مخالفت با کرئون استفاده نمی‌کند هرچند در باطن با رأی او درباره‌ی عدم خاکسپاری پولی‌نیکوس مخالف است. ولی آنتیگونه در زبان وارد عمل می‌شود و به فرمان کرئون حمله می‌کند.

با این‌حال، همان‌طور که جودیت باتلر دریافته بود، عمل آنتیگونه یکسره با جنبش‌های فمینیستی غالب در فرهنگ معاصر متفاوت است. جودیت باتلر در کتاب «دعوای آنتیگونه» می‌نویسد: «به نظر می‌رسد که میراث سرپیچی آنتیگونه، در تقلاهای متأخر [فمینیستی] که در پی طرح مخالفت سیاسی به‌عنوان دادخواست حقوقی و در جست‌وجوی عقد مشروعیت سیاسی و مطالبات فمینیستی است، از بین رفته است.» فمینیسم متأخر، همانگونه که باتلر خاطرنشان کرده است، یکسره در پی تشکیل پرونده‌ی حقوقی برای مخالفت‌های سیاسی و مطالبات برابری‌طلبانه‌ی خود است و تلاش می‌کند تا دولت‌ها همچون یک پشتوانه‌ی مشروعیت‌بخش آن‌ را در راه رسیدن به اهداف‌اش یاری کنند، لذا پشت دروازه‌ی سازمان‌ها و دولت‌ها می‌ماند و یاری می‌جوید. ولی آنتیگونه درست در جهت مخالف و در پی سرکشی از قدرت و دولت عمل می‌کند و جبروت مردانه‌ی کرئون را تخریب می‌کند. آنتیگونه مرگ را به جان می‌خرد، تا یک وضعیت جبران‌پذیر را جبران کند. به‌گفته‌ی باتلر، برادر آنتیگونه وضعیت بی‌بدیل و جبران‌ناپذیر است، چیزی جانشین آن نمی‌تواند بود، چه این‌که آنتیگونه خود می‌گوید: «اکنون که مرا پدر و مادری نیست برادر دیگری نیز نخواهد بود.» لذا جسد پولی‌نیکوس پیش ‌از همه استعاره‌ای از خواستی بی‌بدیل و بدون جایگزین است، چیزی مانند عدالت و آزادی که نمی‌توان آن را با چیزی جایگزین کرد، چرا که نمی‌توان برای آیین خاکسپاری پولی‌نیکوس بدیل ارائه کرد.

همان‌طور که باتلر خاطرنشان کرده است، میراث سرکشی آنتیگونه را می‌توان همچون «نماد مبارزه‌ی زنانه علیه تمرکز قدرت و نمونه‌ای علیه اقتدارگرایی» مدنظر قرار داد. کرئون خطاب به هایمون به سخن می‌آید: «نظم است که جان مردم را نگاه می‌دارد، پس من هم باید جان نظم را نگاه دارم، نگذارم که زنی بر من چیرگی جوید.» این خطابه، امروزه به خطابه‌های دولت‌ها و قدرت‌های بی‌شماری مانند چه که یکسان است. قدرت بیمار عقده‌ی کرئون خویش است و این عدم سلامت یکسره او را به‌سوی تمرکز و اقتدار روزافزون سوق می‌دهد. آنتیگونه گرچه در آغاز بر فرجام سرپیچی خود واقف است، آن را می‌پذیرد و جنازه‌ی بردارش را در خاک می‌کند، این میراث آنتیگونه است: تمرکززدایی قدرت و نفی سلطه‌طلبی به‌ نیت ایجاد و حفظ وضعیت بی‌بدیل، یعنی عدالت.