close
Photo: Generated with AI

روایت دیروز و امروز؛ گرسنگی خُرد و کلان را می‌خورد

احمد برهان

فقر اقتصادی و بحران گرسنگی، با گذشت هر روز، در خانه‌ها و خیابان‌ها گسترش می‌یابد. مردم افغانستان درماندگی اقتصادی و گرسنگی شدید را، شب و روز، تا مغز استخوان‌شان احساس می‌کنند. کارگران بیکارتر و به تعداد گداها در خیابان‌ها افزوده می‌شود. گزارش نهادهای بین‌المللی در امور افغانستان، حاکی از تشدید بحران گرسنگی است. در این گزارش نوروز کودک، میلاد جوان، و مادر سالخورده از تجربه‌های‌شان ناشی از فقر و گرسنگی شدید می‌گویند. نوروز نوجوان گرسنگی را در لب‌های خشکیده، شکم گرسنه، و لباس کهنه حس می‌کند. میلاد جوان گرسنگی را در بیکاری همه‌روزه و نگاه‌های نگران مادر و خواهران بازمانده از تحصیل می‌بیند و از رنج آن‌ها رنج می‌برد. گرسنگی برای مادر دست‌فروش در ساعت‌ها انتظار، تغییر مداوم مکان و فرزندان سوءتغذیه رخ می‌دهد. آن‌چه که میان این کارگران خیابانی مشترک است گرسنگی همه روزه است.

۱. کودکی یعنی گرسنگی

کودکی، برای نوروز یازده‌ساله، یعنی گرسنگی- نه تفریح و بازی‌گوشی‌های دوره‌ی کودکی. نوروز وقتی صبح زود از خانه بیرون می‌شود، در کنار چهار-پنج لباس لیلامی، شکم گرسنه‌ی خودش را نیز حمل می‌کند. اول صبح می‌رود به طرف خانه‌ی فروشنده‌ای که از او لباس‌های لیلامی معمولا لباس‌های مردانه‌ی بی‌آستین را تهیه می‌کند. وقتی بلوزهای بهاری را دریافت می‌کند، بعد خودش را به نزدیک یکی از مکتب‌های منطقه‌‌ی‌شان می‌رساند. معمولا ساعت‌های هفت صبح، پیش از ورود دانش‌آموزان به داخل مکتب. اما اکثر روزها با ناامیدی مواجه می‌شود که در تمام روز او را رنج می‌دهد. بعد با شکم گرسنه -اکثر روزها بدون آن‌که چای صبح بخورد- از یک سرک به سرک دیگر با کفش‌های کهنه پیاده حرکت می‌کند. نوروز در حالی که شانه‌هایش از فرط گرسنگی به جلو افتاده، و با زبان خشک به سختی حرف می‌زند، با لحن غم‌انگیزی می‌گوید: «من تمام روز گرسنه هستم. بخدا هیچ چیز در خانه نداریم؛ حتا نان خشک پیدا نمی‌شود. هیچ کس کمکم نمی‌کند.»

نوروز قبل از ظهر وقتی می‌بیند که نتوانسته هیچ لباسی به فروش برساند، به شغل دومش پناه می‌برد. دو عدد برس کهنه‌اش را از خانه می‌گیرد و می‌رود گوشه‌ی خیابان روی خاک می‌نشیند. برس‌های کفش‌پاکی را روبه‌رویش قرار می‌دهد و هر عابری را که می‌بیند، با التماس و زاری می‌گوید: «بوت‌هایت را برس کنم؟» و همین‌گونه ساعت‌ها در انتظار می‌گذرد؛ ولی کسی حاضر نمی‌شود مگر برخی‌ روزها به‌صورت اتفاقی جوانی دلش برای نوروز بسوزد و به او اجازه بدهد که کفش‌هایش را برس بزند. نوروز درباره‌ی خانواده‌اش با سکوت می‌گذرد. به‌جای زبانش صورت آفتاب‌خورده و لب‌های ترکیده و پیراهن‌تنبال رنگ‌و‌رورفته‌اش سخن می‌گویند. او هرگز شامل مکتب نشده، چون هیچ‌کسی را ندارد. در آخر وقتی اگر لب‌های رنگ‌پریده‌اش تکانی بخورد، با صدای محزونی می‌گوید: «پدرم دو سال می‌شود که هیچ خانه نیامده است. من باید کار کنم بخاطر مادرم کار می‌کنم. گدایی هم می‌کنم بخاطر که کاروبار هیچ نمی‌چلد. یک دانه نان خشک که پیدا نکنم نمی‌شود.»

۲. جوانی یعنی درماندگی

«اولین تأثیر فقر کشتن فکر است.» جورج اورول، رمان‌نویس انگلیسی

میلاد (مستعار) جوانی است بیست‌و‌هفت‌ساله. اما به دو برابر بودن سن‌و‌سالش اصرار می‌کند. یعنی در اوج جوانی شبیه مردان پنجاه‌ساله شده است. حسی که هر روز او را می‌خورد- درست از سه سال پیش آغاز شده است. قبل از سقوط حکومت پیشین میلاد از رشته‌ی تعلیم و تربیه فارغ شد؛ ولی هیچگاه نتوانست در محدوده‌ی این رشته کار کند. شغلی که دوست داشت و برای آن عرق ریخته بود، هرگز نتوانست پیدا کند. مدرکی که او با خودش دارد، و روی آن سرمایه‌گذاری کرده بود، امروز مثل تکه‌کاغذی شده است که در کنج اتاقش افتاده است. و این رنج مضاعف میلاد را زمین‌گیر کرده است. و افق‌های روشن را کاملا تاریک ساخته است. میلاد در مدت این سه سال، انواع کارهای شاقه را تجربه کرده است. هر کاری را چند ماهی پیش برده و بعد، مشکلی پیش آمده و دوباره ماه‌ها بیکار شده است. آن‌چه که با او در این سه سال بوده است، و هیچگاه دست از سرش برنداشته است، «گرسنگی همه روزه» بوده است. میلاد وقتی حرف می‌زند، رنج عمیقی در لحن صدایش موج می‌زند و می‌گوید که فقر را هر روز نفس می‌کشد. و هر روز سنگینی آن را بیش‌تر از پیش روی شانه‌های نحیف‌اش حس می‌کند. میلاد جوان مثل یک کارگر سالخورده با صدای لرزان می‌گوید: «بیکاری عملا برایم یک شغل شده است- بدون شوخی. هیچ کسی کمک نمی‌کند. هر کس در غم خود گرفتار است. کراچی‌وانی کنی کار نیست. دست‌فروشی کنی کار نیست. بیخی سرگردان ماندیم چه کار کنم.»

گذشته از خودش، که فقر در بندبند وجودش خانه کرده و او را از درون می‌خورد، از دیدن خواهرانش نیز رنج می‌برد. با آمدن دوباره‌ی طالبان به قدرت، دو خواهر میلاد از رفتن به مکتب منع شده‌ اند. روزگار اقتصادی هم یاری نمی‌کند که حداقل در آموزشگاه‌ها به آموختن زبان انگلیسی مصروف شوند. میلاد می‌گوید سه سال در تاریکی و بدبختی گذشت و آینده هم همان‌گونه خواهد بود. تنها چیزی که از امروز با خود به فردا انتقال می‌دهد، «فقر و گرسنگی و رنج» است. گاهی وقتی با خودش خلوت می‌کند، فکرهای منفی تمام ذهن‌اش را تسخیر کرده و به خودکشی می‌اندیشد. میلاد در حالی که در فکر عمیقی فرو رفته، به آرامی زیر لب می‌گوید: «من تحصیل کردم؛ اما اصلا فکری برای آینده‌ی خود ندارم. مشکلات اقتصادی اجازه نمی‌دهد درباره‌ی آینده فکر کنم. بیخی دیوانه شده‌ام.»

۳. مادری یعنی گرسنگی

وقتی موترها از خیابان نسبتا شلوغ عبور می‌کنند، گرد و خاک بلند شده و روی چند قلم کالایی که روی زمین چیده شده اند، می‌نشینند. درست جایی که این مادر نشسته است و منتظر است تا یکی از عابران ایستاد شود و قیمت یکی از اجناس را بپرسد. اما این اتفاق هر روز رخ نمی‌دهد. روزهای که یک رنگ دارند و آن رنگ گرسنگی است. مادر دست پینه‌بسته‌اش را از زیر چادری خاکی بیرون می‌کند، یک تکه‌ی کهنه را گرفته و روی اجناس را پاک می‌کند. دوباره دست‌های لرزان‌اش را با سراسیمگی زیر چادری پنهان می‌کند. و همین‌طور منتظر می‌نشیند. انتظار و انتظار و انتظار است که خوراک روزانه‌ی این مادر دست‌فروش است. وقتی پایان انتظار چیزی نیست به‌جز خود انتظار، جوراب‌ها و لیف‌ها و قیدک موی و چند قلم دیگر را برداشته و تغییر موقعیت می‌دهد. تغییر مکان می‌دهد تا هم از ترس طالبان دور بماند و هم بخت‌اش را در جایی دیگری بیازماید. مادر در حالی که با نگرانی اطرافش را نگاه می‌کند تا طالبان پیدا نشوند، به آرامی می‌گوید: «هیچ کس از من نمی‌خرد. مردها که اصلا طرف من دور نمی‌خورند. دخترها هم می‌روند به دکان‌های کلان.» این مادر در پایان روز مجبور می‌شود دست به گدایی بزند تا مگر با نانی خشکی به خانه‌اش برگردد. شوهرش مرده است و دو فرزندش هنوز کودک هستند. اجناس را در زیر چادری پنهان می‌کند و این بار هر کسی که از پیش رویش می‌گذرد، به آرامی صدا می‌کند: «پیسه یک نان خشک را ندارم.»

به تازگی دفتر هماهنگ‌کننده‌ی امور کمک‌های بشری سازمان ملل (اوچا) در گزارشی گفته است که احتمالا برخی موادهای کمکی این سازمان برای نیازمندان افغانستان به دلیل کاهش بودجه قطع شود. افغانستان تحت حاکمیت طالبان با حدود چهل میلیون جمعیت، کثیری از مردم با گرسنگی شدید دست‌ به گریبان اند. در گزارش اوچا آمده است که برخی منابع حیاتی از جمله مواد خوراکی برای نیازمندان، سرپناه برای خانواده‌های بی‌خانمان، بهداشت برای مناطق دوردست، حفاظت و آموزش با خطر قطع شدن روبه‌رو است. اتفاقی که دامنه‌ی بحران گرسنگی را در افغانستان تحت حاکمیت طالبان تشدید خواهد کرد.