close

قصه‌ی روزان ابری (۱۳)

احسان امید

آن لحظه‌ای که پیام موافقت گفت‌وگو را برای من فرستاد، گستره‌ای از احساسات خوب در ذهنم شکل گرفت. با خود فکر کردم هم‌صحبتی با او فرصت خوبی است. شناخت مختصری که داشتم، او یکی از مدافعان خط اول حقیقت در راستای تحقق حقوق دختران و زنان افغانستان است؛ کسی که به‌خاطر تلاش‌ها و مبارزاتش، نامهربانی و رنج زیادی کشیده و در مقابل، هیچ‌گونه حمایت و پاداشی دریافت نکرده‌ است.

با روبه‌رو شدن با نادیا (مستعار)، چهره‌ا‌ی تیز و هشیاری می‌بینم. با چشمانی بی‌قرار و گاه با پلک‌هایی فروافتاده. با لبخندهایی واقعی و زورکی. چهره‌ای که می‌کوشد عیار و مسلط به‌ نظر برسد. با صدای صریح که حتا وقتی از درون شعله‌ور است، نمی‌لرزد. بی‌قراری تحمل‌ناپذیر سوزان درونش را حس می‌کنم، که ناشی از مشاهده و درک سریع‌ترش از وضعیت در جامعه است. اول تصور می‌کنم احتمالا جرأت ندارم با او درگیر بحثی شوم، زیرا حتا اگر پرسیدن سؤال با من است، او اما می‌تواند مرا جایی گیر بیندازد. در جریان گفت‌وگو اما هرگز خودخواهی و بلندپروازی او را ندیدم. فقط سؤال طرح کردم، حرف‌هایش را شنیدم و در جریان صحبت به چهره‌اش خیره شدم.

او به‌دلیل تنگدستی مادرش، تا سن نه‌سالگی نتوانسته به مکتب برود. تا مدتی در خانه نزد پدرش درس خوانده است. بعد شامل مکتب شده و قیل‌وقال، رفتار نامناسب، بی‌نزاکتی و حتا تحقیر هم‌صنفی‌هایش در مکتب را هم تجربه کرده است. نادیا از همان زمان دوست داشته متفاوت باشد تا هم‌رنگ دیگران. با اختیار پسندیده‌ که صدای ناهمگون باشد. کسی که دسته‌بندی شدن را پس می‌زند. کسی که حتا نباید آن‌ زمان به حساب می‌آمد، برایش اهمیت نداشته است. این حس و روحیه‌ی شگفت‌انگیز بوده که نادیا را متفاوت بار آورده و حالا او را به اوج قابلیتش رسانده است.

می‌کوشم تصور کنم اوضاع آن روزگار برای نادیا چگونه بوده است. او اما خودش آن را قصه می‌کند. او می‌گوید: «حس توان‌فرسای به حساب نیامدن برای من بهتر بود نسبت به راه‌اندازی سروصدا و بحث‌های خستگی‌ناپذیر با آدم‌هایی ناتوان و اسیر ذهنیت ضعیف که می‌ترسیدند موقعیت متفاوت و مخالف را اختیار کنند. اما بعدا که بزرگ شدم، آگاهانه بسیاری از آن به حساب نیامدن‌ها را پس ‌زدم. باید صدایم را به جایی می‌رساندم، حتا اگر شاهد بدترین اتفاقات هم می‌بودم. من باور دارم وقتی شخصیتی باهوش‌تر از خودمان خلق می‌کنیم، این اتفاقی است که می‌افتد. امروز وقتی من به راهم به‌سوی مبارزه و پیروزی ادامه می‌دهم، دیگران با دهانی باز منتظر هستند ببیند چه‌کسی اولین حرکت را بر می‌دارد.»

تا وقتی با نادیا گفت‌وگو نکرده بودم، تجسم می‌کردم او نومیدانه در جای خلوت نشسته و سرش را میان دست‌هایش گرفته ‌است. بعد متوجه شدم که این تصورم اشتباه بوده. او فرصتی برای این ‌چیزها نداشته و حالا هم ندارد. نادیا اهل ریسک و تلاش است و پی‌گیر تغییرات و نقش‌آفرینی برای بیرون‌رفت دختران و زنان افغانستان از شرایط نامطلوب و خفقان کنونی. می‌توان خشمی به سختی کنترل‌شده‌ی‌ او را هنگام صحبت کردن درباره‌ی محدودیت آموزش دختران توسط طالبان، در لحن صدایش درک کرد.

برای نادیا، محرومیت دختران از آموزش فاجعه‌آمیزترین اتفاق برای امروز و فردای افغانستان است. او از سیاست گروه حاکم و شخصیت‌ها و متنفذان جامعه به‌شدت انتقاد کرده می‌گوید: «مدعیان به‌ ظاهر پاسدار دیانت و سیاست در افغانستان باید روزی برای مردم افغانستان توضیح دهند که چرا در روزگاری که علم از همیشه قوی‌تر و حقیقت از همیشه واضح‌تر و دانش بشری از همیشه دسترس‌پذیرتر است، آنان بر چه دلایلی دروازه‌های مکاتب و دانشگاه‌ها را بر روی دختران بستند؟ و مهم‌تر از همه، چرا تعداد عوام‌فریب و دروغ‌گوی که روزگاری از آدرس مردم وارد قدرت شدند و به مکنت و موقعیت مالی خوب رسیدند، امروز مردم را رها کردند و رفتند و طرف حکومت غیرمشروع طالبان را گرفته‌اند؟ یا تعدادی از محافظه‌کارها که به‌خاطر منافع شخصی‌شان از گروه حاکم حمایت کردند و یا با محافظه‌کاری، مردم را از کار و زندگی دلسرد و بی‌سروسامان رها کردند. من همه‌ی آنان را مخاطب قرار داده و می‌گویم چه می‌توانستید باشید که بی‌اعتنا به مسئولیت‌های‌تان، مردم را در میدان بی‌سرنوشتی رها کردید و خود را کنار کشدید. چه بر سر شهامت اخلاقی‌تان آمد که درست وقتی لازم‌ بود در کنار مردم باشید، غیب‌تان زد و دنبال کار و زندگی‌تان رفتید.»

وقتی در جریان صحبت‌ها، زندگی و روحیه‌ی بلند نادیا را کاویدم و غیرت و شجاعت او را دیدم، از خود پرسیدم که چه نیرویی، چنین دختر درخشانی -برآمده از خانواده‌ی فقیر، عصاره‌ی نظام آموزشی عادی و محیط ناسالم- را به راهی کشانده که از بدو شناخت و درک مسئولیت‌اش آرمان دفاع از عدالت، آزادی و حمایت از محرومان را بپذیرد. نادیا تجسمی از یک دختر شجاع و جسوری است که در جست‌وجوی پاسخ به پرسش‌هایی ا‌ست که در تمام زندگی رهایش نکرده است. او می‌گوید: «آیا دختران و زنان افغانستان مستحق زندگی‌ای هستند که خودشان می‌خواهند یا نه؟ آیا این سیاست نامعقول و خودخواهانه‌ی‌ حکومت طالبان در مورد زنان و محدودیت بر آزادی و زندگی آنان پایان‌یافتنی است یا نه؟ چه‌کسی جز خود ما در برابر خشونت‌ها و رفتارهای غیرانسانی این گروه بدوی باید بایستد؟ آیا کسی می‌تواند درد و رنجی را که ما این‌روزها تحمل می‌کنیم، درک کند؟ اگر صادقانه پاسخ دهیم، قطعا نه.»

همچنان که حرف‌های نادیا را می‌شنوم و به آن می‌اندیشم، احساس نزدیکی‌ام به دیدگاه او، تبدیل به این حس می‌شود که وجود نادیا و مانند او برای افغانستان نعمت و نهایت با ارزش است. افغانستانی که در طول تاریخ روزگار خوشی برای مردمش، به‌خصوص دختران و زنان نداشته است. قصد می‌کنم به او بگویم افغانستان به شما ضرورت دارد و افتخار می‌کند، اما شکی در دلم جا خوش می‌کند و جرأت گفتن این حرف را می‌گیرد. به‌عنوان یک مرد می‌شرمم و این قلبم را به درد می‌آورد. فقط می‌گویم که افغانستان به شما افتخار می‌کند و به صدای‌تان احتیاج دارد تا ما مردان جامعه از این خواب بیدار شویم.

در ادامه‌ی گفت‌وگو، به هیچ وجه تعجب نمی‌کنم که نادیا عملگرا همزمان با عتاب و خطاب به گروه حاکم در افغانستان به‌خاطر محدودیت‌هایی که برای دختران و زنان وضع کرده‌اند، به راهش ادامه می‌دهد. به هر تقدیر، او وظیفه‌ی خود می‌داند که برای ایجاد تغییر در وضعیت زندگی زنان و دختران در افغانستان کار و تلاش کند.

نادیا می‌گوید: «چه‌کسی می‌تواند سرزنش‌مان کند، یا منع کند که قدم در این راه پرخطر نگذاریم، به‌خصوص زمانی که باید از خود دفاع کنیم. وقتی تمام شرایط زندگی انسانی را محدودتر می‌سازند، وقتی جماعت حاکم افراطی مانع رفتن به مکتب، دانشگاه و گشت‌وگذار به کوچه و خیابان می‌شود و روح و جسمت را محبوس و در چهاردیواری خانه قرار می‌دهد، دیگر هیچ تسکینی بهتر از ادامه دادن مبارزه و امید داشتن به نتیجه‌ی آن باقی نمی‌‌ماند. ممکن خود ما هرگز پایان خشونت و محدودیت زندگی بر دختران و زنان را نبینیم، اما برای پایان دادن و حداقل کاهش آن، حاضریم بدترین روزها و شرایط را تجربه کنیم. روزی شاید تاریخ به ما بگوید که چه‌کسی واقعا پیروز شد و چه‌کسی شکست خورد.»

از نادیا می‌خواهم نظرش را در مورد ظلم و خشونت‌های طالبان در قبال زنان، به‌خصوص زنان معترض و کسانی که تجربه‌ی زندانی شدن توسط طالبان را داشته‌اند اظهار کند. او می‌گوید: «زندگی زنان و به‌خصوص کسانی که در برابر سیاست‌های جاهلانه و استبدادی طالبان اعتراض دارند، زیر سایه‌ی ترس و وحشت ادامه دارد. میزان شکنجه و خشونتی را که زنان زندانی تجربه کرده‌اند، در بیان و کلمات نمی‌گنجد. اگر دلایل مشروح و مستند دال بر سختی‌ها و وحشتی را که دختران و زنان امروز در افغانستان از جانب طالبان می‌بینند، یا در زندان تجربه کرده‌اند را بدانی، کافی است به گزارش تکان‌دهنده‌ی سالانه‌ی وزارت خارجه‌ی امریکا مراجعه کنی و نگاه بیندازی. با خواندن آن گزارش متوجه خواهی شد که بر زنان زندانی و سایر عدالت‌خواهان در افغانستان چه رفتار و اعمال وحشیانه و فاجعه‌باری گذشته و می‌گذرد. رد پای این‌ وحشت و وضعیت در زندگی این روزهای همه‌ی زنان مبارز و عدالت‌خواه وجود دارد. در زندگی من هم مشهود است. کج‌خلقی، حواس‌پرتی، بی‌طاقتی و گاهی فرسودگی از کار و فعالیت. کافی ا‌ست به چهره‌ی من نگاه دقیق بیندازی تا ببینی که تمام این نشانه‌ها وجود دارد.»

نادیا در برابر سکوت و بی‌تحرکی اعضای جامعه که سرنوشت امروز افغانستان و به‌خصوص دانش‌آموزان و دانشجویان دختر را به تقدیر سپرده‌اند، و این وضعیت توان و عقل‌ سلیم مردم را فرسوده کرده و همه چیز را زیر سؤال برده است، دیدگاه معقول و حرف‌های با ارزشی مطرح می‌کند. او می‌گوید: «بزرگواری بلند و نیک‌رفتاری چندین سال قبل فامیل‌های آگاه و اعضای خانواده‌های با درک به خوبی یادم است. بزرگان و سرپرست خانواده‌ها، واقعا دلسوزانه و پرتلاش کار می‌کردند و سختی می‌کشیدند، هزینه‌ فراهم می‌کردند تا فرزندان‌شان به مکتب بروند و درس بخوانند. درس و مکتبی که در عقب آن امید وجود داشت تا آینده‌ی مطمئن و روشن را برای فرزندان و خانواده‌ها و در کل، جامعه‌ی افغانستان شکل دهد. امروز اما با روی‌کارآمدن طالبان به قدرت، همه چیز نابود شد و امیدها به یأس تبدیل گردید. سؤال این ‌است که چرا امروز عواقب خطرناک و جبران‌ناپذیر این سیاست‌ها به‌صورت آگاهانه به بحث گذاشته نمی‌شود و کدام حلقات و کشورها منافع‌شان را در قبال تداوم چنین وضعیتی برای افغانستان می‌خواهند؟ چرا هیچ صدا و فریادی به‌صورت جدی و عملی نه در داخل افغانستان و نه از جانب نهادهای بین‌المللی شنیده نمی‌شود؟»

نادیا به همان توقع و انتظاری که از او داشتم، وضعیت را به شیوایی شرح داد. به‌ قول او، زندگی دختران و زنان در افغانستان آسیب‌پذیر است. آنان باید هشیار باشند و گرانمایه. او آرزو می‌کند و امیدوار است که مبارزات و تلاش‌های زنان افغانستان در برابر بربریت و سیاهی (طالبان) فراموش نشود. نادیا انتظار دارد که این تلاش‌ها در آینده‌ی نزدیک به ثمر بنشیند و به‌خاطر سپرده شود. به‌خاطر انسانیت، شجاعت و وسعت و کمال بینش انسانی‌ کسانی که جان‌شان را در خطر می‌اندازند تا قشر عظیم جامعه، به یک زندگی آزاد و دلخواه‌شان برسند. برای ماندگاری و قدردانی اقدامات الهام‌بخش و مبتکرانه‌ای که همه روزه به‌نام و توسط زنان جوان‌ انجام می‌شود. به‌عنوان ندای حقیقت دختران و زنان در جامعه‌ای که گروه حاکم، سرسختانه می‌کوشد آن را تحریف کند.

نادیا گفت‌وگو را با بیان جمله‌ای از «می سارتون» که الهام‌بخش زندگی دختران و زنان امروز افغانستان است، نقطه‌ی پایان می‌گذارد: «آدمی باید همچون یک قهرمان بیندیشد تا بتواند چون انسانی کاملا شایسته رفتار کند.»