close
Photo: Anadolu

بی‌نیازی کاذب طالبان در چارچوب فرهنگ قبیله‌ای

یادداشت روز

طالبان طوری رفتار می‌کنند که گویی کاملا «بی‌نیاز» هستند. بی‌نیاز از جهان، بی‌نیاز از مردم افغانستان. این احساس بی‌نیازی افغانستان را از مسیر معمول رشد ملی بیرون خواهد انداخت و این سرزمین را به انحطاطی دچار خواهد کرد که تا حالا تجربه نکرده است.

امروز شما هر مفهوم مدرنی را که پیش طالبان بگذارید، آنان شانه بالا می‌اندازند و مسخره‌اش می‌کنند. حکومت فراگیر؟ طالبان نیازی به تشکیل حکومت فراگیر ندارند. رعایت حقوق زنان؟ طالبان نیازی به رعایت حقوق انسانی زنان ندارند؟ آزادی بیان؟ طالبان نیازی به آزادی بیان ندارند. کمک‌های بین‌المللی؟ طالبان از کمک‌های بین‌المللی بی‌نیاز هستند. به رسمیت شناخته شدن؟ طالبان هیچ نیازی ندارند که توسط جامعه‌ی جهانی به رسمیت شناخته شوند. رضایت شهروندان کشور؟ نیازی به رضایت شهروندان مملکت نیست. رعایت پروتکل‌های مرسوم سیاسی؟ طالبان نیازی به رعایت این پروتکل‌ها ندارند.

بخشی از این احساس «بی‌نیازی» برخاسته از روحیه‌ی غرور و ظفرمندی طالبان است؛ این که این گروه تمام جهان را شکست داده و پوز بزرگ‌ترین قدرت نظامی جهان، یعنی امریکا، را به خاک مذلت مالیده است. بخشی دیگر از این احساس بی‌نیازی ریشه در جهان‌بینی دینی طالبان، مخصوصا جهان‌بینی امیرشان، دارد. بر اساس این جهان‌بینی، عقب‌ماندگی این‌جهانی که چیزی نیست؛ حتا اگر تمام مردم افغانستان در راه خدا نابود شوند، باز هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است. فقط پاره‌ای از جمعیت مومنان جهان به رستگاری ابدی نایل شده ‌است.

در کنار این دو، منبع سومی هم هست که به طالبان احساس بی‌نیازی می‌دهد: فرهنگ قبیله‌ای. این مورد در فرهنگ قبیله‌ای چیزی به نام پیشرفت -آن‌گونه که در کشورهای متمدن درک می‌شود- اساسا مفهوم روشنی ندارد. فرهنگ قبیله‌ای یک دایره‌ی بسته و تمام‌شده است که قرار نیست در آن هیچ تغییر بنیادینی رخ دهد. در این فرهنگ، یک خان و بابا و ملا و ملک و بزرگ می‌رود و جایش را یک وارث برحق می‌گیرد که اطاعت از او بر تمام افراد قبیله واجب است. دیگران نیز وظیفه دارند که از کُدها و شعایر سنتی قبیله پیروی کنند و در طول نسل‌ها به روایتی از مسلمانی که هرگز نباید دگرگون شود وفادار بمانند. زندگی در این دایره گاه با بعضی مظاهر جدید رنگین‌تر می‌شود؛ مثلا، تلفون موبایل یا موتر و برق و ماشین قلبه می‌آید. اما فکر مردم قرار نیست تغییر کند. نهادهای آموزشی‌ای که اندیشه‌ی جامعه را تغییر بدهند، نمی‌آیند و نباید بیایند. چیزی نظیر دانشگاه سوربن در فرانسه یا هاروارد در امریکا و نظایر دیگرشان در کشورهای پیشرفته در فرهنگ قبیله‌ای کاملا غریب و بیگانه می‌ماند. انتخابات پدیده‌ای اضافی و مضحک به نظر می‌رسد. مفهوم رسانه‌ی آزاد حتا در حد یک الماسک خفیف و گذرا در آسمان فرهنگ قبیله‌ای نمی‌تابد. حق زن و قدرت زن و مشارکت زن در تصمیم‌گیری‌های کلان اجتماعی اعماق ضمیر افراد قبیله را ناراحت می‌سازد.

در چنین وضعیتی، اگر بازاری باشد که در آن دو-سه دکان پنچرگیری و چند «پترول‌پمپ» و چند دکان کفش و روغن و گندم فعال باشند، بازار اقتصاد کامل است. اگر رخت و آفتابه از پاکستان برسد، واردات حل شده و اگر مواد مخدر مسیرش به آن سوی مرز بند نشود، صادرات بی‌عیب است. اگر قبرستانی باشد که برای دفن مردگان جای کافی داشته باشد و ملایی باشد که به پسران نماز و روزه یاد بدهد و نکاح جاری کند و تشویش مردم در باره‌ی آخرت را رفع کند، نظام اجتماعی به هرچه نیاز دارد رسیده است. آیا در صورتی که امنیت قبیله از جانب قبایل یا اقوام دیگر به خطر بیفتد، قبیله افراد کافی دارد که شمشیر را با شمشیر و خون را با خون پاسخ دهند؟ اگر عصبیت قبیله‌ای اقتضا کند که افراد قبیله بر دیگران یورش ببرند، آیا قبیله مردان بهادر جانفشان کافی دارد که با سر و جان به امر ملک قبیله در میدان حاضر شوند؟ اگر پاسخ مثبت است، دیگر هیچ چیزی نمانده است که افراد قبیله به آن فکر کنند. زندگی کامل شده است و باید این گونه کامل بماند.

بودن در این وضعیت و خو گرفتن به این نگرش به طالبان (که برخاسته از این نظام فرهنگی هستند) اساسا مجال نمی‌دهد که چیزی به نام پیش‌نیازهای پیشرفت را درک کنند. تصور کنید که مالکان یکی از شرکت‌های پیشرو در حوزه‌ی تحقیقات هوش مصنوعی به طالبان پیشنهاد بدهند که شرکت مذکور را به قیمت ده میلیون دالر بخرند؛ آیا طالبان آن شرکت تحقیقاتی را (که شاید قیمت اصلی‌ فعلی‌اش ده میلیارد دالر باشد) به ده میلیون دالر خواهند خرید؟ پاسخ منفی است. چرا؟ برای این که چنان چیزی اساسا در ذهنیت طالبانی جایی برای درک‌شدن ندارد. شاید بسیاری دیگر هم بگویند که طبیعی است که افغانستان در این شرایط به شرکت تحقیقاتی فعال در حوزه‌‌ی هوش مصنوعی نیاز ندارد. اما این مثال به خوبی نشان می‌دهد که فاصله‌ی جهان و افغانستان در این روزگار چه صورتی به خود گرفته است. در یک کشور، هیچ آدم آینده‌نگری هوش مصنوعی را از هیچ معادله‌ای بیرون نمی‌گذارد؛ در کشوری دیگر، نفس سخن گفتن از هوش مصنوعی ابلهانه به نظر می‌آید.

طالبان بی‌نیاز نیستند

مقامات طالبان دو دسته‌اند: در نظر اعضای یک دسته، نصرت خداوندی این گروه را به قدرت رسانده و پیروی از دستورهای امیرالمومنین ضامن سعادت دنیوی و اخروی مردم افغانستان است. برای این دسته، اعتنا به خواست‌های مردم افغانستان یا جامعه‌ی جهانی از اساس بیهوده و پوچ است. در میان دسته‌ای دیگر، محور تبلیغات این است که طالبان به خواسته‌های مردم و جامعه‌ی جهانی بی‌اعتنا نیستند، اما زمان این «اعتنا» نرسیده است. استدلال این دسته این است که وقتی طالبان از سرکوب مخالفان کاملا فارغ شدند، آن وقت می‌خواهند برای حقوق زنان و دیگر چیزها (البته در همان حدی که خودشان می‌خواهند) نیز جایی باز کنند.

در هر دو مورد، آنچه غایب است آن درک «امروزین» از وضعیت جهان و تحولات شتابنده‌ی آن است. مثلا، برای هر دو دسته حذف آموزش زنان یا به تاخیر انداختن آن امری کاملا عادی است. زنان اگر دیرتر و در سطحی محدودتر درس بخوانند یا اساسا هیچ درس نخوانند، چه می‌شود؟ هیچ. این «هیچ» پاسخ طالبان است. فکر می‌کنند کشورهای دیگر، بدون دلیل یا علت خاصی، آموزش زنان را در نظام تحصیلی خود گنجانده‌اند و می‌شد نگنجانند. یا مورد روابط رسمی با کشورهای دیگر (در چارچوب قوانین بین‌المللی و اسناد و کنوانسیون‌های سازمان ملل) را در نظر بگیرید. طالبان چون چشم‌اندازی برای یک افغانستان پیشرفته در ذهن ندارند، با این ارتباطات حیاتی چنان برخورد می‌کنند که گویی وجود و عدم‌شان یکی است.

دو چیزی که اهمیت‌شان در نگرش قبیله‌ای پیشامدرن طالبان درک نشده، یکی سرعت تحول در فکر و اقتصاد و تکنولوژی و قدرت نظامی جهان است و دیگری نقش اجتناب‌ناپذیر روابط جهانی. امروز کشوری که دوازده ماه از بقیه‌ی جهان عقب می‌ماند، همان یک سال عقب نمی‌ماند. در هر ماه یک سال عقب می‌ماند یا بیشتر. دیگر چیزی به نام «ما نیز روزی به فلان درجه از پیشرفت خواهیم رسید» نداریم. شما اگر بیست سال بعد یک راکت وطنی تولید کنید، در آن هنگام آن راکت شما در برابر راکت‌های دیگران بازیچه‌ی مضحکی بیش نخواهد بود. انفجار پیجرهای حزب‌الله لبنان اگر درسی داشت همین بود که قدرت فقط در اراده‌ی جنگیدن تا آخرین قطره‌ی خون نیست؛ در دانش و تکنولوژی عصری و توان تولید و توزیع‌شان هست. داشتن روابط جهانی (که قطعا با پیش‌شرط‌های پذیرفته در سطح دنیا همراه است) نیز فقط یک تجمل دیپلوماتیک نیست. طالبان می‌توانند تا دل‌شان بخواهد زیر خیمه‌ها جمع شوند و سرودِ بی‌آهنگ در ستایش از رشادت‌های جنگجویان خود بخوانند. اما همین که بخواهند وارد مناسبات گسترده‌ی جهانی شوند (از دادوستد اقتصادی تا روابط نظامی و تکنولوژیک)، جهان از آنان لوازم این رابطه را خواهد طلبید. طالبان فکر می‌کنند که می‌توانند در کلام همکاری با تروریسم جهانی را انکار کنند و در عمل این همکاری را ادامه دهند؛ طالبان فکر می‌کنند که انحصار قدرت -از نظر سیاسی و قومی و ایدئولوژیک- برای خودشان و برای افغانستان هیچ هزینه‌ای نخواهد داشت و جهان نیز این انحصار را با دیده‌ی قبول تماشا خواهد کرد؛ طالبان فکر می‌کنند که در این قرن ممنوع کردن آموزش برای زنان یک امر داخلی افغانستان است و اعتراض سازمان ملل و ممالک دیگر دو پول ارزش ندارد؛ طالبان گمان می‌کنند که در جزیره‌ای به نام افغانستان می‌توانند سیستمی از حکومت‌داری را برپا کنند و نگه دارند که به هیچ اصل و ارزش بین‌المللی و حقوق بشری پابند نباشد. این حس استغناء و بی‌اعتنایی در میان طالبان اما پی‌آمدهای سنگینی برای افغانستان خواهد داشت. دلیلش هم این است که افغانستان در جریان و در طول همین بی‌نیازی کاذب حاکمان موجود خود در گردِ پیشرفت شتابنده‌ی بقیه‌ی جهان گم خواهد شد.