close

قصه‌ی روزان ابری (۲۲)

احسان امید

انضباط در زندگی را متأثر از شغل نظامی پدرش می‌داند. همگام با پدر، صبح‌های زود کتاب می‌خواند و می‌نویسد. وقتی پدرش به سمت محل وظیفه می‌رود، او هم به‌ طرف دانشگاه می‌رود. در سال‌های اخیر، به‌خصوص یک سال دوران دانشگاه زندگی منظم‌تری داشته است. در سمستر اول، دانشجوی اول صنف می‌شود. تمامی فعالیت‌های درسی، تفریحی و کاری در ساعت‌های مشخصی انجام می‌شود. در چنین شرایطی، پرانرژی و امیدوار پیش می‌رود تا پله‌های رشد و پیشرفت را به‌دنبال هم طی کند.

این، بخشی از زندگی سحر است که قبل از محرومیت از تحصیل داشته است. سحر در مورد این تغییر زندگی‌اش می‌گوید: «خیز و رشد من در خانواده‌ی منظم و مرتب اتفاق افتاد. پدرم نظامی و آدم سخت‌گیری بود. در دانشگاه هم فضا به‌صورت نسبی خوب بود. وقتی درس را در سمستر اول شروع کردیم، هر کس شرایط را می‌دید می‌فهمید که تا درس نخواند، رسیدن به سمستر دوم کار دشواری است. با وجودی که مشکلات وجود داشت اما شرایط بسیار خوب بود. جوانان، به‌خصوص دختران رو به رشد بودند. اما وقتی طالبان روی صحنه آمدند، همه چیز ناگهان عوض شد. روشنایی‌ها و امید جایش را به تاریکی و ناامیدی داد.»

در پی به قدرت رسیدن مجدد طالبان همه چیز تغییر می‌کند. دختران دیگر نمی‌توانند بالاتر از صنف ششم و در دانشگاه درس بخوانند. اکنون پدر سحر هم به‌خاطر ترس، تهدید و ترور از سوی طالبان کشور را ترک کرده و به ایران پناه برده است. این تغییرات ناگهانی برای سحر به این معنا است که دانش‌آموزان و دانشجویان دختر مجبور به ماندن در خانه می‌شوند و اجازه ندارند پا از خانه بیرون بگذارند؛ محدودیت‌هایی که به‌گفته‌ی او، با گذشت سه سال از حاکمیت طالبان، برای زنان افغانستان رو به فزونی است. حالا گروه طالبان برای سحر و سحرها حس و درک فضایی را دارند که مثل درنده‌‌های تندخوی امید و زندگی مردم را می‌بلعند.

سحر بیشترین خاطرات را از دوستانش در دوره‌‎ی آمادگی کانکور و یک سال دانشجویی دارد. او در مورد وضعیت اقتصادی‌اش در سالی که آمادگی کانکور می‌خواند، چنین می‌گوید: «پدرم یک نظامی پایین‌رتبه در وزارت دفاع دولت پیشین بود. پدرم خانواده را در سال ۲۰۱۳ از روستا به کابل آورد. در خانه‌ی کرایی در حاشیه‌ی شهر زندگی می‌کردیم. پدرم همیشه می‌گفت که بهتر است در یک خانه‌ای با امکانات کم زندگی کنیم تا امکان درس خواندن من و برادرم نیز وجود داشته باشد. در زمستانی که آمادگی کانکور داشتم، باید فاصله‌ی یک ساعت بین خانه و آموزشگاه را هر روز پیاده رفت‌وآمد می‌کردم. سخت بود، اما چون علاقه و انگیزه وجود داشت، سختی‌ها قابل تحمل بود.»

از سوی دیگر، محروم شدن دختران از تعلیم و تحصیل وقتی حامی و پشتیبان نداشته باشند که به آنان روحیه و امید بدهد، این احتمال را زیاد می‌کند که موجب آسیب آنان شود. ضمنا، سحر برخوردار نبودن دختران از مهارت تاب‌آوری را عامل اصلی استرس، اضطراب و افسردگی می‌داند. به‌گفته‌ی او، با وجودی که افغانستان سال‌های متمادی بحران را تجربه کرده است اما در راستای مدیریت بحران در سطح فردی و اجتماعی کار قابل توجهی صورت نگرفته است. او می‌گوید: «خانواده‌ها تصویر دور و بلندمدت از وضعیت کشور ندارند و فرزندان‌شان را برای آماده بودن در شرایط بحرانی آموزش و عادت نمی‌دهند. از طرفی مکاتب و دانشگاه‌ها هم در این زمینه برنامه‌ای ندارند تا آینده‌ی زندگی دانش‌آموزان و دانشجویان را به شکل مطلوب پیش‌بینی و حمایت کنند.»

سحر می‌افزاید که بعد از دستور طالبان مبنی بر مسدود ساختن دروازه‌های مکاتب و دانشگاه‌ها بر روی دختران، جامعه و به‌خصوص دختران ناگهان خود را در محدودیت و محرومیت یافتند. معلوم بود که دچار شوک شدند و کنترل زندگی و آرزوهایی که هر کدام شان و سرمایه‌گذاریی که از سوی خانواده‌ها صورت گرفته بود، سنگین و غیرقابل قبول به نظر می‌رسید.

سحر بعد از چند وقت ماندن در خانه دچار ناراحتی و تغییر رفتار می‌شود. او به‌جای حفظ روحیه و مطالعه و کار روی مهارت زبان، حس می‌کند داشته‌های قبلی‌اش نیز رو به نابودی است. از لحاظ جسمی ضعیف می‌شود و در شرایطی قرار می‌گیرد که هرگونه خطری مثل افسردگی او را تهدید می‌کند. وی عنوان کرد: «یک وقت متوجه شدم که ذهنم پر است از احساس تزلزل، عدم امنیت و ناتوانی.»

او در ادامه چنین می‌گوید: «قبول شرایط برای ما سخت بود. طالبان بخش بزرگی از دست‌آودهای مردم افغانستان و به‌خصوص دختران و زنان کشور را نابود کردند. خانواده‌ها روی فرزندان‌شان سرمایه‌گذاری زیاد کردند تا درس بخوانند و وارد دانشگاه شوند، اما همه ازبین رفت. من شخصا در دانشگاه هدف‌های زیادی داشتم، اما طالبان باعث شدند به هیچ‌کدام‌شان نرسم. طالبان ظلم بزرگ در حق دختران مرتکب شدند. در اول، به‌خاطر دوری دوستان و فضای دانشگاه، ناراحت بودم و لحظه‌ها کند می‌گذشت و گاهی از روی دلتنگی فقط گریه می‌کردم. نمی‌شد در خانه هم درس خواند و یا اصراری که پدرم داشت، کورس زبان را دنبال کرد. خواب و استراحت راحت هم نداشتم، همیشه کابوس می‌دیدم. چندین بار که به شهر رفتم، شاهد کنترل شدید رفتار و نوع پوشش زنان توسط گروه طالبان بودم. آدم وقتی خود را تحت مراقبت شدید اطرافیان ببیند، شرایط آلوده و غیرقابل تحمل می‌شود.»

سحر با گذشت مدت زمانی متوجه ‌می‌شود که راه‌حل این نیست و برای دوام حیات در شرایط سخت باید ظرف آلوده‌ی ذهن خود را پاک کند. با خود می‌سنجد که بهتر است فکری به تغییر حال و روحیه‌اش داشته باشد. حرکتی می‌کند و تغییری به‌وجود می‌آورد. شرایط را می‌پذیرد. به‌گفته‌ی او، خوبی پذیرش در این است که از آزار و اذیت در محیط کم‌تر آسیب می‌بینیم و کم‌تر متأثر می‌شویم. حالا سحر با دوستانش در ارتباط هست و با هم در یکی‌دو روز در هفته دیدوبادید دارند. با مشوره‌ی هم بیشتر و بهتر می‌توانند درس بخوانند. سحر توضیح می‌دهد که همه‌چیز را باید تحت نظر داشت و انرژی و زمان را روی فرصت‌‎هایی که وجود دارد متمرکز کرد. وگرنه رویدادهای منفی تحت حاکمیت طالبان آن‌قدر زیاد است که هر لحظه و هر روز، پرده‌ی بزرگ سیاهی را در برابر چشم‌مان قرار می‌دهد.

روی این حساب، سحر انضباط در زندگی را عامل کلیدی در موفقیت می‌داند. او به نقل از جیم ران، که گفته است «همه‌ی ما باید از یکی از این دو رنج ببریم: رنج انصباط یا رنج پشیمانی»، تأکید دارد که در سراسر زندگی‌مان می‌توانیم انتخاب کنیم که از کدام رنج ببریم؛ انضباط معمولا همان چیزی است که ما را از آنچه واقعا دل‌مان می‌خواهد دور نگاه می‌دارد. به‌گفته‌ی سحر، با انضباط شخصی و نیروی اراده می‌توان کارهای دشوار و دوست‌داشتی را به‌خاطر این‌که در درازمدت برای سعادت ما مفید اند انجام داد؛ یعنی، با این‌که دوست داریم صبح زود زنگ ساعت را قطع کنیم، برای ورزش کردن بیدار می‌شویم. از طرف دیگر، زندگی بدون انضباط قطعا زندگی سرشار از پشیمانی است، زیرا در آن هیچ کار ارزشمندی هرگز به ثمر نمی‌رسد.

از نگاه سحر، مشکل اصلی طالبان این است که «لج‌باز» و «کم‌فهم» هستند. فقط سعی می‌کنند جامعه را در قالب چارچوب خشک ذهنی خودشان بسنجند و تنظیم کنند؛ خواستی که به‌گفته‌ی او، در نزد مردم افغانستان خیال و محال بیش نیست. تجربه نشان داده و در همین سه سال حکومت طالبان هم معلوم شد که جامعه و به‌خصوص زنان در برابر محدودیت‌های غیرانسانی و مخالف کرامت انسانی‌ای که طالبان وضع کرده‌اند، کوتاه نمی‌آیند. واقعیت این است که طالبان تغییر نکرده‌اند، بلکه همان گروه قبلی و با افکار و ذهنیت بیمار و بدوی هست. این جامعه است که تغییر کرده و رفتارهای استبدادی و تاریک‌اندیش طالبان را قبول ندارد. اقشار مختلف جامعه، به‌خصوص زنان شجاع در هر موقعیت و فرصت در برابر رفتارها و سیاست‌های طالبان می‌ایستند و نمی‌پذیرند. طالبان تاب تازگی، امید، خنده و زندگی شاد را ندارند. آنان سبک‌مغز اند و ضد زندگی. آنان همه‌ی امیدها و دست‌آوردهای مردم افغانستان را نابود کردند.

در عین حال، سحر ترس و استرس را عاملی می‌داند که هر کسی را پژمرده می‌سازد، و طالبان تلاش دارند همین شرایط را در کشور تعمیم دهند. اگر ذهن ترسیده و خسته‌ی ما به ما بگوید که خسته‌ و ناامید هستیم، ساختار بدن ما، سلسله‌ی اعصاب ما و همه‌ی عضله‌های ما گفته‌ی ذهن خسته و ناامید را می‌پذیرند. بنابراین، ما نیز احساس خستگی می‌کنیم. اگر ذهن ما تاب‌آوری داشته باشد و علاقه و اشتیاق به زندگی و مقاومت نشان بدهد، بی‌آن‌که احساس خستگی کنیم، کار می‎‌کنیم و به زندگی ادامه می‌دهیم. تجربه نشان داده است که این کار و شرایط نیستند که انسان را خسته و فرسوده می‌کند، بلکه یأس و تیرگی روح است که ما را از پا در می‌آورد. بدن ما به‌شدت تحت تأثیر شرایط ذهنی و عاطفی ما است. این ذهنیت ما است که شرایط بدنی ما را تعیین می‌کند. یأس و ناامیدی زندگی را می‌کُشد.

با این همه و به‌گفته‌ی سحر، در این شکی نیست که زندگی در افغانستان توأم با درد و رنج زیادی است، اما درد و رنج هرگز نمی‌تواند بر شور و سرمستی زندگی چیره شود. باید چشم‌مان را به‌روی صبح نیلوفری زیبا بگشاییم. با تغییر دیدگاه نسبت به درد و رنج، از نفرت و خشم فاصله بگیریم و ترس و ناامیدی را به سرشاری و روشنی و آرامش جایگزین نماییم. این بهترین داروی آرام‌ساختن آشوب و هیاهوی ذهن ناآرام است.