close

قصه‌ی روزان ابری (۲۳)

احسان امید

در شور و شعف نوجوانی قرار دارد و به درس و مشق دلبسته است. به این درک دست‌یافته که فروغ علم، از شب سیاه خانه‌به‌دوشان روز روشن آفریده و ناتوانان و ازیادرفتگان از همین مسیر در موقعیت هزاران دانشجو، انجنیر، داکتر فداکار و آموزگار برجسته رسیده‌اند. از زندگی راضی است، مثل خیلی از دخترها. در اوج خوشی قرار دارد و در آسمان فتح و ظفر می‌درخشد که در کمال ناباوری هیولای طالب دوباره بر سریر قدرت می‌رسد. تن به پررنگی جهل و بدویت این گروه نمی‌دهد و استوار در برابر ترس و ناامیدی می‌ایستد. این امکان را با همه‌ی دشواری‌ها و سختی‌هایش شدنی نمی‌داند جز از طریق خواندن و نوشتن.

هدا، دانش‌آموزی است که صنف یازدهم مکتب را تمام کرده است. وقتی طالبان دختران را از آموزش محروم کردند، او هم مثل سایر دختران نگران و بی‌سرنوشت خانه‌نشین می‌شود. هدا خاطرات تلخ و دردآور از آن روزها را چنین بیان می‌کند: «آری، در کمال حیرت طالبان آمدند و قدرت را گرفتند. دختران را از رفتن به مکتب و دانشگاه محروم کردند. ناامیدی و روزهای سیاه برای دختران و زنان افغانستان از همان موقع شروع شد. در اولین روزها و شب‌های بعد از بسته‌شدن مکاتب، روز و شب به نظرم طولانی می‌آمد؛ در اوج ناامیدی، پایان‌ناپذیر بودند. شب‌ها از ترس و وحشتی که در جامعه به‌وجود آمده بود، نگران بودم و استرس داشتم. خوابم را از دست داده بودم. روزها هم خسته و ناامید طعم تلخ بی‌کسی و آینده‌ی تاریک را می‌چشیدم. هر که را می‌دیدی و از هر کسی می‌پرسیدی، همه یأس و محرومیت را حکایت می‌کردند.»

برای هدا تنها محرومیت از آموزش نیست که باعث نگرانی و اضطراب او شده و زندگی امیدوار و منضبط قبلی‌اش را برهم زده است، بلکه حالا داستان تازه‌ای هم در زندگی‌اش رخنه کرده است؛ خواستگاری. موضوعی که هدا اصلا دوست ندارد کسی در مورد آن حتا حرف بزند. خانواده‌ی او تأکید دارند که زمان و فصل زندگی مشترک می‌گذرد، اما هیچ نصیحت و هشداری نمی‌تواند روی هدا تأثیر بگذارد. هدا تصمیم‌اش را گرفته و می‌خواهد با داستان خودش زندگی کند و به آرمان و هدفی که دارد دست یابد. نمی‌خواهد و دوست ندارد به حرف‌های احساسی و عاطفی کسی تن دهد.

هدا اولین‌باری که شاهد آمدن خواستگار به خانه است، شدیدا مخالفت می‌کند و به پدرش می‌گوید که دست از این موضوع بردارد چون می‌خواهد به درسش ادامه بدهد. پدرش جواب می‌دهد که کدام درس؟ بعد وقتی متوجه می‌شود که هدا ناراحت شده، حرفش را اصلاح می‌کند و می‌گوید: «مگر کسی گفته تو درس نخوانی؟ فقط یک مراسم ساده می‌گیریم و نامزدی‌تان را اعلام می‌کنیم. بعد از این‌که درس تو تمام شد، عروسی می‌گیریم.» هدا قبول نمی‌کند. می‌بیند که پدرش از این مقاومت او اصلا راضی نیست اما صریح چیزی هم نمی‌گوید. مادر هدا بیشتر از پدرش نگران آینده‌ی او است. هدا درک می‌کند که مادر از دوستان و اطرافیان زخم‌زبان‌های زیادی می‌بیند. همین که برای راضی ساختن هدا همیشه از دوستان، اطرافیان و هم‌سن‌وسالان او مثال می‌آورد، خود گواه این مدعا است.

هدا تجربه‌اش را از این دوره چنین بیان می‌کند: «یک صبح دیرتر بود که از صدایی بیدار شدم. آفتاب روی سینه‌ی ساختمان همسایه افتاده بود. صدای مادرم می‌آمد که با کسی حرف می‌زد. خوب که گوش کردم، صدای مادر زهرا، عمه‌ام بود. می‌گفت یک خواستگار خوب، نامدار و پولدار برای هدا پیدا کرده‌ام. با دقت گوش می‌کردم که مادرم چه پاسخ خواهد داد. بعد صدای ضعیف مادرم را شنیدم که می‌گفت هدا قبول ندارد، می‌خواهد درس بخواند. حرف پدر خود را هم قبول نکرد. حالا پدرش هم دیگر اصرار ندارد؛ برایش اجازه داده هر طور خودش دوست دارد تصمیم بگیرد. مدتی باهم جروبحث کردند. از پاسخ مادرم خوشحال شدم و انرژی گرفتم. سرم را زیر لحاف بردم و از شدت خوشحالی گریه کردم. این فکر به ذهنم رسید که حالا که خانواده همه چیز را به اختیار خودم گذاشته، پس چطور می‌توانم از این فرصت استفاده‌ی مطلوب کنم.»

از این‌رو، هدا مثل بی‌شمار دختران شجاع کشور، تسلیم شرایط به‌وجودآمده نمی‌شود. اجازه نمی‌دهد هراس، ترس و ناامیدی داستان زندگی‌اش را عوض کند. هرچند به‌گفته‌ی او، مقاومت در برابر خواست‌های خانواده و فرهنگ سنتی جامعه کار آسانی نیست. هدا دلیل این امر را در اهمیت آموزش و آگاهی می‌داند. به‌گفته‌ی او، آموزش برای جامعه‌ی ما مثل جرقه‌ی آتش بر خرمن جهل و بدویت است. همانند، نسیم سحرخیز بهاری برای شگفتن غنچه‌های امید، زیبایی و روشنایی است. بوسه‌ای نوازش‌گر و نجات‌دهنده‌ی زندگی امروز و فردای ما است.

این‌جا است که هدا از بین همه‌ی راه‌های ممکن فراروی خویش، با «یار مهربان» به یاری خود می‌شتابد؛ با همان آشنای پرسخاوتی که صدها نسل بشر را معلم‌وار پرورده و فروتنانه با ذهن و ضمیرشان درهم‌تنیده است. بلی، با خواندن کتاب، یادداشت‌برداری و نوشتن خاطرات روزمره‌اش. حالا هم باور دارد که هیچ چیزی نمی‌تواند جای کتاب و نوشتن را بگیرد. به‌گفته‌ی او، با همه‌ی تنوع ابزارهای دیجیتال و گرایش جنون‌آمیز انسان امروز به آن‌ها، هیچ چیز جای کتاب را نمی‌گیرد. او اثبات ساده‌ی این مدعا را در رشد کتاب‌های کاغذی، در همین سال‌ها و حتا در کشورهای صنعتی می‌داند. هدا با کتاب و نوشتن وفادار مانده است. برایش گنجینه‌ی سرشاری به‌شمار می‌رود که به یاری آن می‌تواند به پاسخ سؤالات متنوع خود دست پیدا کند.

از این‌رو، هدا باور دارد که وقتی افراد دچار بحران می‌شوند، اولین گام این است که به آنان فرصت داده شود که خودشان باشند و خود را کاملا ابراز نمایند. در این هنگام، لازم است که فقط به احساس آنان گوش داده شود و در شرایطی که قرار دارند درک گردد. وقتی افرادی که دچار بحران شده‌اند احساس می‌کنند که به آنان گوش داده می‌شود و درک می‌شوند، احساس آرامش کرده و می‌توانند به‌صورت واضح‌تری فکر کنند و تصمیمات بهتری بگیرند. اگر فرد بحران‌زده احساس نکند که درک و پذیرفته شده است، امکان دارد امید «برگشتن به حالت عادی» را از دست بدهد. درجا بزند و هیچ گامی در راستای یادگیری و رشد خود بر ندارد. در این‌صورت نه تنها کمکی به شرایط فعلی وجود ندارد، بلکه آینده‌ای هم برای او وجود نخواهد داشت.

وقتی از هدا می‌پرسم که چگونه به این درک رسیده است، چنین پاسخ می‌دهد: «مهم است که ما ارزش‌های زندگی‌مان را بشناسیم. برای این سؤال‌ها پاسخ داشته باشیم که من برای چه می‌خواهم به زندگی ادامه بدهم؟ من در مواجهه با این چالش، در مواجهه با این فقدان، در مواجهه با این بحران می‌خواهم چگونه باشم؟ من می‌توانم به‌خاطر چیزی به زندگی ادامه بدهم. حتا در حین این توفان وحشتناک و بلا، در هنگام از دست دادن بهترین دست‌آوردها، حتا در غم از دست دادن عزیزترین‌ها در زندگی‌مان هنوز بتوانیم دلیلی برای روی پا ایستادن و ادامه دادن زندگی داشته باشیم. وقتی در بحران قرار می‌گیریم، ما دو گزینه بیشتر نداریم: یا می‌توانیم دست از زندگی بکشیم یا دلیلی پیدا کنیم که به زندگی‌مان معنا ببخشد.»

از سوی دیگر، هدا بر این باور است که طالبان دروازه‌ی مکاتب و دانشگاه‌ها را بر روی دختران بستند اما این توانایی را ندارند که جلو یادگیری و رشد آنان را بگیرند. به‌گفته‌ی او، این رویکرد طالبان موضع شماری از دختران را برای یادگیری و کسب آگاهی و رشد قاطع‌تر ساخته است. دختران و زنان در کشور تلاش دارند تا از راه‌های ممکن و فرصت‌های پیشرو بهره‌برداری درست و به موقع را داشته باشند. این دروغ بزرگ است که طالبان بتوانند جلو یادگیری و رشد دختران و زنان افغانستان را بگیرند.

افزون بر این، هدا اضافه می‌کند که طالبان این را بدانند که خواست‌ها و صدای دختران و زنان افغانستان قابل حذف نیست. این آرزوی‌شان که تلاش دارند فریاد و صدای عدالت‌خواهی زنان را در سکوت نگه‌دارند، محال، ناممکن و نقش برآب خواهد بود. تصور این‌که آرمان نیمی از پیکره‌ی جامعه حذف شود، ابلهانه و ناممکن است. چیزی را که وجود دارد و امروز در سراسر افغانستان طنین‌انداز است، چطور می‌شود حذف کرد یا در سکوت نگهداشت؟ حالا ممکن با زور و خشونت از یک ساحه یا منطقه به حاشیه برد، اما فردا از یک نقطه‌ی دیگر بلندتر و باقوت‌ بیشتر پا به عرصه‌ی حضور خواهد گذاشت.

با این همه، هدا باور دارد که بسیاری از حوادث تلخ زندگی از دست ما خارج است و بسیار اوقات نمی‌توان مانع از رخداد حوادث ناگوار در سطح فردی و اجتماعی شد. با این‌حال و به‌گفته‌ی او، می‌توان از شدت تأثیرات منفی و مخرب حوادث، رویدادهای سخت و طاقت‌فرسای زندگی کاست. امید، تلاش، اراده، همدلی، معنا و هدف را در کوران حوادث از دست نداد. در چنین شرایطی این ذهنیت که من می‌توانم برای کنترل و تغییر هرچند اندک شرایط، حال خودم و اطرافیانم، اتفاق‌ها، شرایط و جریان حوادث کاری کنم، قدمی بردارم و مفید باشم، ارزشمند است.