close

ترس طالبان از آزادی مباحث علمی

نگاهی به کتاب «انسان خردمند» و سیاست کتاب‌ستیزانه‌ی طالبان

اخیرا ریاست اطلاعات و فرهنگ ولایت بلخ مکتوبی عنوانی ناشران و مدیران کتاب‌خانه‌ها و کتاب‌فروشی‌های این ولایت با نقلی از فهرست کتاب‌های ممنوعه‌ی گروه طالبان صادر کرده است. در این مکتوب آمده است که کمیسیون ارزیابی کتاب وزارت اطلاعات و فرهنگ طالبان، کتاب‌های مندرج در این فهرست را پس از ارزیابی، مغایر شریعت اسلامی و اصول «امارت اسلامی» و باعث ایجاد ذهنیت خلاف فرهنگ افغانی دانسته است. بنابراین، به مسئولان کتاب‌خانه‌های عمومی و دانشگاهی و کتاب‌فروشی‌ها و ناشران دستور داده شده که کتاب‌های مندرج در فهرست را در صورت موجودیت، از کتاب‌خانه‌ها و کتاب‌فروشی‌های خویش گردآوری و از دسترس مراجعان خارج نمایند.

این فهرست ۴۳۳ عنوانی طیف متنوعی از کتاب‌های تاریخی، مذهبی، سیاسی و ادبی را شامل می‌شود. از «جریان‌شناسی تاریخ معاصر افغانستان» از امان‌الله شفایی، تا «مشارکت سیاسی زنان» از فاطمه جعفری، تا «خودت باش دختر!» از ریچل هالس، تا «عقاید یک دلقک» از هاینرش بل، تا «درباره‌ی دین» از فریدریش شلایر ماخر، تا «دریغا ملا عمر» از آصف سلطان‌زاده، و تا «نقدی بر ساختار نظام در افغانستان» از مجیب‌الرحمان رحیمی. به نظر می‌رسد که این تنوع در عنوان‌های ممنوعه بیانگر ترس طالبان از آزادی مباحث علمی باشد. با نگاه اجمالی به این فهرست پی می‌بریم که کمیسیون مذکور از انسجام کاری لازم برخوردار نبوده و بدون بازنگری دقیق، فهرست‌های ارسال‌شده از چند مرجع دیگر را یک‌جا کرده است. زیرا در این فهرست عنوان‌های برخی از کتاب‌های ممنوعه تکرار شده است؛ مثل کتاب‌های «قرآن، کلاشینکوف و لبتاب» از آنتونیو جیوستوزی، «افغانستان، آماجگاه فتنه‌ها و آسیب‌ها» از احمد سعیدی، «مردم هزاره و خراسان بزرگ» از تقی خاوری، «در خط آتش» از پرویز مشرف، و «مردم افغانستان گروگان‌های دیورند» از غلام‌محمد محمدی.

یکی از این عنوان‌ها، کتاب «انسان خردمند» از نویسنده‌ی اسرائیلی، یووال نوح هراری است که هنگام انتشار در یک‌دهه پیش، شهرت زیادی برای نویسنده‌اش کمایی کرد. این کتاب که ترجمه‌ی فارسی آن بارها تجدید چاپ شده است، به‌گونه‌ی عام‌فهم و بحث‌برانگیز، بسیاری از باورهای دینی ما درباره‌ی تاریخ انسان را به چالش می‌کشد و با جسارت مثال‌زدنی، روایت‌های زیربنایی جهان را زیر سؤال می‌برد. کتاب به طرح سؤال‌هایی راجع به تاریخ بشر می‌پردازد؛ این‌که چگونه در طول صد هزار سال اخیر، گونه‌ی انسان خردمند بر سایر گونه‌های انسانی غلبه کرد، چطور انسان خردمند به شهرنشینی و پادشاه‌سازی روی آورد، چطور شد که به خدایان، ملت‌ها و حقوق بشر ایمان آورد و… و دنیای ما در قرن‌های پیش رو چه شکلی به خود می‌گیرد؛ مباحثی که پیشرفت‌های گذشته را با دل‌مشغولی کنونی مرتبط ساخته است. احتمالا این کتاب به دلایل به چالش کشیدن مزیت یکتاپرستی، شرح منطق انسانی یک دین غیرابراهیمی، اسرائیلی بودن نویسنده و… از سوی حاکمیت گروه طالبان ممنوع‌المطالعه شده است. تحلیل محتوای این کتاب ارزشمند را وامی‌گذارم به فرصت دیگر و در این مجال به نقل چند نکته از این کتاب خواندنی بسنده می‌کنم.

نقش قدیمی چوب در ادب کردن

یک مثل قدیمی در زبان فارسی هست که می گوید «تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو و خر». این مثل توجیه‌گر بهره‌گیری از چوب به‌عنوان ابزار تأدیب از سوی کسانی است که خود را در نقش آموزگار در جامعه می‌بینند. مبارزه‌ی نسبتا گسترده‌ی فعالان فرهنگی علیه اعمال خشونت با اطفال در مکاتب و مکان‌های آموزشی و گسترش شهرنشینی در افغانستان، به‌ویژه طی دودهه‌ی اخیر، با آن‌که فرهنگ استفاده از چوب در راستای اعمال تأدیب دانش‌آموز را تا حدی کم‌رنگ کرد اما نتوانست از رواج بیاندازد. به یاد دارم که حدود ده-دوازده سال پیش روزی در صحبت با یک خانم آموزگار جوان در خانه‌ی او، از تجربه‌ی چوب خوردنم توسط معلم در سال‌های اول دانش‌آموزی‌ام یاد کردم. گمان می‌کردم که این، خاطره‌ای مربوط به گذشته است و ما وارد دوره‌ی گذار در شیوه‌ی ادب کردن شده‌ایم. اما آموزگار با لحن حق‌به‌جانب گفت که «شکر خدا هنوز دی.‌دی.آر نشده‌ایم. هنوز چوبک‌ام را دارم». این استدلال او که در افغانستان نمی‌شود بدون بهره‌گیری از چوب، دانش‌آموزان را ادب کرد، از نظر من بسیار واپس‌گرایانه بود، اما از آن‌جایی که مهمان خانه‌اش بودم، بحث را به درازا نکشاندم. استعاره‌ی «دی.دی.آر» که از برنامه‌ی خلع سلاح‌سازی افراد مسلح غیرمسئول و ملکی‌سازی آنان در اوایل دوره‌ی ریاست‌جمهوری حامد کرزی وام‌گیری شده بود، به استفاده از چوب در تأدیب دانش‌آموزان اشاره داشت.

نوح هراری با نقل یک مشق‌نگاره‌ی دانش‌آموز مکتبی در بین‌النهرین چهار هزار سال قبل، به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که این سنت چوب‌زنی برای ادب کردن، چقدر دیرپا بوده است؛

من داخل شدم و نشستم و معلمم لوحه‌ی مرا خواند. او گفت: «چیزی کم دارد!»

و مرا چوب زد.

یکی از مسئولان گفت: «چرا بدون اجازه‌ی من دهانت را باز کردی؟»

و مرا چوب زد.

ناظم گفت: «چرا بدون اجازه‌ی من از جا بلند شدی؟»

و مرا چوب زد.

دربان گفت: «چرا بدون اجازه‌ی من بیرون می‌روی؟»

و مرا چوب زد.

متصدی کوزه‌ی آبجو گفت: «چرا بدون اجازه‌ی من آبجو برداشتی؟»

و مرا چوب زد.

آموزگار سومری گفت: «چرا اکدی حرف زدی؟»

و مرا چوب زد.

آموزگارم گفت: «خطت خوب نیست!»

و مرا چوب زد (هراری، ص ۱۹۲).

مطابق روایت سرگذشت این دانش‌آموز، نه تنها آموزگاران، بل‌که ناظم و دربان و متصدی کوزه‌ی آبجو هرکدام به خود حق می‌داده‌اند و احتمالا عادت داشته‌اند که برای ادب کردن، از راهکار چوب‌کاری بهره گیرند. همان‌طور که اشاره شد، فرهنگ چوب‌کاری در دهه‌های اخیر، به‌ویژه در مکاتب خصوصی تا حدی کم‌رنگ شده است، اما هنوز در اغلب موارد به‌عنوان مؤثرترین راه ادب کردن استفاده می‌شود. از مدیر و آموزگار گرفته تا چپراسی مکتب و کفتان صنف از چوب یا ابزاری کمابیش به همان میزان آسیب‌زننده استفاده می‌کنند. البته طالبان که اصلاح رفتار اجتماعی را یکی از اولویت‌های مأموریت حکومت‌داری خود تعریف می‌کنند، غالبا از تازیانه‌ی دردناک‌تری، یعنی قمچین به‌طور گسترده به‌عنوان ابزار تأدیب بهره می‌برند. روزی نیست که خبری از قمچین‌کاری شماری از انسان‌های به‌زعم آنان منحرف به گوش نرسد. واقعیت‌هایی که نشان می‌دهد نه تنها راهکارها و رفتارهای تأدیبی طالبان، بل‌که حتا کسانی که به‌عنوان آموزگار، نقش روشنگر برای خود قایل هستند، چقدر واپس‌گرا و شبیه به رفتار آدمیانی در چهار هزار سال پیش است.

جایگاه پول

در فرهنگ سنتی افغانستان که طالبان در کنار شریعت اسلامی به آن می‌بالند، پول چرک دست خوانده شده است و فرد پول‌دوست در ظاهر امر مورد سرزنش قرار می‌گیرد. اگرچه که کارگزاران طالب در مقابل وسوسه‌ی به‌دست‌آوردن پول، از هیچ راه و روشی فروگذار نمی‌کنند؛ از تصاحب سهم گرسنگانی که از سوی سازمان‌های بین‌المللی بشردوستانه مستحق کمک‌های اضطراری شناخته شده‌اند تا تحمیل انواع جریمه‌ها و مالیات‌های کمرشکن بر شهروندان غالبا کم‌بضاعت. با این‌حال، آنان در پشت تریبون‌ها و بالای منبرها چنین وانمود می‌کنند که از مادی‌گرایی و پول‌دوستی بیزار اند و می‌کوشند مخاطبان شان را قانع کنند که پول‌دوستی خصلت پسندیده‌ای نیست.

نوح هراری در کتاب «انسان خردمند»اش اما از منظر دیگری به نقش پول اشاره می‌کند؛ به نظر او، پول فراگیرترین و مؤثرترین نظام اعتماد متقابلی است که تا اکنون ابداع شده است. به نظر او، «آنچه این اعتماد را آفرید شبکه‌ای بسیار پیچیده و طولانی‌مدت از مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بود. چرا من به صدف کائوری یا سکه‌ی طلا یا اسکناس دالر اعتماد دارم؟ زیرا همسایه‌هایم به این‌ها اعتماد دارند. و همسایه‌هایم به این‌ها اعتماد دارند، زیرا من به این‌ها اعتماد دارم. و همه‌ی ما به این‌ها اعتماد داریم، زیرا حاکم ما به این‌ها اعتماد دارد و این‌ها را به شکل مالیات از ما طلب می‌کند، و کشیش ما به این‌ها اعتماد دارد و عشر این‌ها را طلب می‌کند» (ص ۲۵۷).

هراری با بیان این واقعیت که فیلسوفان و متفکران و پیامبران در طی ده‌ها هزار سال، پول را بدنام کرده‌اند و آن را منشأ تمام پلیدی‌ها شمرده‌اند می‌افزاید؛ «پول، هرچه که هست، اوج تحمل و رواداری انسانی هم هست. پول از زبان، از قوانین دولتی، از موازین فرهنگی، از باورهای دینی و عادات اجتماعی سعه‌ی صدر بیشتری دارد. پول تنها نظام مبتنی بر اعتماد مخلوقِ انسان‌ها است که تقریبا هر شکافی میان فرهنگ‌ها را پر می‌کند و کسی را بر پایه‌ی گرایش‌های دینی یا جنسیتی یا نژادی یا سنی مورد تبعیض قرار نمی‌دهد. در سایه‌ی وجود پول حتا کسانی که همدیدگر را نمی‌شناسند و به یک‌دیگر اعتماد ندارند می‌توانند همکاری مؤثری با یک‌دیگر داشته باشند.» با این‌حال، هراری روی خطرناک سکه را نادیده نمی‌گذارد. او می‌افزاید: «همچنان که پول سدهای اجتماع و دین و دولت را درهم می‌شکند، خطر آن هست که دنیا به بازار یگانه‌ی خطرناک و بی‌رحمی تبدیل شود… بنابراین، تاریخ اقتصادی بشر حکم گذشتن از روی یک طناب باریک را دارد. مردم به پول برای سهولت در همکاری با ناآشنایان تکیه می‌کنند، اما از این‌که پول ارزش‌های انسانی‌شان را تباه کند و روابط صمیمانه‌ی‌شان را مخدوش سازد در هراس اند» (همان، ص ۲۶۴ – ۲۶۵).

دولت ملی

در رابطه به دولت ملی، چشم‌اندازی که هراری در مقابل ما می‌گذارد، کوچک شدن و واگذاری بخش زیادی از وظایف و صلاحیت‌ها به نهادهای فراملی و فروملی است. چشم‌اندازی که برای حاکمیت‌های تمامیت‌خواه و همه جا حاضری مثل طالبان بسیار ناراحت‌کننده است. تجربه‌ی حکومت‌داری طالبان در سه سال اخیر نسبت به دور اول حکومت‌داری آنان اگرچه بیانگر عقب‌نشینی در مواردی همچون آموزش، مخابرات، صنعت و رسانه هست، یعنی تن دادن به سیستم واگذاری این‌ها به بخش خصوصی، اما اقرار به این روند کاهشیِ نقش دولت، هنوز به‌صورت رسمی تأیید نمی‌شود و مقاومت در برابر آن با سرسختی و زیر لوای افغانی‌سازی و اسلامی‌سازی ترویج می‌شود. هراری می‌نویسد: «به‌طوری‌که قرن بیست‌ویکم نشان می‌دهد، اعتبار ناسیونالیسم به سرعت از دست می‌رود و مردمان بیشتری به این باور می‌رسند که نوع بشر است که می‌تواند منبع مشروع اقتدار سیاسی باشد نه اعضای یک ملیت خاص، و حراست از حقوق بشر و دفاع از منافع تمام گونه‌های انسانی است که می‌باید راهنمای سیاست باشد.»

در کنار تمامیت‌خواهی، طالبان همچنین با استفاده از هر فرصتی بر طبل استقلال و خودکفایی می‌کوبند؛ شعارهایی که در سایه‌ی آن می‌توانند با دست بازتری به سیاست‌های سرکوب‌گرانه‌ی خویش تداوم دهند و شهروندان را در وضعیت جزیره‌ای نسبت به جامعه‌ی جهانی نگه دارند. هراری از این نظر نیز چشم‌انداز نومیدکننده‌ای برای رویکرد طالبان ترسیم می‌کند؛ «کشورها به سرعت استقلال خود را از دست می‌دهند. هیچ از یک آن‌ها به واقع قادر نیست سیاست‌های اقتصادی مستقلی در پیش بگیرد، و به دلخواه خود اعلان جنگ بدهد یا حتا امور داخلی‌اش را آن‌طور که صلاح می‌داند اداره کند. کشورها بیش از پیش در معرض دسیسه‌های بازارهای جهانی، دخالت شرکت‌های فراملیتی و سازمان‌های مردم‌نهاد، و نظارت افکار عمومی جهانی و نظام قضایی بین‌المللی هستند» (همان، ص ۲۹۳).

یکتاپرستان مُشرک

یکی از دیدگاه‌های مطرح‌شده از سوی نوح هراری در کتاب «انسان خردمند» که باور منجمدشده‌ی طالبانی را هدف می‌گیرد، شکستن مرز معنادار میان توحید و شرک است. از نظر او، مدعیان یکتاپرستی اغلب چندخداپرست هستند و کسانی که مشرک و چندخداپرست خوانده می‌شوند، معمولا به وجود خدای متعال باور دارند؛ «چندخداپرستی لزوما وجود یک قدرت یا قانون واحد را که بر تمامی کائنات حاکم باشد زیر سؤال نمی‌برد. در حقیقت اکثر ادیانِ چندخدایی و حتا روح‌باور به وجود یک قدرت نهایی در پشت تمامی خدایان مختلف و اهریمنان و صخره‌های مقدس باور دارند.» هراری بینش چندخداپرست را به‌دلیل رواداری و عدم تعصب به‌طور ضمنی می‌ستاید؛ «بینش چندخدایی موجب تساهل مذهبی گسترده است. از آن‌جا که چندخداپرستان از طرفی به یک قادر متعال و کاملا بی‌طمع و از طرف دیگر، به بسیاری از قدرت‌های محدود و جانبدار معتقد اند، مشکلی برای طرفداران یک خدا وجود ندارد تا وجود و تأثیر آن خداهای دیگر را بپذیرند. چندخداپرست ذاتا بی‌تعصب است و کم‌تر ممکن است “ملحدان” و “بی‌ایمان‌ها” را بیازارد» (همان، ص ۳۰۱ – ۳۰۳).

هراری می‌نویسد که در زیر پوست مناسک فریبنده‌ی یکتاپرستی و حتا چندخداپرستی، ما شکل‌های اولیه پرستش را می‌بینیم که به حیات خود ادامه داده‌اند و اگر از دروازه بیرون رانده شده‌اند، دوباره به شکلی از کلکین وارد زندگی انسان‌ها شده‌اند؛ «همان‌طور که روح‌باوری در چندخداپرستی به بقای خود ادامه داد، چندخداپرستی هم در یگانه‌پرستی امکان بقا یافت… در واقع، الهیات توحیدی به این گرایش دارد که وجود تمام خدایان به‌جز قادر متعال را نفی و انکار کند و آتش و عذاب جهنم را نثار همه‌ی مشرکانی سازد که آن‌ها را می‌پرستند. با این‌حال، همیشه بین نظریه‌های الهیاتی و واقعیات تاریخی فاصله بوده است. برخی ادیان یگانه‌پرست، خدایان متعدد را با هیاهوی زیادی از در بیرون می‌اندازند تا از پنجره به داخل آورند. مثلا مسیحیت منظومه‌ای از قدیسان خود را به‌وجود آورد که تفاوت چندانی با خدایان چندخداپرستان نداشتند» (همان، ص ۳۰۸).

هراری با بیان این نکته که مردم هنوز قابلیت شگفت‌انگیزی برای اعتقاد به تضادها دارند، می‌افزاید: «به گواهی تاریخ، یگانه‌پرستی مجموعه‌ی رنگارنگی از میراث‌های یگانه‌پرستی و دوگانه‌باوری و چندخداپرستی و روح‌باوری است که زیر یک چتر واحد یزدانی درهم آمیخته شده‌اند. یک مسیحی معمولی هم‌زمان مثل یگانه‌پرستان به یک خدای واحد، مثل دوگانه‌باوران به اهریمن، مثل چندخداپرستان به قدیسان، و مثل روح‌باوران به ارواح اعتقاد دارد. دین‌پژوهان این باور به افکار و اندیشه‌های گوناگون و حتا متناقض و آمیزش مناسک و اعمال برگرفته از منابع گوناگون را درهم‌آمیزی یا التقاط (syncretism) می‌نامند که در واقع شاید تنها دین بزرگ جهانی باشد» (همان، ص ۳۱۳).

برای طالبان و فکر طالبانی که به خشونت به‌عنوان مؤثرترین ابزار تأدیب باور دارند و به‌طور سیستماتیک از چوب و قمچین برای هدایت و سرکوب بهره می‌برند، زشتی پول‌دوستی را تبلیغ می‌کنند و آن را حقیر می‌شمارند، افغانیت و اسلامیت را به‌عنوان دو پایه اصلی سیاست و حکومت‌داری خویش بیان می‌کنند و خود را به‌عنوان یکتاپرستان واقعی، متمایز از چندخداپرستان می‌شمارند، مطالعه‌ی کتابی که این باورها را به چالش می‌کشد، گمراه‌کننده و سزاوار خروج از دسترسی مردم تلقی می‌شود، زیرا استحکام پایه‌های اقتدار آنان را سست می‌کند. آنان می‌خواهند با ممنوعیت این گونه کتاب‌ها به‌زعم خویش، آگاهی را مصادره کنند، اما به نظر می‌رسد که کار طالبان در ممنوعیت مطالعه‌ی کتاب‌ها و جمع‌آوری آن از کتاب‌خانه‌ها، کتاب‌فروشی‌ها و دسترسی مردم، در روزگار فعلی که تکنالوژی معلوماتی پیشرفت‌های حیرت‌انگیزی داشته است، بیش از گذشته شباهت به آب در هاون کوفتن دارد. همین چند روز پیش یکی از دوستان فرهنگی‌ام از من فهرست کتاب‌های ممنوعه را پرسید و زمانی که دلیلش را پرسیدم گفت که شاید این فهرست به او کمک کند که کتاب‌های مفیدتری را بخواند. بنابراین، گمان می‌رود که انتشار فهرست کتاب‌های ممنوعه از سوی طالبان، به شهرت این کتاب‌ها و در نتیجه به افزایش علاقه‌مندی به مطالعه‌ی این کتاب‌ها بیانجامد. از سوی دیگر، امکانات این‌که چنین کتاب‌هایی به شکل پی‌دی‌اف از طریق فضای مجازی در اختیار مخاطبان بالقوه قرار گیرد، بیش از هر زمانی آسان شده است.

یادداشت: نقل قول‌ها از چاپ دوازدهم (۱۳۹۷) نسخه‌ی ترجمه‌شده‌ی کتاب «انسان خردمند» گرفته شده است. ترجمه‌ی این کتاب توسط نیک گرگین انجام شده و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را در تهران منتشر کرده است.