[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحتوسقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند]
در ۲۳ اپریل سال جاری، جمال ولی، مهاجر افغانستانی و مترجم پیشین نیروهای امریکایی در افغانستان، در جریان یک توقف ترافیکی در ایالت ویرجینیا ایالات متحده، در پی تیراندازی متقابل با پولیس جان باخت. آنچه در ابتدا ممکن است همچون یک واقعهی جنایی رایج جلوه کند، در بررسی دقیقتر، حامل نشانههای عمیقتری از بحرانهای روانی، نهادی و ساختاری است که نظام حقوقی، مهاجرتی و امنیتی ایالات متحده در مواجهه با مهاجران آسیبدیده، ناتوان در پاسخگویی به آنها است.
براساس ویدیوی منتشرشده توسط ادارهی پولیس فرفکس، افسران موتر جمال را بهدلیل سرعت غیرمجاز و پلیت منقضیشده متوقف کردند. اما گفتوگوی ضبطشده از لحظات ابتدایی تماس میان افسران و جمال، تصویری نگرانکنندهتر ترسیم میکند. جمال، به وضوح در وضعیت روانی نامتعادل قرار داشت. او با لحنی پریشان از بیکاری، نداشتن بیمه، فشارهای خانوادگی و روانی سخن میگفت. سپس اعلام کرد که مسلح است، و لحظاتی بعد، سلاح خود را بیرون کشید و بهسوی دو افسر شلیک کرد. هر دو مجروح شدند و افسر سوم، از سوی دیگر موتر، بهسوی او تیراندازی کرد و وی را از پا درآورد.
مطابق اصول بنیادین حقوق جزایی ایالات متحده، استفاده از نیروی مرگبار تنها در صورتی مجاز است که تهدید فوری و جدی علیه جان دیگران وجود داشته باشد. رأیهای مهم Tennessee v. Garner (1985) و Graham v. Connor (1989) چارچوب تشخیص مشروعیت چنین واکنشهایی را تعیین کردهاند. با توجه به اینکه جمال ولی مستقیما به افسران شلیک کرده و آنان را زخمی ساخته بود، واکنش افسر سوم را میتوان در چارچوب دفاع مشروع و اقدام فوری در برابر تهدید مستقیم قرار داد.
اما در عین حال، پرسشی عمیقتر باقی میماند: چرا شرایط تا آنجا پیش رفت که مردی که سالها در خدمت نیروهای امریکایی در افغانستان بوده، در خیابانهای کشوری که به آن پناه آورده، با ذهنی درهم شکسته و سلاحی در دست، جان خود را از دست دهد؟!
این پرسش صرفا حقوقی نیست؛ بلکه نیازمند واکاوی اجتماعی، روانشناختی و نهادی نیز میباشد.
جمال ولی، مانند بسیاری از شهروندان افغانستان که پس از سقوط جمهوریت و بازگشت طالبان، بهطور اضطراری به ایالات متحده منتقل شدند، با چالشهای شدیدی روبهرو بود. تجربههای تلخ جنگ، ترومای ناشی از فرار، گسست فرهنگی، نبود درآمد پایدار و دسترسی محدود به خدمات درمانی، همگی زمینهساز آسیب روانی جدی برای این دسته از مهاجران میشود. این فشارها، در غیاب سازوکارهای حمایتی، میتواند به سرعت فرد را بهسوی فروپاشی روانی سوق دهد. آنچه در برخورد جمال با افسران دیده شد، بیشتر از آنکه نشانی از تهدید عامدانه باشد، پژواک انسانی بود از فریادی برای کمک که هرگز پاسخ نگرفت.
در این میان، نقش آموزشهای ناکافی پولیس امریکا نیز نمیتواند نادیده گرفته شود. در بسیاری از ایالتها، افسران پولیس آمادگی لازم برای تشخیص اختلالات روانی و مواجهه انسانی با افراد در شرایط بحرانی روانی را ندارند. برخلاف ماهیت پیچیده تماسهایی که ممکن است به وضعیتهای روانی منتهی شود، آموزشهای پولیس عموما متمرکز بر رویکردهای امنیتی و واکنشهای نظامی است. این در حالی است که شناخت زبان بدن، ارزیابی کلام و ایجاد تعامل انسانی مؤثر، میتواند در بسیاری از مواقع از تشدید بحران جلوگیری کند.
در سطح کلانتر، نهادهای پشتیبان اجتماعی و درمانی برای مهاجرانی که در وضعیت اضطراری به ایالات متحده آورده شدند، عملکردی ناکافی داشتهاند. جمال ولی نمونهای از هزاران انسانی است که بدون همراهی روانی، بدون حمایت نظاممند اقتصادی و بدون شبکه اجتماعی مناسب، رها شدهاند. این خلاء نهادی، بهویژه در مورد کسانی که سابقه همکاری با ارتش امریکا را دارند، نهتنها بیعدالتی است، بلکه نوعی نقض اعتماد و تعهدات اخلاقی نیز محسوب میشود.
در تحلیل نهایی، مرگ جمال ولی را نمیتوان تنها با قوانین جزایی توضیح داد. قانون، گرچه مرز واکنشها را مشخص میکند، اما پاسخگوی ریشههای شکلگیری بحران نیست. جامعهای که تنها با قانون به بحرانها پاسخ میدهد، اما به دلایل پنهان و پیچیده آنها بیتوجه است، ناگزیر است بار دیگر شاهد فاجعههایی مشابه باشد؛ گاه در قالب تیراندازی، و گاه در فروپاشی خاموش روان انسانهایی که دیده نمیشوند.
درسی که باید از مرگ جمال ولی آموخت این است که برخورد با مهاجر آسیبدیده، برخورد با یک تهدید امنیتی نیست، بلکه مواجههی انسانی با قربانیانی است که بار جنگ، مهاجرت و بیسرنوشتی را به دوش میکشند. این مسئولیتی است که نهتنها بر دوش نظام مهاجرت، بلکه بر گردن نظام عدالت، ساختارهای درمان، نهادهای مدنی و وجدان عمومی جامعه است. پرسش کلیدی این نیست که آیا شلیک نهایی مشروع بود یا نه؛ بلکه این است که چه ساختارهایی پیش از رسیدن به آن لحظه، در انجام وظیفهی خود کوتاهی کردند.