ریشه‌یابی انفعال و حاشیه‌نشینی اوزبیکان افغانستان

نیاز به گذار از شور به شعور سیاسی

اطلاعات روز
اطلاعات روز

[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاه‌های مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعه‌ی افغانستان را بازتاب می‌دهد. این دیدگاه‌ها لزوما منعکس‌کننده‌ی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاه‌ها فراهم می‌کند و درباره‌ی دیدگاه‌های وارده نفیا و اثباتا موضع‌گیری نمی‌کند. تمام دیدگاه‌های بیان‌شده در مقالات و یادداشت‌ها و صحت‌وسقم ادعاهای مطرح‌شده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاه‌های منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال می‌کند]

عبدالله فایز

اوزبیکان افغانستان، با وجود آن‌که بخش قابل‌توجهی از بافت جمعیتی کشور را تشکیل می‌دهند، هنوز در چنبره‌ی نوعی دگماتیسم فکری و محدودیت‌ تاریخی گرفتار هستند؛ وضعیتی که روند دستیابی آنان به درک عمیقی از پیچیدگی‌های جهان مدرن و تحولات سریع سیاسی–امنیتی را کند ساخته است. در حالی‌که جهان پیرامون با شتابی بی‌سابقه در حال دگرگونی‌ست، جامعه‌ی اوزبیکان همچنان میان بیم و امید، درگیر واکاوی پراکنده‌ی تبعیض‌ها، استبدادها و ستم‌های دیرپایی‌ست که همچون باتلاقی مانع حرکت رو‌به‌جلو شده‌اند. چنین شرایطی نه‌تنها بلوغ سیاسی و کنش جمعی را به تأخیر انداخته، بل به مانع بزرگی برای بهره‌برداری مؤثر از ظرفیت‌ها و منابعی شده است که می‌توانستند این جامعه را به بازیگران فعال‌تری در میدان قدرت بدل کنند.

مشکلات مرتبط با اوزبیکان افغانستان به‌گونه‌ای باهم‌تنیده، ریشه‌دار و ساختاری هستند که آن‌ها را از بازنگری اولویت‌ها و ارزش‌های فردی و جمعی بازداشته است؛ هنوز نخبه‌گان این جامعه خطوط قرمز و مرزهای رفتار اجتماعی–سیاسی خود را به‌شکل دقیق ترسیم ننموده‌اند و همچنان هنر بهره‌برداری از فرصت‌های به‌میان‌آمده و کنش جمعی درست و به‌موقع را در برهه‌های حساس تاریخی نیاموخته‌اند. سیاست جهانی که به‌طور فزاینده بغرنج، پیچیده و درهم‌تنیده و چندجانبه است، نخبه‌گان اوزبیک کماکان همانند تازه‌واردان میدان بازی عمل کرده و قادر به استفاده‌ی بهینه از منابع، فرصت‌ها و بازی‌های سیاسی–امنیتی، اجتماعی و فرهنگی برای حصول اهداف و منافع خود نیستند. دردآورتر آن‌که تا اکنون اهداف تعریف‌شده‌ای که بیانگر منافع جمعی و فردی‌شان باشد نیز در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. این ناکارآمدی ریشه در فقدان طرح‌ها و استراتژی‌های مدون و گرفتار آمدن در جمود فکری و رفتارهای واکنشی شتاب‌زده‌ای دارد که آن‌ها را به دام نقشه‌های طراحی‌شده‌ی دیگران می‌اندازد که مصداق‌های عینی آن را به‌ویژه در تاریخ پنج دهه‌ی کشور می‌توان به وفور مشاهده کرد.

جامعه‌ی اوزبیکان افغانستان طی دهه‌های پسین همواره بخشی تعیین‌کننده اما درعین‌حال به‌حاشیه‌رانده‌شده‌ی ساختار قدرت بوده است. این جامعه که از لحاظ فرهنگی، تاریخی و ژئوپلیتیکی سهم قابل‌توجهی در شکل‌گیری هویت ملی افغانستان داشته است، به دلایل تاریخی و سیاسی از تبدیل‌شدن به یک نیروی کنشگر بازمانده است. بررسی روندهای سیاسی از دهه‌ی هفتاد میلادی تا امروز نشان می‌دهد که رفتار سیاسی اوزبیکان بیشتر شکل «واکنشی و عکس‌العملی» داشته است؛ واکنش به تصامیم، بحران‌ها یا حذف‌هایی که از سوی نیروهای مسلط یا ساختار مرکزگرا بر آنان تحمیل شده است.

از دوران سلطنت و کودتاهای دهه‌ی هفتاد، تا حکومت چپی‌ها، مقاومت مجاهدین، دوران جمهوریت و نظام کنونی، اوزبیکان در عرصه‌ی سیاسی به‌جای آن‌که خود طراح و تطبیق‌کننده‌ی استراتژی سیاسی مرتبط با خود باشند، نسبت به تحولات و رویدادهای بیرونی واکنشی عمل کرده‌اند. حضور برخی چهره‌ها از میان اوزبیکان در حکومت چپی‌ها نیز تابعی از سیاست‌های تمرکزگرای دولت و رقابت‌های ایدئولوژیک بوده است که در آن بحث سازمان‌یافتگی آگاهانه‌ی جامعه‌ی اوزبیک مطرح نبوده است. در سال‌های جهاد و جنگ‌های داخلی نیز بخشی از چهره‌های نظامی مرتبط با اوزبیکان با اتکا بر ساختارهای نظامی و جغرافیایی شمال و شمال‌شرق، موقعیتی در عرصه‌ی قدرت کسب کردند، اما این حضور نیز حاصل کنش جمعی آگاهانه و برنامه‌محور نبود، بل نتیجه‌ی شرایط جنگی و معادلات مقطعی قدرت بود. در آن مقطع تاریخی نیز به‌جای شکل‌گیری و تقویت نهادهای فکری، قدرت در دست گروه محدودی از افراد بی‌برنامه متمرکز شده بود که در نبود استراتژی‌های آینده‌محور، بیشتر منابع به‌خاطر تأمین منافع شخصی و قبیله‌ای آنان به‌شکل کوتاه‌مدت و مقطعی به مصرف رسید.

حملات یازدهم سپتامبر و آغاز مداخلات نظامی ناتو به رهبری آمریکا، امکان تازه‌ای برای بازتعریف جایگاه سیاسی اقوام، ازجمله اوزبیکان، فراهم ساخت. با وجود حضور برخی چهره‌های اوزبیک در ساختار دولت، رفتار سیاسی جامعه و نخبگان اوزبیکان همچنان در سطح واکنشی باقی ماند. نمونه‌های عینی این وضعیت را می‌توان در نحوه‌ی مواجهه‌ی جامعه‌ی اوزبیکان با فشارهای سیاسی حکومت مرکزی، عزل و نصب والیان، کنار گذاشتن چهره‌های اوزبیک از مناصب کلیدی، و بی‌اعتنایی به زبان و فرهنگ اوزبیکی مشاهده کرد.

واکنش‌ها در این موارد اغلب احساسی، کوتاه‌مدت و فاقد پشتوانه‌ی نهادی بوده‌اند؛ تجمعاتی شکل گرفتند و بیانیه‌هایی صادر شدند، اما پس از فروکش‌کردن هیجان، هیچ تداوم فکری یا سازمانی پدید نیامد. این چرخه در وضعیت بحرانی کنونی به‌مراتب تشدید شده است. سیاست‌های انحصارگرایانه‌ی حاکمان جدید و خوانش‌های دینی–مذهبی که در خدمت تثبیت منافع قومی گروه مسلط قرار گرفته‌اند، روزبه‌روز دامنه‌ی حذف و حاشیه‌رانی اقوام دیگر، ازجمله اوزبیکان، را گسترده‌تر کرده‌اند. حذف از ساختار قدرت، محدودشدن دسترسی به منابع و به‌حاشیه‌رفتن فرهنگی، اکنون شکل عمیق‌تری به خود گرفته است.

در پرتو نظریه‌ی میدان قدرت نزد پیر بوردیو، چنین وضعیتی را می‌توان نشانه‌ی فقدان سرمایه‌ی نمادین و نبود ساختارهای پایدار قدرت در درون جامعه‌ی اوزبیکان دانست. جامعه‌ای که فاقد میدان قدرت مستقل باشد، کنش‌ها بر اساس قواعد خودی و برآمده از درون میدان شکل نمی‌گیرند، بل عمدتاً واکنشی و در پاسخ به بازی قدرت دیگران ظاهر می‌شوند. این امر موجب می‌شود که جامعه نه‌ به‌مثابه‌ی کنشگر میدان، بل به‌عنوان تابعی منفعل در مقابل کنش‌های قدرت مرکزی باقی بماند.

بعد از سقوط جمهوریت و حاکمیت دوباره‌ی گروه طالبان نیز همان الگوی تاریخی به‌شکل جدی‌تری در لابه‌لای تعابیر متون مذهبی و با تلفیقی از منافع قومی–قبیله‌ای تداوم یافته است؛ تخریب کتیبه‌ی امیرعلی‌شیر نوایی، حذف زبان اوزبیکی از لوحه‌ی دانشگاه جوزجان، اعمال محدودیت‌ها در ارتقای استادان دانشگاه با تولید متون اوزبیکی، محدودسازی فضای ترویج و تقویت ارزش‌های فرهنگی، غصب زمین آبایی اوزبیکان و… بار دیگر موجی از واکنش‌های احساسی را برانگیخت.

نخبگان فرهنگی و سیاسی بیانیه صادر کردند، در شبکه‌های اجتماعی اعتراض‌ها گسترده شد، اما هیچ‌یک از این واکنش‌ها به کنش آگاهانه‌ی جمعی یا بازسازی نهادمند خرد سیاسی منجر نگردید. این چرخه‌ی تکراری «واکنش، هیجان، خاموشی» نشان‌دهنده‌ی آن است که جامعه‌ی اوزبیکان هنوز نتوانسته است از وضعیت «ابژه‌ی تاریخ» به جایگاه «کنشگر تاریخ» عبور کند.

چرا چنین است؟

بررسی نظریات جامعه‌شناسی سیاسی نشان می‌دهد که چنین رفتارهای احساسی و مقطعی با عوامل بیرونی ناشی از ضعف در سه سطح می‌باشد: نخستین عامل یا سطح آن را «فقدان سازمان‌یافتگی نهادی» تشکیل می‌دهد که در آن انرژی اجتماعی به قدرت سیاسی تبدیل نمی‌شود. یعنی تداوم و تکرار بازتاب احساسات مقطعی و مبتنی بر عوامل بیرونی مانع جدی از تبدیل‌شدن انرژی اجتماعی به قدرت سیاسی در جامعه‌ی اوزبیکان افغانستان به شمار می‌رود. دومین سطح «غیبت گفتمان خودآگاه و استراتژیک» می‌باشد که کنش جمعی را هدایت کند. در چنین وضعیتی سرمایه‌ی اجتماعی و ظرفیت‌های موجود به‌صورت خودکار و به‌شکل گذرا با جریحه‌دارشدن احساسات‌شان از خود عکس‌العمل نشان داده و هیچ نیرو برای تداوم و هدایت انرژی اجتماعی وجود ندارد. سومین مسأله در چنین جامعه‌ای «وابستگی ذهنی نخبه‌گان به مراکز قدرت غیرخودی» می‌باشد که آنان را از تولید گفتمان مستقل بازمی‌دارد. در واقع نخبگان اوزبیکان در طول دهه‌ها بیشتر به‌جای آنکه حامل پروژه برای رهایی و آگاهی جمعی خود باشند، در نقش «میانجی» میان جامعه‌ی خود و قدرت مرکزی عمل کرده‌اند. روشنفکران و سیاسیون مرتبط به اوزبیکان در قامت «بازیگران سنتی» باقی‌مانده‌اند تا در چارچوب گفتمان مسلط و هژمونیک فکر و عمل کنند. ارجح به نظر می‌رسید/می‌رسد که جامعه‌ی اوزبیکان «روشنفکران ارگانیک» را تربیه نمایند که توانایی تولید گفتمان تازه برای رهایی و کنشگری سیاسی داشته باشند.

مخرج مشترک  در وجوه گوناگون این وضعیت بغرنج همانا «ازخودبیگانگی سیاسی و تضعیف اراده‌ی جمعی» در میان اوزبیکان است که کنش خود را بر مبنای واکنش به رویدادهای بیرونی تنظیم می‌کنند. بدون شک چنین جامعه‌ای قادر به تولید قدرت نیست. شکل‌گیری ذهنیت قربانی، بی‌اعتمادی به نهادهای جمعی و ترجیح‌دادن منافع فردی یا منطقه‌ای بر مصالح تاریخی، از پیامدهای مخرب واکنشی‌بودن جامعه در سطح روان‌شناختی به شمار می‌رود. تکرار این وضعیتِ «بیگانگی سیاسی» موجب شده است که حضور ما در ساختار قدرت اغلب مقطعی، بدون پشتوانه برنامه‌ریزی استراتژیک و فاقد چشم‌انداز آینده‌نگر باشد. تلخی تجربه‌های گذشته از ناتوانی در ایجاد نیروی منسجم و بهره‌برداری ابزاری از احساسات مردم در شرایط بحرانی، تا دورماندن از مرکز قدرت، تشدید رقابتهای درونی و فروپاشی اعتماد جمعی، فرصت‌های ارزشمند بسیاری را به تهدیدهای جدی برای امروز و فردای ما بدل کرده است.

از سویی دیگر، تکرار این چرخه‌ی واکنشی سبب شده تا جامعه‌ی اوزبیکان «از تولید قدرت نمادین و فرهنگی» نیز بازماند. دوام و قوام قدرت سیاسی با پشتوانه‌ی نمادین (تولید معنا، روایت و هویت) ممکن بوده و ما در این برهه‌ی حساس تاریخی بیش از هر زمانی نیازمند ابزارهای قدرت نرم و هژمونیک بودیم/هستیم تا خود را از جامعه‌ای مصرفی که بیشتر هدف روایت‌های دیگران است، نجات دهیم. بدون شک ضعف در ایجاد رسانه‌ی اثرگذار، نهادهای فکری و مراکز پژوهشی مستقل نیز در سطح گفتمان فرهنگی ما را از قافله  عقب نگه داشت. در شرایط کنونی نیز به‌شدت از نبود همچو ابزارها در مضیقه قرار داریم.

عبور از وضعیتِ موجود نیازمند «بازسازیِ خرد‌ جمعی» و «نهادینه‌سازیِ کنشِ آگاهانه» می‌باشد که در آن خرد‌ جمعی به‌معنای احیای اعتماد‌ درونی، بازتعریفِ هویت‌ سیاسی و تولید‌ی گفتمانی وحدت‌بخش در میان‌ نخبگان است. رسیدن به این مأمول مستلزم آن است که نخبگان از سطح‌ واکنش به سطح‌ تفکر‌ی استراتژیک و آینده‌نگر و سازمان‌دهی‌ سیاسی ارتقا یابند و میان‌ حافظه‌ی تاریخی و کنش‌ سیاسی پیوند برقرار نمایند؛ در چنین تعبیری تاریخ دیگر ابزاری برای سوگواری و افتخار‌ی احساسی نه، بل به‌عنوان منبع‌ آگاهی و قدرت به کار گرفته می‌شود. همچنان نهادینه‌سازی‌ کنش‌ جمعی‌ آگاهانه نیز نیازمند ایجاد‌ ساختارهای مدنی، فرهنگی و آموزشی است که بتوانند تداوم و سازمان‌دهی‌ کنش‌های‌ جمعی را تضمین نمایند.

برای رسیدن به اهداف فوق برداشتن سه گام کلیدی از اولویت های جامعه‌ی اوزبیکان به شمار می رود. نخستین گام «ایجاد گفتمان فکری و تحلیلی مستقل» می‌باشد که بتواند رفتار سیاسی جامعه را از سطح احساسات به سطح تحلیل ارتقاء دهد. دومین اولویت «ایجاد شبکه‌ های نهادین قدرت نرم»  شامل رسانه، آموزش و پژوهش برای تولید سرمایه‌ی نمادین بوده و سومین اقدام همانا «تربیت نسل تازه‌ای از نخبگان ارگانیک» می باشد که از متن جامعه برخاسته و قادر به پیوند دادن آگاهی تاریخی با کنش سیاسی معاصر باشند. در این مسیر پر خم و پیچ، مفهوم «کنش جمعی» به معنای هماهنگی آگاهانه‌ی نیروهای اجتماعی بر پایه‌ی منافع مشترک، نقشی اساسی ایفاء می‌کند. بدون سازمان ‌یافتگی جمعی، هر واکنش هر چند صادقانه و پرشور،  سرنوشتش خاموشی و تکرار انفعال خواهد بود. جامعه‌ی ما  زمانی می‌تواند از مدار واکنش خارج شود که از احساس قربانی بودن عبور کرده و کنش خود را در قالب پروژه‌ای جمعی، درازمدت و نهادینه سامان دهد؛ در چنین وضعیتی به جای واکنش به تولید کننده‌ی قدرت مبدل می گردد.

آنچه از بررسی‌های جامعه‌شناسانه برمی‌آید این است که واکنشی بودن جامعه‌ی اوزبیکان افغانستان صرفا ماحصل ضعف فردی یا نا آگاهی تاریخی نه بل بازتاب ساختار نابرابر قدرت و هژمونی مرکزگراست. اما گیردادن و ماندن در این وضعیت، به معنای بازتولید همان چرخه‌ی تاریخی است که طی پنج دهه تکرار شده است. آینده زمانی متفاوت خواهد بود که خرد جمعی جایگزین هیجان، سازمان جایگزین پراکندگی و آگاهی جایگزین واکنش گردد. جامعه‌ای که بتواند قدرت نمادین خود را بازسازی نماید، قربانی تاریخ نه بل خود به نویسنده‌ی فصل جدیدی از تاریخ بدل می شود. برای بازنویسی تاریخ و مسیر دستیابی به بلوغ سیاسی و اجتماعی که خود بستر شکل‌گیری گفت‌وگوی میان‌قومی بر پایه احترام متقابل و همدلی است، ضروری به نظر می رسد تا گفتگو از منازعات بی‌حاصل فاصله گرفته و بر شکیبایی، انعطاف‌پذیری و پایبندی به ارزش‌های انسانی متمرکز شود. تنها با چنین رویکردی، جامعه‌ی اوزبیکان می‌تواند سطح خودآگاهی فردی و جمعی را ارتقا داده و کنشگری آگاهانه و مؤثر خود را در عرصه‌ی پیچیده و متحول جهان امروز به نمایش بگذارد.

با دیگران به‌‌ اشتراک بگذارید
بدون دیدگاه